سرفصل های مهم
کریسشن دای کجاست؟
توضیح مختصر
کریسشن دای و ویکمته و پرشین گم شدن.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل هشتم
کریسشن دای کجاست؟
صبح روز شنبه، کومته فیلیپ به اون طرف میز صبحانه، به برادرش نگاه کرد.
“لطفاً این کار رو نکن، رائول. این همه حرف دربارهی ارواح و شبحها.
فکر کنم دختره دیوانه است.”
رائول گفت: “دیوانه نیست و من باهاش ازدواج میکنم. فیلیپ با ناراحتی گفت: “اون فقط یه خوانندهی کوچولوی اپراست.” و خیلی جوونه. بعد از ۱۰ یا ۲۰ سال هم دوستش خواهی داشت؟”
رائول قهوهاش رو خورد و جواب نداد. دو تا چهرهی غمگین و ناراحت دیگه هم در سالن اپرا بود. مدیران، حالا او.جی رو فهمیده و درک کرده بودن. نمیخواستن هیچ حادثهی دیگهای رخ بده.
“اتاقک شماره ۵ امشب برای او.جی خالیه. دای مارگاریتا رو میخونه. و این هم بیست هزار فرانک. مادام گیری میتونه پول رو براش در اتاقک شماره ۵ بذاره. همش همین؟” موسیو آرماند از موسیو فرمین پرسید.
موسیو فرمین با ناراحتی گفت: “پول خیلی زیادیه.” یک دقیقه فکر کرد. “اون گلهای توی اتاقک شمارهی ۵ چی؟ مادام گیری میگه او.جی از گل خوشش میاد.”
موسیو آرماند فریاد زد: “او.جی میتونه گلهای خودش رو بیاره!” شب خوب شروع شد. چلچراغ حالا با طنابهای نو به جای قبلیش برگشته بود. کل پاریس در سالن اپرا بودن. همه میخواستن دوباره صدای کریسشن دای رو بشنون. آدمها همچنین از ماجرای عاشقانهی کریسشن دای و ویکمته چاگنی هم خبر داشتن. تو پاریس هیچ ماجرای عاشقانهای مخفی نمیمونه! آدمها کمته و ویکمته رو در اتاقک شماره ۱۴ با علاقه تماشا میکردن. مردهای جوون خانوادههایی مثل چاگنی با خوانندههای اپرا ازدواج نمیکنن.
وقتی کریسشن اومد روی صحنه، صورتش سفید بود و به نظر میترسید. ولی مثل یک فرشته آواز خوند. آه، که چه صدایی! کل پاریس عاشق کریسشن دای شده بودن.
شروع به خوندن آهنگ مشهور عاشقانه کرد. یک مرتبه تمام چراغهای سالن اپرا خاموش شدن. لحظهای هیچکس تکون نخورد و حرف نزد. بعد یک زن جیغ کشید و دوباره تمام چراغها روشن شدن.
ولی کریسشن دای دیگه روی صحنه نبود! پشت صحنه هم نبود، زیر صحنه هم نبود. هیچ کس نمیتونست پیداش کنه.
سالن اپرا غلغله شد. همه میدویدن اینور اونور و داد و فریاد میکردن. دفتر مدیران رفت و آمد زیادی داشت. پلیس اومد و سؤالاتی پرسید. ولی هیچ کس نمیتونست به سؤالات جواب بده. موسیو آرماند عصبانی شد و داد زد و موسیو فرمین بهش گفت آروم باشه. بعد مادام گیری با دخترش مگ اومد دفتر.
موسیو آرماند داد زد: “برو بیرون زن!”
مادام گيری گفت: “موسیو، حالا سه نفر گم شدن! مگ، به آقایون مدیر بگو.”
این داستانی بود که مگ گفت.
“وقتی چراغها خاموش شدن، ما درست پشت صحنه بودیم. صدای جیغی شنیدیم- فکر میکنم صدای کریسشن دای بود. بعد چراغها دوباره روشن شدن، ولی کریسشن اونجا نبود! ما خیلی ترسیده بودیم و شروع به دویدن به اتاق پرو کردیم. آدمها همه جا میدویدن! بعد ویکمته چاگنی رو دیدیم. صورتش سرخ بود و خیلی عصبانی بود. داد میزد: “کریسشن کجاست؟ کریسشن کجاست؟” یهو پرشین اومد پشتش و بازوش رو گرفت. چیزی به ویکمته گفت و رفتن تو اتاق پروی کریسشن دای…”
موسیو فرمین زود گفت: “بله؟ و بعد؟ بعد چی شد؟”
“هیچکس نمیدونه!” صورت مگ سفید بود. “اتاق پروی کریسشن دای رو نگاه کردیم، ولی– ولی کسی اونجا نبود.”
متن انگلیسی فصل
CHAPTER EIGHT
Where is Christine Daae?
On Saturday morning Comte Philippe looked across the breakfast table at his brother.
‘Don’t do it, Raoul, please. All this talk about ghosts and phantoms.
I think the girl is mad.’
‘She’s not mad, and I’m going to marry her,’ Raoul said. ‘She’s only a little opera singer,’ Philippe said unhappily. ‘And she’s very young. Are you still going to love her in ten, or twenty, years’ time?’
Raoul drank his coffee and did not answer. There were two more unhappy faces in the Opera House, too. The directors now understood about O.G. They didn’t want any more accidents.
‘Box 5 is free tonight for O.G. Daae is singing Margarita. And here is 20,000 francs. Madame Giry can leave the money in Box 5 for him. Is that everything?’ Monsieur Armand asked Monsieur Firmin.
‘It’s a lot of money,’ Monsieur Firmin said unhappily. He thought for a minute. ‘What about some flowers in Box 5? Madame Giry says that O.G likes flowers.’
‘O.G can bring his own flowers,’ shouted Monsieur Armand. The evening began well. The chandelier was now back in place, with new ropes. All Paris was in the Opera House. Everybody wanted to hear Christine Daae’s voice again. People also knew about the love story between Christine Daae and the Vicomte de Chagny. There are no love secrets in Paris! People watched the Comte and the Vicomte in Box 14 with interest. Young men from families like de Chagny do not marry opera singers.
When Christine came on to the stage, her face was white and she looked afraid. But she sang like an angel. Ah, what a voice! All Paris was in love with Christine Daae.
She began to sing the famous love song. Suddenly, every light in the Opera House went out. For a second nobody moved or spoke. Then a woman screamed, and all the lights came on again.
But Christine Daae was no longer on the stage! She was not behind the stage, she was not under the stage. Nobody could find her.
The Opera House went mad. Everybody ran here and there, shouted and called. In the directors’ office, people ran in and out. The police came, and asked questions. But nobody could answer the questions. Monsieur Armand got angry and shouted, and Monsieur Firmin told him to be quiet. Then Madame Giry arrived in the office with her daughter Meg.
‘Go away, woman,’ Monsieur Armand shouted.
‘Monsieur, there are three people missing now,’ Madame Giry said. ‘Meg, tell the directors your story.’
This was Meg’s story.
‘When the lights went out, we were just behind the stage. We heard a scream - I think it was Christine Daae’s voice. Then the lights came back on, but Christine wasn’t there! We were very afraid, and we began to run back to our dressing-room. There were people running everywhere! Then we saw the Vicomte dc Chagny. His face was red and he was very angry. “Where’s Christine? Where’s Christine,” he shouted. Suddenly the Persian came up behind him and took his arm. He said something to the Vicomte and they went into Christine Daae’s dressing-room…’
‘Yes? And then,’ Monsieur Firmin said quickly. ‘What happened next?’
‘Nobody knows!’ Meg’s face was white. ‘We looked into Christine Daae’s dressing-room, but– but there was nobody there!’