صلاح‌الدین نگرانه

مجموعه: کتاب های خیلی ساده / کتاب: گربه ی سیاه / فصل 1

کتاب های خیلی ساده

179 کتاب | 986 فصل

صلاح‌الدین نگرانه

توضیح مختصر

باستان‌شناسی در مصر به قتل رسیده و کارآگاهی می‌خواست اون رو ببینه.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل اول

صلاح‌الدین نگرانه

صلاح‌الدین که کتش رو درآورده بود، در دفترش نشسته بود. در قاهره ماه می بود و خیلی گرم بود. صلاح‌الدین بلند شده و ایستاد و پنکه رو روشن کرد. مرد جوونی بود، فقط ۲۸ سال داشت. خیلی قد بلند نبود و کاملاً لاغر بود. موهای مشکیش خیلی کوتاه بودن.

دفتر صلاح‌الدین در مرکز قاهره بود. در ساختمان بزرگی پشت هتل نیل بود، دفتر کوچیکی بود و اسم صلاح‌الدین روی درش نوشته نشده بود. آدم‌های کمی می‌دونستن کارآگاهه. ولی کارآگاهی معمولی نبود. صلاح‌الدین از قدمت و آثار باستانی مصر حفاظت می‌کرد.

صلاح‌الدین منتظر باستان‌شناسی به اسم آقای پیرسون بود. پیرسون شش ماه بود که در مصر بود. در دره‌ای در جنوب مصر کار می‌کرد. پیرسون دنبال آثار باستانی و عتیقه می‌گشت. چند روز قبل به قاهره برگشته بود و به زودی از مصر می‌رفت.

ولی آقای پیرسون به دفتر صلاح‌الدین نیومد. همه‌ی باستان‌شناسان باید قبل از ترک مصر، صلاح‌الدین رو می‌دیدن. صلاح‌الدین نگران بود. پیرسون هنوز نیومده بود.

صلاح‌الدین تلفن رو برداشت و به شماره‌ی هتل پیرسون زنگ زد.

صدایی گفت: “هتل نیل. می‌تونم کمکتون کنم؟”

صلاح‌الدین گفت: “می‌تونم با مدیریت صحبت کنم؟”

صلاح‌الدین چند لحظه‌ای منتظر موند. بعد صدای مدیر رو شنید.

مدیر گفت: “می‌تونم کمکتون کنم؟”

صلاح‌الدین جواب داد: “بله. اسم من صلاح‌الدین النور هست. من بازرس پلیس هستم. می‌خوام با آقای پیرسون صحبت کنم.”

مدیر پرسید: “منظورتون آقای پیرسون باستان‌شناس هست؟”

صلاح‌الدین جواب داد: “بله.”

مدیر گفت: “متأسفم، نمی‌تونید با آقای پیرسون صحبت کنید، آقا.”

صلاح‌الدین با تعجب گفت: “آه، چرا؟”

مدیر جواب داد: “آقای پیرسون مُرده. امروز صبح در اتاقش مرده پیدا شد. آقای پیرسون به قتل رسیده.”

متن انگلیسی فصل

CHAPTER ONE

Salahadin is Worried

Salahadin was sitting in his office with his coat off. It was the month of May in Cairo and it was very hot. Salahadin stood up and turned on the fan. He was a young man, only twenty-eight years old. He was not very tall and quite thin. His black hair was cut very short.

Salahadin’s office was in the centre of Cairo. It was in a large building behind the Nile Hotel it was a small office and Salahadin’s name was not on the door. Not many people knew that he was a detective. But he was not an ordinary detective. Inspector Salahadin protected all the antiquities of Egypt.

Salahadin was waiting for an archeologist called Mr Pearson. Pearson had been in Egypt for six months. He had been working in a valley in the south of Egypt. Pearson had been looking for antiquities. He had come back to Cairo a few days ago and was leaving Egypt soon.

But Mr Pearson had not come to Salahadin’s office. Every archeologist had to see Salahadin before they left Egypt. Salahadin was worried. Pearson had not come yet.

Salahadin picked up the telephone and rang the number of Pearson’s hotel.

‘Nile Hotel,’ said a voice. ‘Can I help you?’

‘Can I speak to the manager, please,’ said Salahadin.

Salahadin waited for a few moments. Then he heard the manager’s voice.

‘Can I help you’ said the manager.

‘Yes,’ replied Salahadin. ‘My name’s Salahadin EI Nur. I’m a police inspector. I want to speak to Mr Pearson.’

‘Do you mean Mr Pearson, the archeologist’ asked the manager.

‘Yes,’ replied Salahadin.

‘I’m sorry, You can’t speak to Mr Pearson, sir,’ said the manager.

‘Oh,’ said Salahadin in surprise, ‘Why not?’

‘Mr Pearson is dead,’ replied the manager. ‘He was found dead in his room this morning. Mr Pearson was murdered.’

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.