سرفصل های مهم
خورشیدی کوچک در چشمانش
توضیح مختصر
آدری در فیلمهای سینمایی نقشهای کوچکی ایفا میکنه.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل دوم
خورشیدی کوچک در چشمانش
آدری و مادرش بعد از جنگ به آمستردام نقل مکان کردن. مادرش آشپز شد. پولدار نبود، ولی پول درسهای رقص آدری رو میداد. آدری بهترین معلم رقص هلند رو داشت. بعد وقتی ۱۷ ساله شد، یک نقش کوچک در یک فیلم مسافرتی داشت. کارگردان صورت شاد آدری رو دوست داشت. گفت: “خورشیدی کوچک در چشمهای براقش.”
در سال ۱۹۴۸ آدری و مادرش به لندن نقل مکان کردن. مادرش در یک گلفروشی کار کرد. دوستان کمی پول بهشون دادن و آدری به بالهی رامبرت رفت. این مهمترین مدرسهی رقص باله در لندن بود. آدری سخت روی رقصش کار کرد. زمانی برای دوست پسر نداشت. ولی روزی مدرسهی باله بهش گفت: “متأسفیم ولی تو هرگز رقاص مشهوری نمیشی. زیادی قدبلندی.”
آدری ناراحت بود، ولی بعد اتفاقی افتاد. زندگیش رو تغییر داد. یک نفر اون رو از مدرسهی رقص به خاطر آورد و نقش کوچیکی در موزیکال بزرگ لندن بهش داد. ۳ هزار دختر سعی کردن نقش گیر بیارن، ولی تهیهکنندگان آدری رو خواستن. سریعاً شغلهایی در موزیکالهای دیگه به دست آورد. همه این دختر لاغر رو با صورت زیبا و لبخند بزرگ دوست داشتن. آدری بعدها به خاطر آورد: “من رقاص خیلی خوبی نبودم. دستهام رو بالا مینداختم و لبخند میزدم. همش همین.”
وقتی آدری ۲۰ ساله شد، عکسش در مجلههای زیادی چاپ شده بود. در سه تا فیلم سینمایی ارزون قیمت نقشهایی داشت و در فیلم مشهور (تبهکاران لاوندر هیل، ۱۹۵۱) دختر سیگارفروش بود.
یک شب به یک مهمانی رفت و با یک مرد انگلیسی ثروتمند آشنا شد. جیمز هانسون عاشق آدری شد. میخواست باهاش ازدواج کنه و اون رو به خونهاش در شمال انگلیس ببره. آدری هم اون رو دوست داشت. اون قوی و ثروتمند بود و آدری کنارش احساس امنیت میکرد. ولی مشکل بزرگی وجود داشت، آدری میخواست در فیلمها و تئاترها هم باشه. به مرد گفت: “نمیخوام حالا ازدواج کنم. بیا صبر کنیم.”
در سال ۱۹۵۱ آدری نقش کوچیکی در فیلم سینمایی کودک مونت کارلو داشت، بنابراین به جنوب فرانسه رفت. نویسنده مشهور فرانسوی، کولته، هم در جنوب فرانسه بود. میخواست دختری رو برای موزیکال کتابش جیجی در خیابان برادوی نیویورک پیدا کنه. وقتی آدری رو با دستها و پاهای لاغر، موهای بلند مشکی و چشمهای درشت زیبا دید، گفت: “این جیجیه! نیمهزن- نیمهپسر. فوقالعاده است!”
آدری هیجانزده بود، ولی نگران هم بود. به نویسندهی بزرگ گفت: “من نمیتونم اینکارو بکنم. من یک رقاصم، نه یک بازیگر.” ولی کولته گوش نداد. به نیویورک زنگ زد و گفت: “دیگه دنبال جیجی نگردید. اون اینجاست.”
متن انگلیسی فصل
Chapter two
A Little Sun in her Eyes
Audrey and her mother moved to Amsterdam after the war. Her mother became a cook. She was not rich, but she paid for Audrey’s dancing lessons. Audrey had the best dancing teacher in Holland. Then, when she was seventeen, she had a small part in a travel movie. The director loved her happy face. He said, “A little sun is shining in her eyes.”
In 1948 Audrey and her mother moved to London. Her mother worked in a flower store. Friends gave them some money, and Audrey went to the Ballet Rambert. This was the most important ballet school in London. Audrey worked hard at her dancing. She had no time for boyfriends. But one day the ballet school told her, “I’m sorry, but you’ll never be a famous dancer. You’re too tall.”
Audrey was sad, but then something happened. It changed her life. Somebody remembered her from the ballet school, and gave her a small part in a big London musical. Three thousand girls tried to get the part, but the producers wanted Audrey. She quickly found jobs in other musicals. Everybody liked this thin girl with the pretty face and wide smile. “I was not a great dancer,” Audrey remembered later. “I threw up my arms and smiled. That’s all.”
When Audrey was twenty, her photo was in many magazines. She had small parts in three cheap movies, and she was a cigarette-girl in the famous movie, The Lavender Hill Mob (1951).
One evening she went to a party and met a rich Englishman. James Hanson fell in love with Audrey. He wanted to marry her and take her to his home in the north of England. Audrey loved him too. He was strong and rich, and she felt safe with him. But there was one big problem: she wanted to be in movies and the theater too. “I don’t want to get married now,” she told him. “Let’s wait.”
In 1951 Audrey had a small part in the movie Monte Carlo Baby, so she went to the south of France. The famous French writer, Colette, was in the south of France too. She wanted to find a girl for the Broadway musical of her book, Gigi. When she saw Audrey, with her thin arms and legs, long dark hair, and big pretty eyes, she said, “She is Gigi! Half-woman, half-boy. Wonderful!”
Audrey was excited, but nervous. “I can’t do that,” she told the great writer. “I’m a dancer, not an actor.” But Colette did not listen. She called New York and said, “Stop looking for Gigi. She is here!”