سرفصل های مهم
حلقهی آتش
توضیح مختصر
روح ریشسیاه کاپیتان پایک رو میکشه.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل نهم
حلقهی آتش
ابرها دوباره اومدن و نور ماه رو پوشوندن. دریا تاریک بود. هیچ کدوم از ملوانان انگلیسی صدای پاروی قایقهای دزدان دریایی رو به طرف ملکه آن نشنیدن.
کاپیتان پایک و افرادش از کناره کشتی بالا رفتن و ملوانان روی عرشه رو غافلگیر کردن. با چاقو به دریانوردان حمله کردن و کاپیتان پایک رفت پایین عرشه.
دری که به گنجینه میرفت رو با لگد باز کرد ولی دید گنجینه اونجا نیست.
“نیست؟ کجاست؟”
از پلهها بالا دوید و یکی از دریانوردان رو با چاقو تهدید کرد.
“گنجینهای که اون پایین داشتید، کجاست؟ حرف بزن وگرنه همینجا میکشمت!”
“کاپیتان برد به جزیره تا با محلیها معامله کنه. نیاز به چیزی داشتیم تا بادبانهامون رو تعمیر کنیم.”
دزدان دریایی ملکه آن رو ترک کردن و به طرف جزیرهی رام پارو زدن.
کاپیتان اسکات و افرادش آمادهی ترک جزیره بودن. چیزی که برای تعمیر بادبانها نیاز داشتن رو به دست آورده بودن و داشتن با ملکه آلیانا و مردمش خداحافظی میکردن.
مشعلهای دور دهکده روشن بودن و همه یک فنجون آخر عرق میخوردن.
“ملکه آلیانا! امیدوارم تو و مردمت عمری طولانی داشته باشید!”
همه فنجونهاشون رو بلند کردن، ولی قبل از اینکه بتونن بخورن یکی از محلیها بدو اومد توی دهکده.
“کشتی دزدان دریایی! کشتی دزدان دریایی!”
محلیها همه فنجونهاشون رو انداختن و شروع به دویدن به کلبههاشون کردن. ملکه به کاپیتان اسکات نگاه کرد.
“میبینی، گنجینه نفرینشده است. هر جا بره بدشانسی میاره.”
“ما اینجا افراد کافی برای جنگ با دزدان دریایی داریم. اجازه نمیدیم جزیرهی شما رو نابود کنن. ما تجربهی زیادی در نبرد با چنین مردانی داریم ولی شما میتونید به ما اجازه بدید از گنجینه استفاده کنیم. نگران نباشید، در آخر همه رو پس میگیریم.”
محلیها عرق رو در بشکههای چوبی نزدیک دریاچه کوچیکی کنار دهکده نگه میداشتن. در همهی بشکهها رو برداشتن تا بوش دزدان دریایی رو به جایی که هستن بکشه.
وقتی دزدان دریایی رسیدن، صندوق گنج ریشسیاه رو وسط حلقهی بزرگی از برگ گیاه نیشکر دیدن. ملکه آلیانا بیرون حلقه ایستاده بود و یک مشعل در دست گرفته بود. اول کاپیتان پایک صندوق رو دید.
“اونجاست! برش دارید!”
“اگه من جای شما بودم، این کار رو نمیکردم. نمیتونید بیاید اینجا و هر چیزی که میخواید رو ببرید.”
“تو کی هستی؟ هر کاری بخوام انجام میدم!”
کاپیتان پایک و چند تا از افرادش از روی برگ نیشکر به طرف گنج رفتن. روی برگها عرق ریخته بودن و ملکه آلیانا با مشعل برگها رو آتش زد. دزدان دریایی و گنجینه وسط حلقه آتش بودن و قادر به حرکت نبودن.
“میبینی، کاپیتان گنجینه باعث شد چشمهات چیزی که باید ببینن رو نبینه. مردهایی مثل تو همیشه اینطورین.”
کاپیتان اسکات، افرادش و محلیها از پشت درختان و خونهها بیرون اومدن تا با دزدان دریایی نبرد کنن. آتش رو خاموش کردن و کاپیتان پایک که با شش تا از دزدان دریایی کنار گنجینه ایستاده بود، شمشیرش رو درآورد.
“برای این گنج تا سر حد مرگ میجنگم. اگه این گنج مال من نشه، مال کس دیگهای هم نشه.”
اون و کاپیتان اسکات مدتی نبرد کردن و بقیه تماشا میکردن.
“تو منو نمیکشی، کاپیتان.”
شمشیرهاشون در هم قفل میشد و خشمگینانه به هم دیگه نگاه میکردن. کاپیتان پایک چاقویی از کمرش درآورد.
“مراقب باش، کاپیتان! چاقو داره.”
کاپیتان اسکات دید که چشم پایک درشتتر شد، بعد به پشت افتاد. یک چاقو خونی توی هوا بود. هیچ کس نمیتونست ببینه که روح ریشسیاه چاقو رو گرفته.
متن انگلیسی فصل
Chapter nine
The Circle of fire
The clouds came again to cover the light of the moon. The sea was dark. None of the British sailors heard the pirates rowing their boats towards the Queen Anne.
Captain Pike and his men climbed the ship’s side and surprised the sailors on deck. They attacked the sailors with knives and Captain Pike went below deck.
He kicked open the door to the treasure, but he saw that it was gone.
“Gone?! Where is it?”
He ran back upstairs and threatened one of the sailors with a knife.
“Where’s that treasure you had down there? Talk or I’ll kill you right here!”
“The Captain took it to the island, to trade with the natives. We needed something to fix our sails.”
The pirates left the Queen Anne and rowed towards Rum island.
Captain Scott and his men were preparing to leave the Island. They had what they needed to fix the sails, and they were saying goodbye to Queen Alliana and her people.
Torches were lit all around the village, and everyone was having one last cup of rum.
“Queen Alliana! I hope you and your people will live long lives!”
Everyone raised their cup, but before they could drink, one of the natives came running through the village.
“Pirate ship! Pirate ship!”
The natives all dropped their cups and began running to their huts. The Queen looked at Captain Scott.
“You see, the treasure is cursed. Wherever it goes, bad luck follows.”
“We have enough men here to fight these pirates. We won’t let them destroy your island. We have a lot of experience fighting such men, but you can help by letting us use that treasure. Don’t worry, you’ll get it all back in the end.”
The natives kept their rum in wooden barrels near a small lake, next to the village. They took all the tops off the barrels to let the smell lead the pirates to where they were.
When the pirates arrived, they saw Blackbeard’s treasure chest in the middle of a large circle of sugar plant leaves. Queen Alliana was standing outside the circle, holding a torch. Captain Pike saw the chest first.
“There it is! Take it!”
“I wouldn’t if I were you. You can’t come here and take whatever you want.”
“Who are you? I’ll do what I want!”
Captain Pike and some of his men walked over the sugar leaves towards the treasure. The leaves had rum on them, and Queen Alliana set them on fire with her torch. The pirates and the treasure were in the middle of a circle of fire, unable to move.
“You see, Captain, your eye for treasure has kept you from seeing what you should see. It’s always the same with such men.”
Captain Scott, his men and the natives came out from behind the trees and houses to fight the pirates. They put out the fire, and Captain Pike with his six pirates standing next to the treasure took out his sword.
“I’ll fight to the death for this treasure. No one’ll have it if I can’t.”
He and Captain Scott fought while the others watched.
“You won’t kill me Captain.”
Their swords were locked together and they were looking at each other fiercely. Captain Pike reached for a knife in his belt.
“Watch out Captain! He’s got a knife.”
Captain Scott saw Pike’s eye grow wider, then he fell back. A knife with blood on it was in the air. No one could see that Blackbeard’s ghost held it.