سرفصل های مهم
مروارید درشت و کوسه
توضیح مختصر
پروفسور و بقیه به صید مروارید میرن.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل ششم
مروارید درشت و کوسه
تا ده روز در اقیانوس آرام سفر کردیم. به نظر نمیرسید ناتیلوس مسیر مشخصی داشته باشه. چند روز بعد از مرگ مَرد، کاپیتان نمو رو ندیدم. در اتاقش موند. کشتی ساکت بود.
یک روز کانسیل، ند لند و من در اتاق موزه بودیم. داشتیم از پنجرهی زیردریایی ماهیهای زیبا رو تماشا میکردیم. میخواستم بدونم بقیه درباره کاپیتان نمو چی فکر میکنن. کانسیل گفت: “فکر میکنم دانشمندی هست که هیچ موفقیتی نداشته. به همین دلیل هم اینجاست، زیر دریا. مشهور نیست و به خاطر هم عصبانیه.”
“من فکر میکنم اون دیوونه است و اینجا میمیریم مگر اینکه فرار کنیم.”
“من فکر میکنم هر دوی شما اشتباه میکنید. اون از چیزی خشمگینه. اون اینجا آزاد نیست. عاشق دریاست، بله ولی اینجا چیزی از زندگیش گم شده. شاید یک نفر رو به خاطرش سرزنش میکنه، و فکر میکنم میخواد اون شخص رو ناراحت کنه و آزار بده.”
وقتی این حرف رو زدم دیوارهای پنجرهها بسته شدن و کاپیتان نمو وارد شد.
“میخواید بریم صید مروارید؟ اینجا غنیترین قسمت دنیا برای صید مروارید هست.”
ما همه به هم دیگه نگاه کردیم و موافقت کردیم. ما زندانی بودیم، ولی دیدن اسرار زیر دریا هیجانآور بود.
اقیانوس نزدیک هند هزاران صدف داره. ارزش مرواریدهای درون اونها صدها دلار میشه. کوسههای زیادی در این آبها هست و اونجا جستجوی مروارید خیلی خطرناکه.
فکر کوسهها رو دوست نداشتم. فقط چاقوی کوچکی همراهمون داشتیم تا با اونها مبارزه کنیم. ند لند زوبینش رو آورده بود، ولی مشغول جمع کردن صدفهای زیاد بو
کاپیتان نمو ما رو به یک غار کوچک برد. داخلش صدفی به عرض بیش از یک و نیم متر دیدم. داخلش مرواریدی به بزرگی یک نارگیل داشت. میخواستم با خودمون ببرمش کشتی. همتایی در دنیا نداشت. ولی کاپیتان نمو گفت نه. میخواست مروارید تنها اونجا در غار رشد کنه، تا اینکه واقعاً شگفتانگیزترین مروارید جهان بشه.
در مسیر برگشت به کشتی، دیدیم یک پسر هندی به طرف مرواریدها شنا میکنه. پشت چند تا سنگ قایم شدیم تا اون ما رو نبینه. یکمرتبه یک کوسهی در نزدیکی شنا کرد. پسر کوسه رو دید، ولی خیلی دیر شده بود.
کاپیتان نمو چاقو به دست از صخرهها به اون طرف شنا کرد و شروع به نبرد با حیوان کرد. پسر وحشت کرده بود.
کاپیتان نمو با کوسه جنگید و آب خونی شد. کاپیتان به نظر توی دردسر بود. ند لند بلافاصله حمله کرد و کوسه رو با زوبینش کشت. کاپیتان در امان بود و من به قدری تعجب کرده بودم که نمیتونستم تکون بخورم.
وقتی به ناتیلوس برگشتیم، کاپیتان از ند لند تشکر کرد.
“تو جون من رو نجات دادی، آقای لند. ممنونم.”
“از من تشکر نکن. من کوسهها و نهنگها رو میکشم چون کارم اینه. این کار رو به خاطر تو انجام ندادم.”
“بیخیال آقای لند. این حرف خوبی نیست.”
“مشکلی نیست، کانسیل. من آقای لند رو درک میکنم.”
در صورتش دیدم که ند لند رو درک میکنه. ما زندانی بودیم. تنها فکر ند لند فرار بود. کاپیتان نمو این فکر رو میفهمید و درک میکرد. اگه اون جای ند لند بود، همین احساس رو داشت.
متن انگلیسی فصل
Chapter six
The Giant Pearl and the Shark
We travelled in the Indian Ocean for ten days. The Nautilus did not seem to have any particular direction. I did not see Captain Nemo for some days after the man’s death. He stayed locked in his room. The ship was quiet.
One day Conseil, Ned Land, and I were in the museum room. We were looking through the underwater windows at the beautiful fish. I wanted to know what the others thought of Captain Nemo. Conseil said: “I think he’s a scientist who never had any success. That’s why he’s here, under the sea. He’s not famous and he’s angry about that.”
“I think he’s crazy and we will die here unless we escape.”
“I think you’re both wrong. He’s angry about something. He is not free here. He loves the sea, yes, but here is something missing from his life. Maybe he blames someone for that, and I think he wants to hurt that person.”
As I said this, the walls closed over the side windows and Captain Nemo walked in.
“Would you like to go pearl fishing? This is the richest part of the world to fish for pearls.”
We all looked at each other and agreed. We were prisoners, but it was exciting to see all of the mysteries under the sea.
The ocean near India has thousands of oysters. The pearls inside them can cost hundreds of dollars. There are many sharks in these waters, and it’s very dangerous to go looking for pearls there.
I didn’t like the idea of sharks. We only had small knives to fight them with. Ned Land had his harpoon with him, but he was very busy trying to collect as many oysters as he could.
Captain Nemo took us to a small cave. Inside it, I saw an oyster over six feet wide. It had a pearl inside it as big as a coconut. I wanted to take it back to the ship with us. It was the only one of its kind in the world. But Captain Nemo said no. He wanted the pearl to grow, alone there in the cave, until it was truly the most fantastic pearl in the world.
On the way back to the ship, we saw an Indian boy swimming for pearls. We hid behind some rocks so he couldn’t see us. Suddenly, a large shark swam nearby. The boy saw it, but it was too late.
Captain Nemo swam away from the rocks, with his knife in his hand, and began fighting with the animal. The boy looked terrified.
Captain Nemo fought with the shark, and there was blood in the water. The Captain looked in trouble. Immediately, Ned Land attacked and killed the shark with his harpoon. The Captain was safe and I was so surprised that I couldn’t move.
When we got back to the Nautilus, the Captain thanked Ned Land.
“You saved my life, Mr Land. Thank you.”
“Don’t thank me. I kill sharks and whales because it’s my job. I didn’t do it for you.”
“Come, Mr Land. That’s a horrible thing to say.”
“It’s alright, Conseil. I understand Mr Land.”
I saw in his face that he did understand Ned Land. We were prisoners. Ned Land’s only thought was to escape. Captain Nemo understood that thought. He would feel the same way if he were in Ned Land’s position.