سرفصل های مهم
"راس آل گل مرده"
توضیح مختصر
کرین میگه برای راس آل گل کار می کنه.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل پنجم
“راس آل گل مرده”
راشل در دفتر دکتر کرین در تیمارستان بود.
بتمن داشت بیرون ساختمان گوش میداد.
راشل گفت: “فالکون دقیقاً وقتی داره میفته زندان، یکمرتبه بیمار روانی میشه. کمی عجیب نیست، دکتر کرین؟”
“میخوای فالکون رو ببینی، دوشیزه دیوز؟ اون موقع خودت میتونی تصمیم بگیری. همراه من بیا. نشونت میدم.”
فالکون در تختش دراز کشیده بود. نمیتونست تکون بخوره.
داشت میگفت: “ماسک– ماسک– ماسک.”
راشل گفت: “بهش دارو دادید؟!”
کرین گفت: “البته. اینجا به تمام آدمهامون دارو میدیم. اینجا بیمارستانه!”
راشل گفت: “پزشک پلیس باید اون رو ببینه و ازش آزمایش خون بگیره. همین حالا بهش زنگ میزنم.”
کرین گفت: “خیلیخب. از این طرف بیا.”
از چند تا پله پایین رفتن و به یک در رسیدن. در یک قفل الکترونیکی داشت. کرین چند تا شماره زد و قفل باز شد. به راست پیچیدن و وارد یک اتاق بزرگ شدن. صدها کیسهی آبی کوچیک روی میزها بود. آدمهایی با کتهای سفید سر میزها کار میکردن.
کرین گفت: “ما داروهامون رو اینجا میسازیم.”
راشل برگشت و فرار کرد. به در رسید، ولی کرین دوباره قفلش کرده بود. راشل شمارههای متفاوتی زد. هیچ اتفاقی نیفتاد.
یکمرتبه یک مرد ماسکپوش وحشتناک کنارش ظاهر شد– و بعد ابری از دود سفید .
راشل روی یک میز دراز کشیده بود.
کرین فریاد کشید: “کی میدونه تو اینجایی؟ میخوام قبل از اینکه بکشمت بدونم.”
یکی از مردها پرسید: “حالا چیکار میکنیم؟”
کرین گفت: “به پلیس زنگ بزن.”
یک مرد دیگه پرسید: “میخوای پلیس بیاد اینجا؟” تعجب کرده بود.
کرین گفت: “بتمن اینجاست. من مطمئنم. پلیس اون رو میگیره.”
یکمرتبه یک موجود سیاه به طرفشون پرواز کرد و دو تا از مردها رو زد. افتادن روی زمین.
بتمن اطراف رو نگاه کرد. کرین کجا بود؟ صدایی از پشت سرش شنید و برگشت. در تاریکی یک ماسک دید و یک دست. بتمن ماسک رو از صورت کرین برداشت. دست رو برد زیر دماغ کرین. دود از شیشهی داخل کت کرین بیرون اومد. دود سفید. ووووش!
بدن کرین افتاد روی زمین.
بتمن داد زد: “برای کی میکنی؟ رئیست کیه؟”
کرین گفت: “راس … راس آل گل.” با سختی زیادی حرف زد.
بتمن گفت: “راس آل گل مرده، کرین. واقعاً برای کی کار میکنی؟”
چشمهای کرین بسته شدن. فقط چند کلمه گفت. “ماسک … دارو … دود … آب … بخار …”
صدای بلندی از بیرون اومد.
“بتمن، بیا بیرون. پلیس همه جاست. ما ساختمون رو دوره کردیم. نمیتونی فرار کنی.”
بتمن راشل رو پیدا کرد. بغلش کرد و رفت بالا روی سقف.
گروهبان گردون وارد ساختمان شد تا بتمن رو پیدا کنه. شروع به بالا رفتن از پلهها کرد. یکمرتبه دستی رو دورش احساس کرد و داشت به بالا و بالا پرواز میکرد.
بتمن با دقت گردون رو گذاشت روی سقف.
بعد گوردون دید راشل اونجا دراز کشیده.
پرسید: “چه اتفاقی براش افتاده؟”
بتمن گفت: “کرین یه داروی خطرناک بهش داده. به زودی میره. باید براش پادزهر بیارم.”
گردون پرسید: “چطور فرار میکنی؟”
بتمن گفت: “تقاضای کمک میکنم.”
چیزی رو روی کفشش فشار داد- صدای خیلی بلندی ایجاد شد.
یک ابر بزرگ و مشکی شروع به بزرگ شدن در آسمان بالای سر گاتهام کرد. بزرگتر و بزرگتر شد و نزدیکتر و نزدیکتر شد. بالاخره اومد پایین رو سقف بیمارستان.
خفاش! هزاران خفاش!
دور بروس و راشل پرواز کردن. خفاشها بتمن و راشل رو مخفی کردن تا به ماشین خفاشی رسیدن. بتمن ماشین رو به خونه، به غار خفاشی روند. وقتی رسیدن، بروس با دقت به راشل نگاه کرد. چشمهاش بسته بودن و تکون نمیخورد. سرد بود. بروس راشل رو از ماشین خفاشی برد روی میز کار. بهش پادزهر داد. امیدوار بود دیر نشده باشه.
در تیمارستان آرخام همه جا پلیس بود.
یک افسر پلیس جوون به طرف گروهبان گردون دوید.
فریاد زد: “آقا! چیزی هست که باید ببینی.”
گردون پشت سرش به یه اتاق دیگه رفت. وسط زمین یک در کوچیک بود. باز بود.
گردون به اون طرف در نگاه کرد و پایین رودخانهای دید. پنج یا شش تا بطری بزرگ کنار در بود.
گردون گفت: “از رودخانه برای چیزی استفاده میکردن، ولی چی؟”
به بطریها نگاه کرد.
فریاد زد: “میخوام با یک نفر در ادارهی آب حرف بزنم. حالا!”
راشل بیدار شد. احساس وحشتناکی داشت.
یک نفر پرسید: “حالت چطوره؟” صدا رو میشناخت. به صورتش نگاه کرد. بتمن بود!
پرسید: “من کجام؟ چرا من رو آوردی اینجا؟”
بتمن گفت: “خیلی بیمار بودی. نجاتت دادم.”
گفت: “حالا بخاطر میارم. اون ماسک وحشتناک. کرین بود. باید به گروهبان گردون بگم.”
سعی کرد تکون بخوره.
بتمن گفت: “نه، بلند نشو. همون جایی که هستی بمون. گروهبان گردون کرین رو گرفته.”
راشل پرسید: “چرا جون من رو نجات دادی؟”
بتمن گفت: “گاتهام به تو نیاز داره. بیا، این رو بگیر. بهت کمک میکنه بخوابی. وقتی بیدار شدی، لطفاً گروهبان گردون رو پیدا کن. اینها رو بده به اون.”
دو تا بطری کوچیک بالا گرفت. “فقط به گردون. نه به کس دیگهای.”
راشل پرسید: “اینها چی هستن؟”
بتمن گفت: “اینها پادزهر این داروی کشنده هستن. یک بطری برای خود گردون هست. میتونه از بطری دیگه برای اینکه برای همه پادزهر درست کنه استفاده کنه.”
راشل گفت: “کرین رئیس نبود. برای یه نفر دیگه کار میکرد. یه چیزی آل گل.”
بتمن گفت: “راس آل گل. نه، راس آل گل نیست. اون مرده. وقتی مرد من اونجا بودم.”
ولی راشل خوابیده بود.
متن انگلیسی فصل
chapter five
‘Ra’S Al Ghul is Dead’
Rachel was in Dr Crane’s office at the asylum.
Batman was listening outside the building.
‘Falcone is just going to prison when he suddenly becomes mentally ill,’ said Rachel. ‘Isn’t that a little strange, Dr Crane?’
‘Would you like to see Falcone, Miss Dawes? Then you’ll be able to decide for yourself,’ said Crane. ‘Come with me. I’ll show you.’
Falcone lay on his bed. He couldn’t move.
‘Mask– mask– mask–’ he was saying.
‘You’ve given him drugs’ said Rachel.
‘Yes, of course–’ said Crane. ‘We give drugs to all our people here. It’s a hospital!’
‘The police doctor must see him and do some blood tests,’ said Rachel. ‘I’m going to call him right now.’
‘Very well,’ said Crane. ‘Come this way.’
They went down some stairs and came to a door. It had an electronic lock. Crane put some numbers in and it opened. They turned right and walked to a large room. There were hundreds of small blue bags on the tables. People in white coats were working at the tables.
‘We make our drugs here,’ said Crane.
Rachel turned and ran. She got to the door, but Crane had locked it again. She pushed different numbers. Nothing happened.
Suddenly a horrible masked man appeared next to her– and then a cloud of white smoke.
Rachel lay on a table.
‘Who knows you’re here’ shouted Crane. ‘I want to know before I kill you.’
‘What do we do now’ asked one of the men.
‘Call the police,’ said Crane.
‘You want the police here’ asked the other man. He was surprised.
‘Batman’s here,’ said Crane. ‘I’m sure of it. The police will catch him.’
Suddenly a black thing flew at them and hit the two men. They fell to the floor.
Batman looked around. Where was Crane? He heard a sound behind him and turned. In the dark he saw a mask and a hand. Batman pulled the mask off Crane’s face. He held Crane’s hand under his own nose. Smoke came from a bottle inside Crane’s coat. White smoke. WHOOOOOOSSSSSSH!
Crane’s body dropped to the floor.
‘Who are you working for’ shouted Batman. ‘Who’s your boss?’
‘Ra’s– Ra’s al Ghul,’ said Crane. He spoke with great difficulty.
‘Ra’s al Ghul is dead, Crane,’ said Batman. ‘Who are you really working for?’
Crane’s eyes closed. He said only a few words. ‘Mask– drugs– smoke– water– steam.’
There was a loud voice outside.
‘Batman, come out. There are police everywhere. We are all around the building. You can’t escape.’
Batman found Rachel. He took her in his arms and climbed up to the roof.
Sergeant Gordon went into the building to find Batman. He started to climb the stairs. Suddenly he felt an arm around him and he was flying up and up.
Batman dropped him carefully onto the roof.
Then Gordon saw Rachel lying there.
‘What’s happened to her’ he asked.
‘Crane gave her a dangerous drug,’ said Batman. ‘She’ll die very soon. I must get the antidote for her.’
‘How will you escape’ asked Gordon.
‘I’m going to call for help,’ said Batman.
He pushed something on his shoe - it made a very high sound.
A big, black cloud started to grow in the sky above Gotham. It grew and grew and moved nearer and nearer. Finally it came down on the hospital roof.
Bats! Thousands of bats!
They flew all around Bruce and Rachel. The bats hid Batman and Rachel until they reached the Batmobile. Batman drove home to the Batcave. When they arrived, Bruce looked at Rachel carefully. Her eyes were closed and she wasn’t moving. She was cold. He carried her from the Batmobile to the worktable. He gave her the antidote. He hoped that it wasn’t too late.
At Arkham Asylum there were police everywhere.
A young police officer ran over to Sergeant Gordon.
‘Sir’ he shouted. ‘There’s something that you must see.’
Gordon followed him into another big room. In the centre of the floor was a small door. It was open.
Gordon looked through the door and saw the river below. There were five or six large bottles next to the door.
‘They’ve used the river for something,’ said Gordon, ‘but what?’
He looked at the bottles.
‘I want to speak to someone at the Water Office,’ he shouted. ‘Now!’
Rachel woke up. She felt terrible.
‘How do you feel’ someone asked. She knew the voice. She looked at the face. It was Batman!
‘Where am I’ she asked. ‘Why did you bring me here?’
‘You were very ill,’ he said. ‘I rescued you.’
‘I remember now. That horrible mask,’ she said. ‘It was Crane. I must tell Sergeant Gordon.’
She tried to move.
‘No, don’t get up. Stay where you are,’ said Batman. ‘Sergeant Gordon has got Crane already.’
‘Why did you save my life’ she asked.
‘Gotham needs you,’ he said. ‘Here, take this. It will help you sleep. When you wake up, please find Sergeant Gordon. Give him these.’
He held up two small bottles. ‘Only Gordon. No one else.’
‘What are they’ she asked.
‘The antidote to this killer drug,’ said Batman. ‘One bottle is for Gordon himself. He can use the other bottle to make some more of the antidote for everyone.’
‘Crane wasn’t the boss. He was working for someone else,’ Rachel said. ‘Something al Ghul.’
‘Ra’s al Ghul,’ said Batman. ‘No, it’s not Ra’s al Ghul. He’s dead. I was there when he died.’
But Rachel was asleep.