در غار

مجموعه: کتاب های خیلی ساده / کتاب: طلای آپولو / فصل 8

کتاب های خیلی ساده

179 کتاب | 986 فصل

در غار

توضیح مختصر

مایک لیز رو می‌بینه.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل هشتم

در غار

من سوپرمرد نیستم. حتی سوپرزن هم نیستم. ولی از زیر صخره‌ها به طرف ساحل اون طرف شنا کردم. وقتی آدم ترسیده هر کاری می‌کنه که در حالت عادی انجام نمیده.

بعد از اون خیلی خیلی خسته بودم، بنابراین در ساحل نشستم و به دریا نگاه کردم. اواخر بعد از ظهر بود و بادی نمی‌وزید.

دریا مثل شیشه بود. وقتی دریا اینطوریه، یونانی‌ها میگن دریا مثل روغنه. گاهی وقتی پرواز می‌کنم یونان، پایین رو نگاه می‌کنم و پایین دریاست، مثل شیشه، مثل روغن.

به رنگ طلاست و جزایر آبی رنگ هستن. چیزی زیباتر از نگاه کردن به پایین به جزایر یونان از هوا نیست. این طلایی هست که من دوست دارم. طلای واقعی جزایر یونان. آفتاب روی دریا.

مدتی در ساحل نشستم و بعد بلند شدم. غار کنار ساحل بود و به اندازه‌ای بزرگ بود که بری توش.

فکر کردم: “حالا چیکار کنم؟ نمیتونم اینجا بمونم. قرار نیست تاکیس بیاد و به من کمک کنه. مردها قراره بکشنش. اون رو می‌کشن چون من رو نجات داده. باید کاری بکنم.”

غار پر از جعبه‌های بزرگ بود و یکی از جعبه‌ها نیمه باز بود. داخلش رو نگاه کردم. پر از تفنگ بود- مسلسل.

اون لحظه می‌خواستم سوپرزن بشم. میخواستم بگم: “آهان! یه مسلسل، درست چیزی که می‌خواستم.” سوپرزن میتونه از کناره‌های جعبه‌ها یه قایق درست کنه و بپره روی کشتی. می‌تونه یه تفنگ برداره و همه‌ی آدم بدها رو بکشه و تاکیس رو نجات بده. ولی من سوپرزن نبودم. نمی‌دونستم چطور از تفنگ استفاده کنم. نمی‌دونستم چیکار کنم.

دور غار راه رفتم و دنبال چیزی می‌گشتم ولی نمی‌دونستم دنبال چی میگردم. می‌خواستم تاکیس رو نجات بدم ولی نمی‌دونستم چیکار کنم.

فکر کردم: “باید معادن رو پیدا کنم.” پشت غار تاریک بود. دستم رو گذاشتم توی جیبم تا چراغ‌قوهام رو در بیارم تا بتونم ببینم. همیشه سه تا چیز در جیب من هست. یکی چراغ‌قوه تا کمکم کنه در تاریکی ببینم، یکی ذره‌بین هست و یکی چاقوی ارتشی سوئیسیم. همه‌ی باستان‌شناسان از چاقو استفاده می‌کنن. برای برش ازشون استفاده می‌کنیم. وقتی چیزهایی در زمین پیدا میکنیم، ازشون استفاده می‌کنیم.

فکر کردم: “اگه بتونم برگردم به کشتی، می‌تونم بندهای تاکیس رو ببرم و آزادش کنم.”

رفتم پایین به طرف ساحل. نمی‌تونستم از زیر صخره شنا کنم و برگردم. خیلی خسته بودم و نمیتونستم دوباره زیر آبی شنا کنم. ولی می‌تونستم به آرومی دور صخره شنا کنم و برگردم به کشتی. حالا هوا داشت تاریک میشد. هیچکس نمیتونست من رو ببینه. رفتم توی دریا و شروع به شنا کردم. بعد صداش رو شنیدم. صدای کشتی بود. داشت بلندتر میشد. بعد کشتی رو دیدم که داره میاد دور صخره و صاف به طرف من.

شروع کردم به شنا به طرف ساحل، یک نفر من رو دید. صدای مایک رو شنیدم: “خودشه! اون زنه است: لیز!”

متن انگلیسی فصل

Chapter eight

In the cave

I’m not Superman. I’m not even Superwoman. But I did swim under the rocks to the beach on the other side. When you are afraid, you can do things that you can’t usually do.

After that I was very, very tired, so I sat on the beach and looked at the sea. It was late afternoon and there was no wind.

The sea was like glass. When the sea is quiet like that, the Greeks say that the sea is like oil. Sometimes when I fly to Greece, I look down and there is the sea below, like glass, like oil.

It is the colour of gold and the islands are blue. There is nothing more beautiful than looking down on to the Greek islands from the air. That is the gold that I love. That is the real gold of the Greek islands. The sun on the sea.

I sat on the beach for a while and then I stood up. The cave was on one side of the beach and it was big enough to walk into.

‘What do I do now,’ I thought. ‘I can’t stay here. Takis isn’t going to come and help me. The men are going to kill him. They are going to kill him because he saved my life. I must do something.’

The cave was full of big boxes, One of the boxes was half open. I looked inside. It was full of guns, machine guns.

At that moment I wanted to be Superwoman. I wanted to say: ‘Ah! a machine gun, just what I want.’ Superwoman could make a boat from the side of one of the boxes, and jump onto the yacht. She could take a gun and kill all the bad men and save Takis. But I wasn’t Superwoman. I didn’t know how to use a gun. I didn’t know what to do.

I walked round the cave looking for something, but I didn’t know what I was looking for. I wanted to save Takis, but I didn’t know what to do.

‘I need to find the mines,’ I thought. The back of the cave was dark. I put my hand in my pocket to get my torch, so I could see. There are always three things in my pockets. One is a torch to help me see in the dark, one is a magnifying glass and one is my Swiss army knife. All archaeologists use knives. We use them for cutting. We use them when we find things in the ground.

‘If I could get back to the yacht,’ I thought, ‘I could cut Takis free.’

I walked down the beach. I couldn’t swim back under the rock. I was too tired to swim underwater again. But I could swim slowly round the rock, back to the yacht. It was getting dark now. No-one was going to see me. I walked into the sea and began to swim. Then I heard it. It was the sound of the yacht. It was getting louder. Then I saw the yacht coming round the rocks and straight towards me.

I began to swim back to the beach but someone saw me. I heard Mike’s voice: ‘It’s her. It’s the woman, Liz!’

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.