سرفصل های مهم
ترس از آینده
توضیح مختصر
مروین از انجام طالعبینی برای خودش میترسه.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل سوم
ترس از آینده
روز بعد راشل در دفترش نشسته بود. داشت به زن توی مهمونی فکر میکرد. چند تا کتاب کفبینی رو نگاه کرد. کتابهای زیادی داشت. نتونست اطلاعاتی درباره خطهای زندگی قبل از دو جنگ جهانی پیدا کنه. شاید حق با زن بود. بلند شد ایستاد و به سمت در رفت.
صدا زد: “مارک مارک، میتونی یک دقیقه بیای تو دفتر من؟”
مارک یکی از برنامهنویسان کامپیوتر بود. با مروین روی برنامه کفبینی کار میکرد. مارک وارد شد و نشست. راشل دربارهی زن توی مهمونی بهش گفت.
گفت: “مارک میتونیم یه آنالیز آماری از تمام عکسهای کفبینی داشته باشیم؟”
مارک تعجب کرد گفت: “بله، میتونیم این کار رو بکنیم. آسونه. ولی چرا؟ چرا دنبال اینی؟”
راشل گفت: “مطمئن نیستم. ایدهای دارم. شاید ایدهی احمقانهای هست، ولی میخوام تمام عکسها رو مقایسه کنیم. شاید بتونیم چیزی در همهی اونها پیدا کنیم. چیزی دربارهی آینده.”
“منظورت . خطهای زندگی کوتاه زیاده؟”
راشل گفت: “امیدوارم اینطور نباشه. ولی جالبه، مگه نه؟ میخوام شهرهای بزرگ و کوچیک مختلف رو با هم مقایسه کنی. اونها رو با هم مقایسه کن و با محوطههای ییلاقی هم مقایسه کن.
من آمار مناطق مختلف کشور را می خواهم.
ما تمام این اطلاعات را در رایانه داریم
چرا ازش استفاده نکنیم؟ میتونی این کار رو بکنی، مگه نه؟”
“مروین چیزی در این باره میدونه؟” مارک گفت:
راشل گفت: “هنوز نه. احتمالاً بهش نگم.”
مارک گفت: “حق داری. مروین از این خوشش نمیاد. اصلاً خوشش نمیاد. از آینده میترسه. اینو میدونستی؟ هیچ وقت طالعبینی خودش رو با کامپیوتر انجام نداده. من میخام انجامش بدم وقتی برنامه رو مینوشتیم. نیاز بود برنامه رو امتحان کنیم ولی طالعبینی خودش رو نخواست و عکس دستش رو هم نخواست بده اونجا. میترسید.”
هر دو خندیدن.
متن انگلیسی فصل
CHAPTER THREE
Frightened of the future
The next day Rachel was sitting in her office. She was thinking about the woman at the party. She looked through some books on palmistry.
She had a lot of books. She couldn’t find any information about life lines before the two world wars. Maybe the woman was right. She stood up, and went to the door.
‘Mark,’ she called, ‘Mark, can you come into my office for a minute?’
Mark was one of the computer programmers. He worked with Mervyn on the palmistry program. He came in, and sat down. Rachel told him about the woman at the party.
‘Mark,’ she said, ‘can we do a statistical analysis of all the palmistry photographs?’
Mark looked surprised, ‘Yes,’ he said, ‘we can do that. It’s easy. But why? What are you looking for?’
‘I’m not sure,’ said Rachel. ‘I’ve got an idea. Maybe it’s a silly idea, but I want to compare all the photographs. Maybe we can find something in all of them. Something about the future.’
‘You mean . you mean a lot of short life lines?’
‘I hope not,’ said Rachel. ‘But it’s interesting, isn’t it? I want you to compare different towns and cities. Compare them with each other, and compare them with the country areas. I want statistics for different areas of the country.
We’ve got all this information in the computer. Why don’t we use it? You can do it, can’t you?’
‘Does Mervyn know about this?’ said Mark.
‘Not yet,’ said Rachel. ‘I probably won’t tell him either.’
‘You’re right,’ said Mark. ‘Mervyn won’t like it. He won’t like it at all. He’s frightened of the future. Did you know that? He’s never done his own horoscope on the computer. I wanted to do it when we were writing the program. We needed to try the program, but he didn’t want his horoscope, and he didn’t want a photograph of his hand, either. He was afraid.’
They both laughed.