سرفصل های مهم
خانه متروکه
توضیح مختصر
بچهها یه خونهی قدیمی برای مهمونی پیدا میکنن. خونهی یه جادوگره.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل چهارم
خانه متروکه
مگان به خونهی قدیمی نگاه میکنه و میگه: “به نوشتهی بالای در نگاه کنید:
خانهی ابیگیل کراس ۳۱ اکتبر ۱۶۲۷- ۲۲ سپتامبر ۱۶۹۲
ابیگیل کراس کیه؟ تاریخش رو ببینید: ۲۲ سپتامبر ۱۶۹۲. سنگهای قبر رو به یاد میارید؟ سنگ قبرهای زیادی همین تاریخ رو دارن.”
سوزان میگه: “راست میگی. بذار کتاب جدیدم رو نگاه کنم سالم و جادوگران ۱۶۹۲.” سوزان بعد از چند دقیقه میگه: “وای، نه! آبیگیل کراس یه جادوگره. اسمش توی این کتابه. این خونه قدیمی رو دوست ندارم.”
کلی میگه: “بیاید یه جای دیگه برای مهمونی پیدا کنیم.”
“شما دخترا احمقید! اینجا عالیه!بیل میگه:
بیاید! دنبالم بیاید!”
بیل اولین نفری هست که وارد خونه میشه. نیک و دخترها پشت سرش میرن. داخل خیلی سرده. یه اتاق بزرگ با یه میز قدیمی، صندلیها، و قفسههاست.
روی دیوار یه تابلوی پرتره قدیمی از یک زن هست. یه لباس مشکی بلند پوشیده. یه رز قرمز تو دستش داره. چشمهاش تیره و شرور هستن.
مگان میگه: “این پرتره خیلی قدیمیه. پایینش تاریخ زده. نوشته ژوئن ۱۶۵۹.”
نیک میگه: “احتمالاً پرترهی ابیگیل کراسه.”
“به ما نگاه میکنه
و لبخند میزنه!” مگان میگه:
“چه لبخند شرورانهای!” سوزان میگه:
کلی میگه: “اینجا همه چیز خیلی کهنه و قدیمی و ترسناکه.”
نیک میگه: “من دوستش دارم. میتونیم تزیینات شبحوار و شمعهای کم نور بذاریم. میتونم رادیوی قابل حملم رو برای موسیقی بیارم.”
سوزان میگه: “اول باید این خونه رو تمیز کنیم. بعد میتونیم تزیینات رو درست کنیم.”
نیک و بیل میرن چند تا محصول تمیزکاری بخرن. دخترها درباره مهمونی حرف میزنن.
“چند تا صندلی اینجا هست؟” کلی میپرسه:
مگان جواب میده: “هشت تا صندلی هست.”
مگان میگه: “باید از خونه صندلی بیاریم. ۱۵ تا از دوستانمون میان مهمونی. من میخوام به آشپزخانه قدیمی نگاهی بندازم.”
مگان میگه: “من میخوام به اتاقهای دیگه نگاه کنم.”
از راهروی دراز پایین میره. سه تا اتاق با اسباب و اثاثیه قدیمی پیدا میکنه. بعد یه در کوچیک رو باز میکنه و وارد یک اتاق خواب تاریک میشه. بوی شیرین رز میاد.
یه لباس مشکی بلند با چند تا دکمه مشکی روی یه تخت بزرگ میبینه. یه جفت چکمه مشکی روی زمینه. خیسن. بیرون از پنجره رو نگاه میکنه. بارون میباره.
تو آینه قدیمی نگاه میکنه. یه نفر توی آینه داره بهش نگاه میکنه!
مگان ترسیده. میخواد از اتاق بیرون بره، ولی پاهاش تکون نمیخورن. میخواد کلی و سوزان رو صدا بزنه،
ولی صدایی نداره.
یک مرتبه کلی صداش میزنه. “مگان، چیکار میکنی؟” مگان نمیتونه جواب بده.
کلی و سوزان میدون توی اتاق خواب. “مگان، چی شده؟”
صورت مگان سفید شده. به لباس مشکی و چکمههای خیس اشاره میکنه. دخترها خیلی تعجب کردن.
“خانم پیر تو موزه رو یادتون میاد؟مگان با صدای آروم میگه:
این لباس اونه و اینها هم چکمههاش هستن. ببینید، خیسن!”
کلی میگه: “مطمئنی اون خانم پیر وجود داره؟ شاید تصورات تو هست.”
مگان عصبانی شده. “تصورات من نیست. اینجا خونهی ابیگیل کراسه و اینها هم لباسهای اون هستن. ابیگیل کراس اینجاست!”
“ابیگیل کراس مُرده!”
“ولی روحش نمرده!”
متن انگلیسی فصل
CHAPTER FOUR
The Abandoned House
Megan looks at the old house and says, “Look at the writing above the door:
HOME OF ABIGAIL CROSS OCTOBER 31, 1627 - SEPTEMBER 22, 1692
Who is Abigail Cross? Look at the date: September 22, 1692. Do you remember the tombstones? Many of them have the same date.”
“You’re right,” says Susan. “Let me look in my new book, Salem and the Witches of 1692.” After a few minutes Susan says, “Oh, no! Abigail Cross is a witch. Her name is in this book. I don’t like this old house.”
“Let’s find another place for the party,” says Kelly.
“You girls are silly! This is perfect!” says Bill. “Come on! Follow me!”
Bill is the first to enter the house. Nick and the girls follow. It is very cold inside. There is a big room with an old table, chairs and a cupboard.
On the wall there is an old portrait of a woman. She is wearing a long black dress. She has a red rose in her hand. Her eyes are dark and evil.
“This portrait is very old. There’s a date at the bottom. It says June 1659,” says Megan.
“It’s probably a portrait of Abigail Cross,” says Nick.
“She’s looking at us and she’s. smiling!” says Megan.
“What an evil smile!” says Susan.
“Everything here is so old and scary,” says Kelly.
“I like it,” says Nick. “We can make spooky decorations and light candles. I can bring my portable radio for music.”
“First we must clean this house. Then we can make the decorations,” says Susan.
Nick and Bill go to buy some cleaning products. The girls talk about the party.
“How many chairs are there?” asks Kelly.
“There are eight chairs,” answers Megan.
“We must bring chairs from home. Fifteen of our friends are coming to the party,” says Susan. “I want to look at the old kitchen.”
“I want to look at the other rooms,” says Megan.
She walks down a long corridor. She finds three rooms with some old furniture. Then she opens a small door and enters a dark bedroom. There is a sweet smell of roses.
She sees a long black dress with small black buttons on a big bed. On the floor she sees a pair of old black boots. They are wet! She looks outside the window. It is raining.
She looks in an old mirror. Someone in the mirror is looking at her!
Megan is afraid. She wants to leave the room but her legs can’t move. She wants to call Kelly and Susan. But she has no voice.
Suddenly Kelly calls her. “Megan, what are you doing?” Megan can’t answer.
Kelly and Susan run to the bedroom. “Megan, what’s happening?”
Megan’s face is white. She points to the black dress and the wet boots. The girls are very surprised.
“Do you remember the old lady at the museum?” Megan whispers. “This is her dress and those are her boots. Look, they’re wet!”
“Are you sure that old lady exists? Maybe it’s your imagination,” says Kelly.
Megan is angry. “It’s not my imagination. This is Abigail Cross’ house and these are her clothes. Abigail Cross is here!”
“Abigail Cross is dead!”
“But her ghost isn’t!”