جعبه‌ی گمشده

مجموعه: کتاب های خیلی ساده / کتاب: گربه ی سیاه / فصل 2

کتاب های خیلی ساده

179 کتاب | 986 فصل

جعبه‌ی گمشده

توضیح مختصر

یکی از جعبه‌های باستان‌شناس گم شده.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل دوم

جعبه‌ی گمشده

صلاح‌الدین کتش رو پوشید و سریع از دفترش خارج شد. بیرون تو خیابون خیلی گرم‌تر بود. بادی گرم و گرد و غباری بین ساختمان‌های بلند می‌وزید. صلاح‌الدین پرید و سوار تاکسی شد. خیابان‌ها پر از ماشین بودن و تاکسی به آرومی حرکت می‌کرد. زمان زیادی برد که به هتل نیل برسه.

یه پلیس دم در هتل ایستاده بود.

پلیس گفت: “متأسفم. هیچ کس اجازه‌ی ورود به هتل رو نداره.”

صلاح‌الدین کارت شناسایی پلیسش رو نشون داد.

پلیس صلاح‌الدین رو برد پیش رئیسش. خوشبختانه، صلاح‌الدین این مأمور رو می‌شناخت. بازرس احمد بود، دوست مدرسه‌ی صلاح‌الدین.

احمد صلاح‌الدین رو برد طبقه‌ی بالا به اتاق پیرسون. پیرسون روی تخت دراز کشیده بود. یه چاقوی توی سینه‌اش بود.

احمد از صلاح‌الدین پرسید: “چرا به این مرد علاقه‌مندی؟ می‌شناسیش؟”

صلاح‌الدین جواب داد: “اسمش پیرسونه. یه باستان‌شناسه. در جنوب کار می‌کرد. به زودی از مصر می‌رفت و من می‌خواستم ببینمش.”

احمد از صلاح‌الدین پرسید: “چرا به قتل رسیده؟”

صلاح‌الدین جواب داد: “نمی‌دونم.”

چند تا جعبه کنار دیوار قرار داشت. صلاح‌الدین به اونها اشاره کرد.

صلاح‌الدین گفت: “شاید چیز با ارزشی توی این جعبه‌ها باشه. باید بازشون کنیم.”

احمد دو تا پلیس آورد و شروع به باز کردن جعبه‌ها کردن.

صلاح‌الدین با دقت اطراف اتاق رو نگاه کرد. چند تا کاغذ روی میز کنار تخت بود. صلاح‌الدین کاغذها رو برداشت. یک نقشه زیر کاغذها بود. روی نقشه این کلمات نوشته شده بود: “دره‌ی زار.”

صلاح‌الدین فکر کرد: “ممکنه اینها مهم باشن. اینها رو با خودم می‌برم و بعداً نگاشون می‌کنم.”

صلاح‌الدین کاغذها و نقشه رو تا کرد و با دقت گذاشت توی کیف پولش.

حالا پلیس‌ها جعبه‌ها رو باز کرده بودن. هیچ چیز مهمی توی جعبه‌ها نبود. جعبه‌ها پر از بیل و وسایل حفاری دیگه بودن.

صلاح‌الدین گفت: “هیچ چیز مهم یا با ارزشی توی این جعبه‌ها وجود نداره. باید با تمام کارکنان هتل صحبت کنیم. شاید یکی از اونها متوجه چیزی غیر عادی شده باشه.”

مدیر کارکنان رو آورد پیش احمد و صلاح‌الدین. از همه سؤالات زیادی پرسیدن، ولی هیچ چیز مهمی به دست نیاوردن.

بعد فکری به ذهن صلاح‌الدین رسید.

از مدیر پرسید: “کی این جعبه‌ها رو آورده تو این اتاق؟”

مدیر دو تا باربر آورد.

صلاح الدین از باربرها پرسید: “شماها این جعبه‌ها رو آوردید توی این اتاق؟”

جواب دادن: “بله.”

صلاح‌الدین پرسید: “چند تا جعبه بود؟”

باربر اول جواب داد: “شش تا جعبه بود. من سه تا آوردم و دوستم سه تا.”

صلاح‌الدین به جعبه‌ها نگاه کرد. شش تا بودن. هیچکس جعبه‌ای نبرده بود.

باربر دوم گفت: “یه لحظه صبر کن. اشتباه می‌کنی. هفت تا جعبه بود. تو سه تا برداشتی، من هم سه تا برداشتم.”

احمد با لبخند گفت: “ولی اینکه میشه شش تا جعبه، نه هفت تا. نمیتونی بشماری.”

باربر جواب داد: “میتونم بشمارم. هفت تا جعبه بود. آقای پیرسون خودش یکی از جعبه‌ها رو آورد تو اتاق. جعبه‌ی سنگینی بود ولی کوچیک‌تر از بقیه بود.”

صلاح‌الدین به احمد گفت: “این جعبه‌ای هست که گم شده. یه چیز با ارزش تو جعبه‌ی هفتم بود. وقتی جعبه هفتم رو پیدا کنیم، قاتل رو هم پیدا می‌کنیم.”

متن انگلیسی فصل

CHAPTER TWO

The Missing Box

Salahadin put on his coat and quickly left his office. It was much hotter outside in the street. A hot, dusty wind was blowing between the tall buildings. Salahadin jumped into a taxi. The streets were full of cars and the taxi moved slowly. It took a long time to get to the Nile Hotel.

A policeman was standing at the door of the hotel.

‘I’m sorry,’ said the policeman. ‘No one is allowed into the hotel.’

Salahadin showed the policeman his identity card.

The policeman took Salahadin to his chief. Luckily, Salahadin knew this officer. It was Inspector Ahmed, a school friend of Salahadin’s.

Ahmed took Salahadin upstairs to Pearson’s room. Pearson was lying on the bed. There was a knife in his chest.

‘Why are you interested in this man’ Ahmed asked Salahadin. ‘Do you know him?’

‘His name is Pearson,’ replied Salahadin. ‘He’s an archeologist. He was working in the south. He was leaving Egypt soon and I wanted to see him.’

‘Why was he murdered’ Ahmed asked Salahadin.

‘I don’t know,’ replied Salahadin.

There were some boxes standing against the wall. Salahadin pointed to them.

‘Perhaps there’s something valuable in these boxes,’ said Salahadin. ‘We must open them.’

Ahmed brought in two policemen and they started to open the boxes.

Salahadin looked carefully round the room. There were some papers on the table beside the bed. Salahadin picked them up. There was a map under the papers. On the map were the words, “Valley of Zar”.

These may be important, thought Salahadin. I’ll take them with me and look at them later.

Salahadin folded the papers and the map and put them carefully in his wallet.

By this time, the policemen had opened the boxes. There was nothing important in them. The boxes were full of spades and other things for digging.

‘There’s nothing important or valuable in these boxes,’ said Salahadin. ‘We must speak to all of the hotel staff. Perhaps one of them noticed something unusual.’

The manager brought the staff to Ahmed and Salahadin. They asked each person many questions, but they did not learn anything important.

Then Salahadin had an idea.

‘Who carried these boxes to this room’ he asked the manager.

The manager brought back two porters.

‘Did you carry these boxes into this room’ Salahadin asked the porters.

‘Yes,’ they replied.

‘How many boxes were there’ asked Salahadin.

‘Six boxes,’ replied the first porter. ‘I carried three and my friend carried three.’

Salahadin looked at the boxes. There were six of them. No one had taken a box.

‘Wait a moment,’ said the second porter. ‘You’re wrong. There were seven boxes. You carried three, I carried three.’

‘But that makes six boxes, not seven,’ said Ahmed, with a smile. ‘You can’t count.’

‘I can count,’ replied the porter. ‘There were seven boxes. Mr Pearson carried one into the room himself. It was a heavy box, but it was smaller than the others.’

That is the box which is missing,’ Salahadin said to Ahmed. There’s something valuable in that seventh box. When we find the seventh box, we’ll find the murderer.’

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.