سرفصل های مهم
پستوی مخفی
توضیح مختصر
میشل، بیل و نیک سرنخهای زیادی تو خونهی آقای اونیل پیدا کردن.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح خیلی سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل پنجم
پستوی مخفی
میشل گفت: “این عالیه! یه اتاق مخفی پیدا کردیم.”
نیک در حالی که چراغقوهاش رو به اطراف میچرخوند، گفت: “منظورت پستوی مخفیه؟ اینجا خیلی کوچیکه.”
دو تا نقشهی بزرگ و چند تا مقاله روی دیوارها بود و یه دفتر خاطرات روی یه صندلی قدیمی.
بیل گفت: “خیلی باحاله. فکر نمیکنم پلیس از این مکان خبر داشته باشه.”
نیک گفت: “و احتمالاً پر از سر نخه.”
نقشههای روی دیوار مثلث برمودا رو نشون میدادن- دریایی بین میامی، پورتوریکو و برمودا. علامتهایی با خودکار قرمز روی نقشهها گذاشته شده بود.
نیک گفت: “احتمالاً آقای اونیل سعی میکرد نقطهی مشخصی رو در مثلث برمودا پیدا کنه.”
میشل گفت: “به این تیتر از میامی تایمز گوش بدید. کشتی با محمولهی گرانبها در مثلث برمودا ناپدید شده.”
بیل که چراغ قوهاش رو بالا گرفته بود، گفت: “بیاید ببینیم.” سه نفری شروع به خوندن مقالهی روزنامهی روی دیوار کردن…
یه کشتی کوچیک - پلیکان -هفتهی گذشته در مثلث برمودا ناپدید شد. در حال حمل آثار باستانی روم و یونان بود که توسط موزهی مهمی در آمریکا از اروپا خریداری شده بودن. ارزش این آثار باستانی میلیونها دلار هست و حالا احتمالاً ته اقیانوس اطلس هستن.
بیل گفت: “فکر میکنم فهمیدم. آقای اونیل احتمالاً دنبال این کشتی در مثلث برمودا میگشت. به همین دلیل هم این دو تا نقشه در همون مکان علامتگذاری شدن.”
میشل اضافه کرد: “و به همین دلیل هم آخر هفتهها با کشتیش و تجهیزات غواصی میرفت.”
“ولی چرا دنبال اونا میگشت؟” نیک پرسید.
بیل گفت: “سؤال خوبیه. مطمئنم دلالهای هنری دغلکار زیادی میخوان اون آثار باستانی رو پیدا کنن و در بازار سیاه بفروشن. این کسب و کار خیلی بزرگیه! میلیونها دلار ارزش داره. ولی آقای اونیل دغلکار نبود. مطمئنم به دلیل دیگهای دنبالشون میگشت.”
میشل شروع کرد به گشتن دفتر خاطرات روی میز.
گفت: “هی، ببینید! هفتم ژوئن آقای اونیل این یادداشت رو در دفتر خاطراتش نوشته: زنگ زدن به پروفسور اورتگا در موزهی تاریخی فلوریدا. یه روز قبل از ناپدیدیش بود.”
لحظهای مکث کرد، بعد گفت: “شاید آقای اونیل برای موزهی تاریخی فلوریدا کار میکرده و به همین علت هم دنبال کشتی میگشته.”
بیل گفت: “این توضیح خوبیه اون غواص حرفهای بود. چیز دیگهای تو دفتر خاطرات ننوشته؟”
میشل صفحات دفتر خاطرات رو خوند.
“سی و یکم می نوشته: بلکبرد هنوز هم در دریا من رو دنبال میکنه. بلکبرد کیه؟”
“خب، اون یه دزد دریایی بود، قرنها قبل. نیک گفت: فکر نمیکنم اون باشه.”
بیل گفت: “ولی بلکبرد میتونه اسم یه کشتی باشه کشتی که اون رو دنبال میکرد. شاید آدمهای توی اون کشتی هم دنبال آثار باستانی بودن. بیاید بریم بندر و ببینیم کشتی بلکبرد اونجاست یا نه.”
نیک گفت: “باشه ولی بیایید الان بریم- دیره.”
میشل گفت: “و توی این پستو هم داره گرم میشه!”
یکمرتبه صدای بلندی از طبقهی بالا اومد.
“اون دیگه چی بود؟” میشل داد زد.
نیک گفت: “ما اینجا تنها نیستیم. یه نفر یا یه چیز دیگه هم توی این خونه است.” دقیقهای بیحرکت ایستادن.
نیک زمزمه کرد: “خوب، میشل تو متخصص ارواحی روح کی طبقهی بالاست؟”
میشل که میخواست از اونجا بیرون بره، زمزمه کرد: “آه، بس کنید!”
از پستوی مخفی بیرون اومدن و سریع کمد رو هل دادن جلوی دیوار.
بی سر و صدا رفتن طبقهی بالا و از پنجرهی آشپزخونهی کوچیک اومدن بیرون راور هم پشت سرشون بود. وقتی اومدن بیرون خونه یه صدای بلند دیگه شنیدن و فرار کردن.
نیک در حالی که با عصبانیت از کلاس آقای برنسون بیرون میومد، گفت: “امتحان ریاضی نشدنی بود.”
بیل گفت: “فکر میکنم ریاضی رو برای ما سخت میکنه. نتونستم دو تا مسئلهی آخر رو حل کنم.”
نیک گفت: “من هم نتونستم. دیشب تا دیر وقت درس خوندم، ولی هیچ کمکی نکرد. حتی ماریا لوپز هم که نابغه ریاضیه مسئلهی آخر رو تموم نکرد!”
بیل گفت: “هی، بیا به بازی بزرگمون که امشب مقابل دبیرستان میامی جنوبی داریم فکر کنیم. تیم قویای هستن.”
نیک گفت: “ما هم هستیم!”
اون شب باشگاه دبیرستان مونتگوبی شلوغ و پر سر و صدا بود و رنگهای دو تا مدرسه همه جا بودن. نارنجی و بنفش برای مونتگوبی و مشکی و قرمز برای میامی جنوبی.
بازی بسکتبال مهمی بود و تلویزیون محلی هم اونجا بود تا فیلمبرداری کنه. میشل با جانیتا و سوزان نشسته بود.
مایکل آندرسون و دوستانش از تیم فوتبال پشت سر اونها نشسته بودن و همین باعث اضطراب میشل میشد. با خودش فکر کرد: “خوشحالم که ژاکت نوم رو با رنگهای مدرسه پوشیدم. امیدوارم مایک متوجه بشه.”
بازی جالبی بود و همه تیمشون رو تشویق میکردن. بالاخره دبیرستان مونتگوبی برد و وارد مرحله نهایی فلوریدا شد.
یه نفر شونهی میشل رو لمس کرد. میشل برگشت و مایک رو دید.
مایک گفت: “سلام میشل. برادرت خیلی خوب بازی کرد!”
میشل از اینکه مایک باهاش حرف زده بود خوشحال بود، و گفت: “آه، ممنونم مایک بهش میگم.”
بیل، میشل و دوستانشون بعد از بازی در راه خونه از کنار موزهی مومی رد شدن. راور رو دیدن که جلوی ورودی نشسته. داشت مینالید.
“یعنی راور این وقت شب جلوی موزه چیکار میکنه؟” میشل پرسید.
بیل گفت: “یه چیزی توی این مکان هست که اون رو جلب میکنه. ولی چی؟ یادت میاد اون روز سعی کرد با کلاس ما وارد موزه بشه؟”
متن انگلیسی فصل
CHAPTER FIVE
A Secret Closet
“This is super” said Michelle. “We discovered a secret room!”
“You mean a secret closet,” said Nick, moving his flashlight around. “It’s very small.”
There were two big maps and some newspaper articles on the walls and a diary on an old chair.
“This is cool” said Bill. “I don’t think the police know about this place.”
“And it’s probably full of clues,” said Nick.
The maps on the wall showed the Bermuda Triangle - the sea between Miami, Puerto Rico and Bermuda. There were red pen marks on the maps.
“Mr O’Nell was probably trying to find a particular spot in the Bermuda Triangle,” said Nick.
“Hmm listen to this headline from The Miami Times,” said Michelle. “Ship with Precious Cargo Disappears in the Bermuda Triangle”
“Let’s see,” said Bill holding up his flashlight. The three of them started reading the newspaper article on the wall.
A small ship, The Pelikan, disappeared in the Bermuda Triangle last week. It was transporting ancient Roman and Greek artifacts, bought in Europe by an important American museum.
The artifacts are worth millions of dollars, and they are now probably sitting on the bottom of the Atlantic Ocean.
“I think I understand,” said Bill. “Mr O’Nell was probably looking for the ship in the Bermuda Triangle. That’s why these two maps are marked in the same place.”
“And that’s why he went out in his boat with his diving equipment every weekend,” added Michelle.
“But why was he looking for them?” asked Nick.
“That’s a good question,” said Bill. “I’m sure a lot of dishonest art dealers want to find those artifacts and sell them on the black market. it’s a big business! They’re worth millions of dollars. But Mr O’Neil wasn’t dishonest. I’m sure he was looking for them for another reason.”
Michelle started looking through the diary on the chair.
“Hey, look” she said. “On June 7 Mr O’Neil wrote this note in his diary: ‘Call Professor Ortega at Florida Historical Museum’. That’s the day before he disappeared.”
She paused for a moment and said, “Perhaps Mr O’Nell was working for the Florida Historical Museum and that’s why he was looking for the ship.”
“That’s a good explanation; he was an expert scuba diver,” said Bill. “Is there anything else in that diary?”
Michelle looked through the pages.
“On May 31 he wrote, ‘Blackbeard still following me at sea.’ Who’s Blackbeard?”
“Well, he was a pirate, centuries ago. I don’t think it’s him,” said Nick.
“But Blackbeard could be the name of a boat - the boat that was following him. Perhaps the people on that boat were looking for the artifacts too. Let’s go to the port and see if the Blackbeard is there,” said Bill.
“Alright,” said Nick, “but let’s go now - it’s late.”
“And it’s getting very hot in this closet” said Michelle.
Suddenly there was a loud noise upstairs.
“What’s that?” cried Michelle.
“We’re not alone here,” said Nick. “Someone or something is in the house!” They stood still for a minute.
“Well, Michelle,” whispered Nick, “you’re the ghost expert - whose ghost is upstairs?”
“Oh, stop it” whispered Michelle, who wanted to get out of there.
They got out of the secret closet and quickly pushed the wardrobe against the wall.
They went upstairs silently and climbed out of the small kitchen window, followed by Rover. When they were outside the house they heard another loud noise and ran away.
“That math test was impossible” said Nick, walking out of Mr Branson’s class angrily.
“I think he makes math hard for us,” said Bill. “I couldn’t finish the last two problems.”
“Me neither,” said Nick. “I studied until late last night, but it didn’t help. Even Maria Lopez, who’s a math genius, didn’t finish the last problem!”
“Hey, let’s think about the big game against South Miami High tonight,” said Bill. “They’re a strong team.”
“And so are we” said Nick.
That evening the Montego High gym was crowded and noisy. The colors of the two schools were everywhere - orange and purple for Montego and black and red for South Miami.
It was an important basketball game and the local TV station was there to film it. Michelle sat with Juanita and Susan.
Mike Andersen and his friends from the football team were sitting behind them and this made Michelle nervous. “I’m happy I wore my new sweater with the school colors,” she thought. “I hope Mike notices it.”
It was an exciting game and everyone was cheering for their team. Montego High finally won and entered the Florida finals.
Someone touched Michelle’s shoulder. She turned around and saw Mike.
“Hi, Michelle,” said Mike. “Your brother played a great game!”
“Oh, thanks, Mike, I’ll tell him,” said Michelle, who was happy because Mike talked to her.
On the way home after the game Bill, Michelle and their friends walked by the wax museum. They saw Rover sitting at the entrance. He was whimpering.
“I wonder what Rover’s doing in front of the museum at this time?” asked Michelle.
“There’s something about the place that attracts him,” said Bill. “But what? Remember the day when he tried to come into the museum with our class?”