سرفصل های مهم
فصل ششم
توضیح مختصر
جناب لانسولت ملکه رو از سوزونده شدن نجات میده.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل ششم
جناب لانسلوت با سرعت از اتاق ملکه به اتاق جناب بورس رفت.
با ناراحتی گفت: “حالا پادشاه آرتور علیه من جنگ میکنه.”
جناب بورس اضافه کرد: “علیه تو و تمام دوستانت. و شوالیههای زیادی هستن که در این نبرد طرف تو رو میگیرن.”
جناب لانسلوت بهش گفت: “این به معنای پایان میزگرد هست.”
جناب مردرد رفت به پادشاه آرتور بگه چه اتفاقی افتاده. “سیزده تا شوالیه!با عصبانیت داد کشید:
جناب لانسلوت سیزده تا شوالیه میزگرد رو کشت.”
سیزده!” پادشاه با حیرت داد کشید: “
قلب آرتور به فکر اینکه اون و جناب لانسلوت حالا دشمن هستن شکست. میدونست جناب لانسلوت بهترین شوالیهی دنیاست. همچنین میدونست که دوستان زیاد جناب لانسلوت در جنگ به اون میپیوندن. بعد ملکه رو یادش اومد. باید دستور میداد روی میخ چوبی سوزونده بشه. با جناب لانسولت گرفته بودنش و قانون درباره اینکه چه اتفاقی باید براش بیفته روشن بود.
جناب گوین سعی کرد پادشاه آرتور رو قانع کنه در محاکمه ملکه زیاد عجله نکنه.
اینطور استدلال کرد: “ممکنه بیگناه باشه. شاید اصلاً کار اشتباهی نکردن.” اضافه کرد: “اگه کسی ملکه رو متهم کنه، جناب لانسلوت براش میجنگه.”
پادشاه آرتور به تلخی گفت: “دوباره برای ملکه نمیجنگه. جناب لانسلوت خیلی به قدرت و مهارتهای شوالیهایش مینازه. ولی تصمیم گرفتم در این مورد قانون رو اعمال کنم. جناب مردرد و شوالیههای دیگه ملکه رو گرفتن. روی میخ چوبی میسوزه. و اگه جناب لانسلوت رو بگیرم، اون هم به مرگ وحشتناکی میمیره!”
“پس امیدوارم هیچوقت پیداش نکنی!”گوین گفت:
“چطور میتونی ازش دفاع کنی؟پادشاه ارتور با عصبانیت پرسید
برات مهم نیست یکی از برادرهات رو کشته و اون یکی رو زخمی کرده؟”
جناب گاوین تأیید کرد: “جناب آگراوین شوالیهی خوبی بود. ولی من ازش خواستم با جناب مردرد به اتاق ملکه نره. بهشون گفتم اشتباه میکنن.”
روز اعدام گینورا رسید. پادشاه آرتور از جناب گوین خواست با برادرهاش، جناب گاهریس و جناب گارس، ملکه رو تا محل اعدام همراهی کنه.
جناب گوین جواب داد: “نه سرورم. من از رفتن به اعدام چنین ملکهی شریفی امتناع میکنم.”
پادشاه آرتور سرش رو خم کرد. در خفا از جواب جناب گوین به دستور احساس غرور میکرد.
قاطعانه گفت: “حداقل به جناب گاهریس و جناب گرنس بگو بگو اونجا باشن.”
جناب گاهریس و جناب گرنس موافقت کردن ملکه رو همراهی کنن ولی از پوشیدن زره امتناع کردن.
گفتن: “ما به عنوان مردان صلح میریم.”
ملکه به محل اعدام برده شد و آتش مهیا شد. جمعیت شوالیهها دور ملکه بودن، بعضی مسلح و بعضی نه.
یکمرتبه فریاد بلندی و صدای چهار نعل تاختن اسبها که نزدیک میشدن اومد. جناب لانسلوت با عصبانیت با اسب رفت جلوی ملکه. شمشیرش رو در آورد و به شوالیههایی که دورش کرده بودن حمله کرد. خشمگینانه جنگید و اعضای زیادی از میزگرد رو کشت. حتی دو تا از شوالیههای غیرمسلح رو هم کشت، جناب گاهریس و جناب گریس. جناب لانولت بدون اینکه متوجه بشه کی هستن یا غیرمسلح هستن اونها رو کشت.
جناب لانسلوت اومد پیش ملکه و عبایی دور شونههاش انداخت. بعد ملکه رو کشید روی اسبش و رفت.
متن انگلیسی فصل
CHAPTER Six
Sir Lancelot made his way quickly from the queen’s room to Sir Bors.
‘Now King Arthur will go to war against me,’ he said sadly.
‘Against you and all your friends,’ Sir Bors added. ‘There are many knights who will take your part in the quarrel.’
‘It means the end of the Round Table,’ Sir Lancelot told him.
Sir Mordred went to tell King Arthur what had happened. ‘Thirteen knights!’ he shouted angrily. ‘Sir Lancelot has killed thirteen knights of the Round Table.’
‘Thirteen!’ the king cried in astonishment.
Arthur was heartbroken at the thought that he and Sir Lancelot were now enemies. He knew that Sir Lancelot was the best knight in the world.
He also knew that many of Sir Lancelot’s friends would join him in the war.
Then he remembered the queen. He would have to give the order for her to be burnt at the stake. She had been caught with Sir Lancelot and the law was clear about what should happen to her.
Sir Gawain tried to persuade King Arthur not to be too hasty in judging the queen.
‘She may be innocent,’ he argued. ‘Perhaps they’ve done nothing wrong at all! Besides,’ he added, ‘if anyone accuses the queen, Sir Lancelot will fight for her.’
‘He will not fight for the queen again,’ King Arthur said bitterly. ‘Sir Lancelot relies too much on his strength and skill as a knight. But I have decided to apply the law in this case.
The queen was caught by Sir Mordred and the other knights. She will burn at the stake. And if I capture Sir Lancelot, he too will die a terrible death!’
‘Then I hope you never find him!’ Sir Gawain said.
‘How can you defend him?’ King Arthur asked angrily. ‘Don’t you mind that he killed one of your brothers and wounded another?’
‘Sir Agravaine was a good knight,’ Sir Gawain admitted. ‘But I warned him not to go to the queen’s room with Sir Mordred. I told them they were in the wrong.’
The day of Guinevere’s execution arrived. King Arthur asked Sir Gawain to escort the queen to the place of execution with his brothers, Sir Gaheris and Sir Gareth.
‘No, my lord,’ Sir Gawain replied. ‘I refuse to go to the execution of such a noble queen.’
King Arthur bowed his head. He was secretly proud of Sir Gawain’s response to the order.
‘At least tell Sir Gaheris and Sir Gareth to be there,’ he said sternly.
Sir Gaheris and Sir Gareth agreed to escort the queen but they refused to wear their armour.
‘We will go as men of peace,’ they said.
The queen was taken to the place of execution and the fire was prepared. There was a crowd of knights around the queen, some of them armed and some not.
Suddenly there was a great shout and the sound of horses approaching at a gallop. Sir Lancelot rode furiously towards the queen.
He took out his sword and attacked the knights who were surrounding her. He fought fiercely and killed many members of the Round Table.
He even killed the two unarmed knights, Sir Gaheris and Sir Gareth.
Sir Lancelot killed them without noticing who they were, or that they were unarmed.
Sir Lancelot came up to the queen and threw a cloak around her shoulders. Then he pulled her onto his horse and rode away.