فصل دوم

مجموعه: کتاب های خیلی ساده / کتاب: چرخش پیچ / فصل 2

کتاب های خیلی ساده

179 کتاب | 986 فصل

فصل دوم

توضیح مختصر

معلم سر خونه به خونه میرسه و با بچه‌ها و خانم گراس آشنا میشه.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل دوم

در طول سفر خیلی نگران بودم. اشتباه میکردم؟ داشتم تنها به خونه‌ای عجیب می‌رفتم تا به دو تا بچه‌ای که نمی‌شناختم تدریس کنم. ولی روز زیبایی بود و وقتی رسیدم، خونه برام سورپرایز خوشایندی بود. خونه‌ی بزرگ ولی روشنی بود، با پنجره‌های باز و گل‌های رنگ روشن در باغچه‌هاش. فلورا، زیباترین بچه‌ای بود که در عمرم دیده بودم. موهاش طلایی بود و لباسش آبی. اون و خانم گراس، مسئول خونه، به دیدنم اومدن.

خانم گراس به نظر زن خوب و مهربونی میرسید اونشب، سر شام ازش درباره مایلز، پسر خونه، سؤال کردم.

گفت: “اگه این دختر کوچولو رو دوست داشته باشی، پسر رو هم دوست خواهی داشت.” به فلورا لبخند زد و فلورا هم به هر دوی ما لبخند زد.” اون خیلی باهوشه.”

“کی می‌بینمش؟ فردا؟”

“نه، پس فردا.”

اون شب خیلی هیجان‌زده بودم و زیاد نخوابیدم. چند بار صداهای خفیفی از خونه شنیدم شاید یک نفر بیدار بود. اتاقم بزرگ و راحت بود. یک تخت کوچیک در اتاق برای فلورا بود، ولی شب اول با خانم گراس خوابید. با صدای پرنده‌ها از خواب بیدار شدم و چشم انتظار اولین روز کاملم با فلورا بودم.

فلورا همه چیز رو تو خونه و باغچه نشونم داد. مکان‌های مخفی، پله‌های قدیمی، و اتاق‌های خالی رو نشونم داد نیم ساعت بعد دوستان خوبی شده بودیم.

با خودم فکر کردم: “شاید به یه داستان شگفت‌انگیز کشیده شدم،

ولی نه، واقعیت داره، و برام نوعی ماجراجویی خواهد بود.”

اون شب، قولم رو به کارفرمام به خاطر آوردم. نامه‌ای از طرف مدرسه‌ی مایلز رسید. حالا دیگه هیجان‌زده نبودم، بلکه نگران بودم. مدیر مدرسه نوشته بود مایلز

دیگه نمیتونه برگرده اونجا.

به خانم گراس گفتم:

هیچوقت

با تعجب پرسید:

“هیچ وقت؟”

بفرمایید، خودتون بخونیدش.”

نامه رو دادم بهش، ولی اون سرش رو با ناراحتی تکون داد.

گفت: “من نمیتونم بخونم. چیکار کرده؟” تقریباً داشت گریه می‌کرد.

“نگفتن. ولی فکر می‌کنن برای بچه‌های دیگه خطرناکه.”

“خطرناک؟” خانم گراس حالا عصبانی شده بود.

“بچه‌ی بدیه؟”

“اون فقط ۱۰ سالشه؟ چطور میتونه بد باشه؟ فلورا بَده؟” به فلورا که بی‌سروصدا سر میز نشسته بود، اشاره کرد. دختر کوچولو داشت می‌نوشت و حرف “اُ” رو تمرین می‌کرد.

“پس شلوغه؟” ازش پرسیدم:

“آه، بله، البته، بعضی وقت‌ها شلوغه! ولی …”

“هر پسر بچه‌ای بعضی وقت‌ها باید شلوغ باشه.”

“بله،

پسر بچه‌ای که شلوغ نباشه، از نظر من پسربچه نیست.”

بعدها، قبل از رسیدن مایلز، ازش در مورد معلم سرخونه‌ی قبلی سؤال کردم. “چه جور خانومی بود؟”

“مثل شما جوان و زیبا بود.”

“در مورد پسر احتیاط می‌کرد؟”

“در بعضی موارد- بله. ولی شاید نه در مورد همه چیز. ولی حالا دیگه مرده، و نباید در موردش بد حرف بزنم.”

سریع گفتم: “بله، البته. بیمار بود؟ اینجا مُرد؟”

“نه، رفته بود تعطیلات. بعد ارباب بهم گفت مُرد.”

“چطور مرد؟”

“اونش رو نگفت.” و دیگه حرفی نزد.

مایلز به زیبایی خواهرش بود. همین که دیدمش، اون رو هم دوست داشتم. معصومیت شیرینی داشت و نمی‌تونستم نامه‌ی مدرسه رو بفهمم.

“اون نمیتونه بچه‌ی بدی باشه! ممکن نیست! بعدها به خانم گراس گفتم:

نگاش کنید!”

“بله، من تمام مدت نگاهش می‌کنم “ لبخند زد. “چیکار می‌کنید؟”

“جواب نامه رو نمیدم. نمیتونم به عموش نامه بنویسم. و با مایلز هم دربارش حرف نمی‌زنم.”

“خوبه!خانم گراس گفت:

پس با هم با بچه‌ها دوست میشیم.” مثل یه خواهر من رو بوسید.

متن انگلیسی فصل

Chapter two

I was very worried during the journey. Was I making a mistake? I was going alone to a strange house, to teach two children that I did not know. But it was a beautiful day, and when I arrived, the house was a pleasant surprise.

It was large, but light, with open windows and bright flowers in the gardens. And Flora was the most beautiful child that I have ever seen. Her hair was gold in colour, and her dress was blue. She and Mrs Grose, the housekeeper, were there to meet me.

Mrs Grose seemed to be a kind, good woman, and at supper that evening, I asked her about Miles, the boy.

‘If you like this little girl, you will like the boy, too,’ she said. She smiled at Flora, and Flora smiled at us both. ‘He’s so clever.’

‘When will I see him? Tomorrow?’

‘No, the day after.’

I was very excited that night, and did not sleep much. I heard some small sounds in the house; perhaps someone was awake.

My room was large and comfortable. There was a little bed in it for Flora, but on my first night she slept with Mrs Grose. I woke up with the birds, and looked forward to my first full day with her.

Flora showed me everything in the house and garden. She showed me the secret places, the old stairs, the empty rooms. After half an hour we were good friends.

‘Perhaps,’ I thought, ‘I’m in some wonderful story. But, no, it’s real, and it will be an adventure for me.’

I remembered my promise to my employer that evening. A letter came from Miles’s school. I was not excited now, but worried. The head at the school wrote that Miles could not go back there again.

‘They won’t take him back!’ I told Mrs Grose.

‘Never?’ she asked, surprised.

‘Never. Here, you can read the letter.’

I gave it to her but she shook her head sadly.

‘I cannot read,’ she said. ‘What has he done?’ she was almost crying.

‘They don’t say. But they think that he’s dangerous to the other children.’

‘Dangerous?’ Mrs Grose was angry now.

‘Is he a bad child?’

‘He’s only ten years old! How can he be bad? Is she bad?’ She pointed at Flora, who was sitting quietly at the table. The little girl was writing, practising her letter ‘O’s.

‘Naughty, then?’ I asked her.

‘Oh yes, of course, he is sometimes naughty! But-‘

‘Every boy must be naughty sometimes.’

‘Yes! A boy who is not naughty is not a boy for me!’

Later, before Miles arrived, I asked her about the last governess. ‘What kind of lady was she?’

‘She was young and pretty like you.’

‘Was she careful with the boy?’

‘With some things - yes. But perhaps not with everything. But she’s dead now, so I mustn’t speak badly of her.’

‘Yes, of course,’ I said, quickly. ‘Was she ill? Did she die here?’

‘No, she went for a holiday. Then she died - the master told me.’

‘How did she die?’

‘He didn’t say.’ And she would not tell me anymore.

Miles was as beautiful as his sister. I loved him too, as soon as I saw him. He had a sweet innocence, and I could not understand the school’s letter.

‘He can’t be bad! It’s not possible!’ I said to Mrs Grose later. ‘Look at him!’

‘Yes, I look at him all the time,’ she smiled. ‘What will you do?’

‘I won’t answer the letter. I can’t write to his uncle. And I won’t speak to Miles about it.’

‘Good!’ Mrs Grose said. ‘Then together we’ll be friends to the two children.’ She kissed me like a sister.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.