تخیل خیلی زیاد؟

مجموعه: کتاب های خیلی ساده / کتاب: بیگانه ها در مدرسه / فصل 4

کتاب های خیلی ساده

179 کتاب | 986 فصل

تخیل خیلی زیاد؟

توضیح مختصر

جنی می‌فهمه یکی از دبیران دست مصنوعی داره.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل چهارم

تخیل خیلی زیاد؟

وقتی کلاس علوم شروع شد، آقای آدامز وارد شد.

دخترها و پسرها، یالّا! امروز میریم آزمایشگاه علوم.” اعلام کرد.

در آزمایشگاه‌مون چند تا موش سفید و چند تا همستر در قفس بود. وقتی آقای آدامز از کنار قفس‌شون رد شد، شروع کردن با صدای بلند به جيغ كشيدن. خیلی مضطرب بودن. آقای آدامز خندید.: “چی شده؟ در حالی که با حیوانات حرف میزد گفت. نمی‌خورم‌تون!”

بعد کرم‌هايی به ما داد. باید این کرم‌ها رو دو قسمت کنید. هر قسمت می‌تونه برای خودش مستقل زندگی کنه، او گفت.

من به کرم خودم نگاه کردم. رنگ‌پریده و باریک بودن. نمی‌خواستم بِبُرمش.

“جنیفر. از بریدن کرمت میترسی؟” بالا رو نگاه کردم. آقای آدامز سر میزم بود. بهم لبخند زد. “چاقوت رو بده به من.” ازش تشکر کردم و چاقو رو دادم بهش. دستش به دستم خورد. قلقلک داد. یک شوک الکتریکی در بدنم جریان گرفت و پریدم بالا.

چی شده؟ “آقای آدامز پرسید. به نظر ترسیده بود.

من که سعی می‌کردم لبخند بزنم، جواب دادم: “هی-هیچی.” کمکم کرد کرمم رو ببرم، بعد دور شد. هیچ‌کس دیگه‌ای در کلاس متوجه چیزی نشد. نمیدونستم به چی فکر کنم. تمام دبیران‌مون عجیب بودن یا من خیالاتی شده بودم؟

یادداشتی برای پائول نوشتم و بهش گفتم چه اتفاقی افتاده.

زمزمه کردم: “پائول!” پائول برگشت و به من نگاه کرد. یادداشت رو دادم بهش.

ببخشید. چیکار دارید می‌کنید؟ پائول، تو دستت چی داری؟” آقای آدامز پرسید صداش باعث شدی یخ بزنم. تو دردسر خیلی بزرگی افتاده بودیم.

پائول گفت: “هی، هی، هیچی.”

“لطفاً به درس گوش بدید. اگه دوباره ببینم، باید یادداشت رو بدید به من.”

پائول جواب داد: “ببخشید.”

آخیش!! به قدری خوشحال بودم که میخواستم بخندم.

معلومه که نخندیدم.

وقتی زنگ خورد، آقای آدامز من رو صدا کرد سر میزش. فکر کردم: “وای، نه … “

لبخند زد. “ببخشید که ترسوندمت دو سال قبل تصادف بدی داشتم. بازوی چپم مصنوعیه. یک پروتز الکتریکیه، و گاهی می‌تونه شوک الکتریکی وارد کنه.” به نظر کمی خجالت کشیده بود.

من تعجب کرده بودم و ناراحت بودم خیلی شیرین بود. ازش تشکر کردم و رفتم ناهار بخورم.

وقتی سر میز همیشگی ناهارمون می‌نشستم، گفتم: “پائول چیزی که برات نوشتم رو فراموش کن.” به پائول و دانا درباره‌ی پروتز الکتریکی آقای آدامز گفتم. بعد دانا آقای استون رو خاطر نشان کرد. پائول و من به هم دیگه نگاه کردیم، ولی چیزی نگفتیم. به علاوه، دانا بعد از مدرسه در باشگاه جلسه‌ی کلوپ رقص داشت بنابراین من و پائول آزاد بودیم.

شیر شکلاتی‌مون رو تموم کردیم و برای زنگ تفریح رفتیم بیرون. جلوی در آقای استون رو دیدیم. سرش پایین بود به نظر غرق در افکار بود.

دانا بهش گفت: “سلام!”

آقای استون در حالی که سرش رو بلند می‌کرد، با تعجب گفت: “آه، آآآ … سلام.” چشم‌هاش دوباره سبز بودن!

دانا داد زد: “واو این آقای استون واقعاً خیلی مرموزه!”

هنوز نمی‌خواستم کل داستان رو به دانا بگم بنابراین موضوع رو عوض کردم. خوشبختانه زنگ حرفمون رو قطع کرد. قبل از اینکه وارد کلاس ساعت یک بشیم، پائول رو کشیدم کنار. سریعاً درباره اینکه در پارک چی دیده بودم، بهش گفتم.

پائول گفت: “واو به این فکر می‌کنم که امروز بعد از ظهر چی خواهیم دید!”

متن انگلیسی فصل

CHAPTER FOUR

Too Much Imagination?

When the science class started, Mr Adams walked in.

“Come on, boys and girls. Today we’re going to the science laboratory!” he announced.

In our lab there are some white mice and some hamsters in cages. As Mr Adams passed by their cages, they started to squeal loudly. They were very agitated. Mr Adams laughed. “What’s wrong?” he said, speaking to the animals. “I won’t eat you!”

Then he gave us some worms. “

You must cut them into little pieces. The pieces can live and move independently,” he said.

I looked at my worm. It was pale and slimy. I didn’t want to cut it up.

“Jennifer. Are you afraid of cutting up your worm?” I looked up. Mr Adams was at my desk. He smiled down at me. “Give me your knife.” I thanked him and gave it to him. His arm touched mine. It tickled. An electric shock ran through me and I jumped.

“What’s wrong?” asked Mr Adams.

He seemed frightened.

“N-Nothing,” I answered, trying to smile. He helped me cut up my worm, then walked away. No one else in class had noticed anything. I didn’t know what to think. Were all my teachers weird, or was I just too imaginative?

I wrote a note to Paul and told him what had happened.

“Paul” I whispered. Paul turned and looked at me. I passed the note.

“Excuse me. What are you doing? Paul, what do you have in your hand?” asked Mr Adams. His voice made me freeze. We were in very big trouble.

“N-N-Nothing,” said Paul.

“Please listen to the lesson. If I see you again, you must give me the note.”

“I’m sorry,” answered Paul.

WHEW!! I was so happy that I wanted to laugh.

Obviously, I didn’t.

When the bell rang, Mr Adams called me to his desk. “Oh, no,” I thought.

He smiled. “I’m sorry I scared you; two years ago I had an accident. My left arm is artificial. It’s an electric prosthesis and sometimes it can give electric shocks.” He seemed a little embarrassed.

I was surprised and sorry; he was so sweet! I thanked him and went to lunch.

“Paul, forget what I wrote,” I said, as I sat down at our usual lunch table. I told Paul and Dana about Mr Adams’ electric prosthesis. Then Dana mentioned Mr Stone. Paul and I looked at each other, but we didn’t say anything. Besides, after school, Dana had a dance club meeting in the gym, so Paul and I were free.

We finished our chocolate milk and went out to recess. At the door we met Mr Stone. His head was down; he seemed deep in thought.

“Hi” Dana said to him.

“Oh Uh, hi,” he said, surprised, lifting his head. His eyes were green again!

“Wow, that Mr Stone is really a mystery” Dana exclaimed.

I still didn’t want to tell Dana the whole story, so I changed the subject.

Fortunately, the bell interrupted us. Before entering class at one o’clock, I took Paul aside. I quickly told him about what I had seen in the park.

“Wow, I wonder what we’ll see this afternoon” remarked Paul.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.