سنت پاتریک، کلیسا و وایکینگ‌ها

مجموعه: کتاب های خیلی ساده / کتاب: ایرلند / فصل 4

کتاب های خیلی ساده

179 کتاب | 986 فصل

سنت پاتریک، کلیسا و وایکینگ‌ها

توضیح مختصر

وایکینگ‌ها و اومدنشون به ایسلند.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل چهارم

سنت پاتریک، کلیسا و وایکینگ‌ها

در ۴۰۱ بعضی از ایرلندی‌ها به بریتانیا اومدن. آدم‌های زیادی به ایرلند برگردوندن و اونها رو فروختن. یکی از این آدم‌ها پاتریک بود که فقط ۱۶ سالش بود. پاتریک جوان تا ۶ سال در یک مزرعه با گوسفند‌ها کار کرد.

بعد وقتی ۲۱ ساله شد فرار کرد و رفت فرانسه.

در مدرسه و صومعه‌ای در فرانسه توسط راهبان با خدا آشنا شد. در ۴۳۲ برگشت ایرلند تا ایرلندی‌ها رو با خدا آشنا کنه. پادشاهان ایرلند به حرف‌هاش گوش دادن و یک کلیسای مهم در آرماغ ساخت.

چند سال بعد ایرلند یکی از مهمترین کشورهای مسیحی اروپا بود با کلیساهای زیبا و صومعه‌هایی همه جا. نویسندگان ایرلندی کتاب‌های مهم و مشهوری مثل کتاب کلز نوشتن که میتونید امروزه در دوبلین ببینید و تصاویری از سنت پاتریک در بسیاری از کلیسا‌های ایرلند هست.

یک کشیش ایرلندی دیگه به اسم برندان با کشتی کوچیک چرمی به اسکاتلند، ایسلند، گرینلند و آمریکا رفت. بعضی‌ها می‌گفتن ممکن نیست، ولی در سال ۱۹۷۶ یک مرد انگلیسی، تیم سورین، یک قایق چرمی به اسم برندان ساخت و باهاش از ایرلند به ایسلند و آمریکا رفت. می‌تونید برندان رو در کراگااونون در کانتری کلیر در غرب ایرلند ببینید.

چیزهای زیبا و گرانقیمت زیادی در کلیساها و صومعه‌های ایرلند وجود داشت و وایکینگ‌های نروژی به ایرلند اومدن تا اینها رو بدزدن و راهبه‌ها رو بکشن. به همین علت راهبه‌ها برج‌های بلند و گردی کنار صومعه‌ها ساختن.

وقتی وایکینگ‌ها می‌اومدن، راهبه‌ها می‌دویدن توی برج‌ها تا مخفی بشن. میتونید این برج‌ها رو امروزه در روستاهای ایرلند ببینید.

یکی از جالب‌ترین صومعه‌های ایرلند در اسکلیگ میشل هست. یک جزیره در آتلانتیک هست، در ۱۶ کیلومتری جنوب غربی ایرلند. مکان زیبا و بادی هست. بلندی جزیره ۲۴۰ متر هست و در آب و هوای بد هیچ قایقی نمیتونه بره اونجا. راهبه‌ها فکر می‌کردن: “هیچ خطری اینجا نیست” ولی اشتباه می‌کردن. در ۸۲۴ وایکینگ‌ها با کشتی‌های درازشون برای حمله به اسکلیگ میشل هم اومدن.

ولی بعضی از وایکینگ‌ها برای موندن به ایرلند اومدن. شهرهایی کنار دریا ساختن- دوبلین، کورک، واترفورد و لیمریک.

سلت‌ها دوست داشتن در ییلاقات بیرون شهر زندگی کنن، ولی وایکینگ‌ها در شهرها زندگی می‌کردن. بعضی از وایکینگ‌ها با سلت‌ها ازدواج کردن و زبان سلتی یاد گرفتن.

وایکینگ‌ها به شمال ایرلند هم اومدن. روزی دو تا کشتی متفاوت وایکینگ به مکان زیبایی در آلستر رسیدن. هر دو گروه وایکینگ‌ها می‌خواستن اینجا بمونن و شهری بسازن ولی تعدادشون خیلی زیاد بود. دو گروه وایکینگ با عصبانیت به هم دیگه نگاه کردن.

یک وایکینگ از کشتی اول گفت: “باید بجنگیم. برنده زنده میمونه و زمین مال اون میشه و بازندگان خواهند مرد.”

مردی از کشتی دوم گفت: “نه. من نظر بهتری دارم. بیاید با کشتی‌هامون تا ساحل با هم مسابقه بدیم. مرد اولی که با دستش زمین رو بگیره، زمین میتونه مال اون بشه. افراد اون میتونن بمونن و بقیه باید برن.

و به این ترتیب دو تا تا کشتی به سمت ساحل مسابقه دادن. جلوی هر کدوم از کشتی‌ها یک مرد ایستاده بود و آماده پریدن به ساحل بود. بعد یک کشتی از کشتی دیگه جلو زد. مردی که در کشتی اول بود برگشت و به کشتی دوم نگاه کرد و خندید. گفت: “ما برنده میشیم. این زمین متعلق به ما میشه.”

مردی که در کشتی دوم بود، با عصبانیت گفت: “نه، نمیشه. شما هرگز برنده نمیشید. هرگز!” یک‌مرتبه شمشیرش رو بیرون آورد و دستش رو با شمشیر قطع کرد. بعد دستش رو از بالای سر مردهای توی کشتی اول پرت کرد. دست افتاد روی ساحل و انگشت‌های خونیش زمین رو چنگ زدن.

مرد یک دست گفت: “اینجا زمین ماست. هرگز به شما تعلق نمی‌گیره. هرگز، هرگز، هرگز!”

این داستان دست قرمز آلستر هست. میتونید دست قرمز رو روی پرچم‌های ایرلند شمالی ببینید. برای فهمیدن علت اهمیتش، باید کمی بیشتر درباره تاریخ ایرلند بدونیم.

متن انگلیسی فصل

CHAPTER FOUR

St Patrick, the Church, and the Vikings

In 401 some Irishmen came to Britain. They took many people back to Ireland and sold them. One of these people was Patrick, who was only sixteen. For six years young Patrick worked with sheep on a farm.

Then, when he was twenty-two, he ran away to France.

He learned about God from monks at a school in a French monastery. In 432 he went back to Ireland to teach the Irish about God. The Irish kings listened to him, and he built an important church in Armagh.

A hundred years later, Ireland was one of the most important Christian countries in Europe, with beautiful churches and monasteries everywhere. Irish writers wrote famous, important books like the Book of Kells, which you can see in Dublin today, and there are pictures of St Patrick in many Irish churches.

Another Irish churchman, called Brendan, sailed to Scotland, Iceland, Greenland, and America in a small leather boat. Some people said that this was not possible, but in 1976 an Englishman, Tim Severin, built a leather boat called Brendan and sailed it from Ireland to Iceland and America. You can see the Brendan at Craggaunowen in County Clare in the west of Ireland.

There were many beautiful, expensive things in the Irish churches and monasteries, and Norwegian Vikings came to Ireland to steal them and kill the monks. Because of this, the monks built tall round towers beside their monasteries.

When the Vikings came the monks ran into the towers to hide. You can see these towers in Irish villages today.

One of the most interesting Irish monasteries is on Skellig Michael. It is an island in the Atlantic sixteen kilometres south-west of Ireland. It is a beautiful, windy place. The island is 240 metres high, and in bad weather no boats can get there. ‘There is no danger here,’ the Irish monks thought; but they were wrong. In 824, Vikings came in their long ships to attack Skellig Michael too.

But some Vikings came to Ireland to stay. They built towns by the sea - Dublin, Cork, Waterford, and Limerick.

The Celts liked to live in the country, but the Vikings lived in towns. Some of the Vikings married Celts, and learned the Celtic language.

The Vikings came to the north of Ireland too. One day two different Viking ships came to a beautiful place in Ulster. Both groups of Vikings wanted to stay there and build a town, but there were too many of them. The two groups of Vikings looked at each other angrily.

‘We must fight,’ said a Viking from the first ship. ‘The winners will live and keep the land, and the losers will die.’

‘No,’ said a man from the second ship. ‘I have a better idea. Let’s race to the beach in our ships. The first man who holds the land in his hand can keep it. His people can stay, and the others must leave.’

So the two ships raced towards the beach. One man stood at the front of each ship, ready to jump down to the beach. Then one ship went in front of the other. The man in the first ship looked back at the second ship, and laughed. ‘We’re going to win,’ he said. ‘This land will belong to us.’

‘No, it won’t,’ said the man in the second ship angrily. ‘You will never win. Never!’ Suddenly, he took out his sword, and cut off his hand with it. Then he threw the hand over the heads of the men in the first ship. The hand fell on the beach, and its bloody fingers closed on the land.

‘This is our land,’ said the man with one hand. ‘It will never belong to you. Never, never, never!’

That, is the story of the Red Hand of Ulster. You can see the Red Hand on the flags of Northern Ireland. To learn why it is so important, we need to learn a little more about Irish history.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.