سرفصل های مهم
زمینهای پر از روییدنی
توضیح مختصر
کشیش همهی موجودات رو دعا کرد.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل هشتم
زمینهای پر از روییدنی
کشیش صبح گفت: “من میرم دریا رو دعا کنم، برای این که دیشب آروم نبود.” راهبان، نوازندگان و آدمهای دیگه هم باهاش رفتن.
وقتی کشیش به ساحل رسید، ماهیگیر جوون رو دید. در آب مرده بود و جسد پری دریایی کوچولو بغلش بود. کشیش اخم کرد و گفت: “من دریا یا هر چیزی که توی دریا هست رو دعا نمیکنم. ماهیگیر جوون خدا رو به خاطر عشق ترک کرد و مجازات خدا اون و عشقش رو کشت. و حالا جسد اون و پری دریایی رو بردارید و ببرید در گوشهای از زمینهای پر از روییدنی خاک کنید. هیچ نشانی روی مزارشون نذارید.”
مردم جسدها رو گذاشتن در چالههای عمیق در گوشهای از زمینهای پر از روییدنی. چالهها رو با خاک پر کردن. هیچ گیاه شیرینی اونجا نروید.
سه سال بعد در یک روز مقدس کشیش رفت به کلیسای کوچیک تا با آدمها در مورد خشم خدا حرف بزنه.
وقتی رفت به محراب، دید گلهای عجیبی روی محراب هستن. زیبایی عجیبشون نگرانش کرد و بوی شیرینی داشتن. به طور خاصی خوشحال بود و نمیفهمید چرا انقدر خوشحاله.
میخواست با مردم در مورد خشم خدا حرف بزنه، ولی زیبایی گلهای سفید نگرانش کرد و بوشون شیرین بود. در مورد خشم خدا حرف نزد. در مورد عشق خدا حرف زد و نمیدونست چرا اینطوری حرف میزنه.
وقتی سخنرانیش رو تموم کرد، مردم گریه کردن و چشمهای کشیش پر از اشک بود. اون در یک رویا بود و به خادمان کلیسا گفت: “این گلهای روی محراب چی هستن؟ از کجا میان؟”
اونا بهش جواب دادن: “ما نمیدونیم اینها چه نوع گلی هستن. ولی از گوشهی زمین پر از روییدنی اومدن.” کشیش لرزید و برگشت خونهاش و دعا و نیایش کرد.
صبح زود روز بعد از خونهاش بیرون اومد با راهبان، نوازندگان و آدمهای زیاد دیگه. رفت ساحل و دریا و تمام موجودات وحشی داخل دریا رو دعا کرد.
همچنین جانوران مزارع، و چیزهای کوچیکی که در جنگلها میرقصن رو هم دعا کرد. تمام موجودات دنیای خدا رو دعا کرد و آدمهای پر از شادی شدن. ولی مردم دریا به قسمت دیگهی دریا رفتن و دیگه هم برنگشتن.
متن انگلیسی فصل
Chapter eight
The Field of the Fullers
In the morning the priest said, ‘I will go and bless the sea because it was not calm last night.’ Monks, musicians and many other people went with him.
When the priest reached the beach he saw the young fisherman. He was dead in the water and the body of the little mermaid was in his arms. The priest frowned and said, ‘I will not bless the sea or anything in the sea. The young fisherman abandoned God for love, and the punishment of God killed him and his love. Now take his body and the body of the mermaid and bury them in the corner of the Field of the Fullers. Do not put any sign there.’
The people put the dead bodies in a deep hole in the corner of the Field of the Fullers. They covered the hole with earth. No sweet herbs grew there.
Three years later on a holy day, the priest went to the chapel to speak to the people about the anger of God.
When he went to the altar, he saw that there were strange flowers on the altar. Their strange beauty worried him and their perfume was sweet. He was particularly happy and he did not understand why he was so happy.
He wanted to speak to them about the anger of God. But the beauty of the white flowers worried him, and their perfume was sweet. He did not speak of the anger of God. He spoke of the love of God. And he did not know why he spoke like this.
When he finished speaking, the people cried, and his eyes were full of tears. He was in a dream, and he said to his deacons, ‘What are the flowers on the altar? Where do they come from?’
They answered him, ‘We do not know what kind of flowers they are, but they come from the corner of the Field of the Fullers.’ The priest trembled, and returned to his house and prayed.
Early the next morning he left his house with monks, musicians and many other people. He walked to the beach and blessed the sea, and all the wild things in it.
He also blessed the fauns, and the little things that dance in the forest. He blessed all things in the world of God, and the people were full of joy. But the people of the sea went to another part of the sea, and they never came back again.