جستوجوی لیزا

مجموعه: کتاب های خیلی ساده / کتاب: گم شدن در سیدنی / فصل 3

کتاب های خیلی ساده

179 کتاب | 986 فصل

جستوجوی لیزا

توضیح مختصر

خدمتکاری میگه لیزا با مردی با موی مشکی حرف میزده.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل سوم

جستوجوی لیزا

ایمی و کلیر تا چهار ساعت بعد اطراف سیدنی راه رفتن. حتی ۱۰ کیلومتر “گذرگاه زیبای مردانه” رو هم طی کردن، چون میدونستن لیزا چشم‌انداز اونجا رو دوست داره.

از هر کسی که می‌شناختن، پرسیدن: “لیزا رو دیدی؟” و عکسش رو به غریبه‌ها نشون دادن.

ایمی که به منظره‌ی بندر سیدنی نگاه می‌کرد، گفت: “بی‌فایده است. هیچ کس اونو ندیده.”

کلیر گفت: “چرا برنمیگردیم ساحل باندی؟ شاید یه نفر اونو از مهمونی شب گذشته به یاد بیاره؟”

ایمی موافقت کرد “باشه. ولی اگه کسی ندونه کجاست، فکر می‌کنم باید بریم پیش پلیس.”

ایمی و کلیر بالا و پایین ساحل قدم زدن و عکس لیزا رو به همه نشون دادن.

ساعت ۲ بود. آفتاب گرم بود.

ایمی که به بازوهای قرمزش نگاه می‌کرد، گفت: “باید ضدآفتاب بزنم.”

“میخوای بریم به باری که اونجاست و کمی ناهار بخوریم؟ کلیر گفت: بعد میتونیم بریم پاسگاه پلیس. فکر می‌کنی اتفاقی براش افتاده؟”

قبل از اینکه ایمی بتونه جواب بده، یه دختر استرالیایی بلوند اومد و سفارش‌شون رو گرفت.

“یه سالاد تن، یه سالاد مرغ و یه بطری بزرگ آب لطفاً.” کلیر خواست.

“دیروز اینجا تو مهمونی بودی؟” ایمی با امیدواری پرسید. خدمتکار خیلی کوچک بود و ایمی فکر کرد اون رو شناخته.

“بله ولی کار می‌کردم.”

“دوست ما رو دیدی؟” کلیر که عکس لیزا رو بهش نشون میداد، پرسید.

خدمتکار عکس رو از دست کلیر گرفت و با دقت بهش نگاه کرد. ایمی انتظار داشت بگه نه ولی دختر لبخند زد. “بله. یادم میاد! یادم میاد فکر میکردم چقدر خوشگل و قد بلنده.”

ایمی و کلیر خیلی علاقه‌مند شدن.

“یادت میاد کسی پیشش بود یا نه؟” کلیر پرسید.

“وقتی دیدیش ساعت چند بود؟”ایمی حرفش رو قطع کرد.

“حدود ساعت ۱۱ بود و بله، با یه مرد حرف میزد. مرد موهای مشکی داشت.”

ایمی دهنش رو باز کرد تا سؤال دیگه بپرسه، ولی خدمتکار جلوش رو گرفت.

“ببخشید، ولی این تمام چیزیه که یادم میاد. صورت مرد رو ندیدم. تاریک بود.” خدمتکار با لبخندی مهربون رفت غذاشون رو بیاره.

“کی موی مشکی داره؟” ایمی با هیجان گفت. ولی قبل از اینکه کسی به ذهنش برسه، موبایلش شروع به زنگ خوردن کرد.

وقتی جواب داد، دستش می‌لرزید “الو؟”

متن انگلیسی فصل

CHAPTER THREE

Searching for Lisa

For the next four hours, Amy and Claire walked around Sydney. They even walked the ten-kilometre ‘Manly Scenic Walkway’ because they knew that Lisa liked the views from there.

They asked everybody they knew, ‘Have you seen Lisa?’ and they showed her photo to strangers.

‘This is useless,’ said Amy, looking at the view of Sydney Harbour. ‘Nobody has seen her.’

‘Why don’t we go back to Bondi Beach? Maybe somebody will remember her from the party last night,’ said Claire.

‘OK,’ agreed Amy. ‘But if nobody there knows where she is, I think we should go to the police.’

Amy and Claire walked up and down the beach, showing everyone Lisa’s photo.

It was two o’clock. The sun was hot.

‘I need to put some sun cream on,’ Amy said, looking at her red arms.

‘Do you want to go to that bar over there and have some lunch? Then we can go to the police station,’ said Claire. ‘Do you think something has happened to her?’

Before Amy could answer, a blonde Australian girl came over to take their order.

‘Can we have one tuna salad, one chicken salad and a large bottle of water, please?’ asked Claire.

‘Were you here yesterday at the party?’ asked Amy, hopefully. The waitress was very small and Amy thought she recognised her.

‘Yes, but I was working.’

‘Did you see our friend?’ asked Claire, showing her the photo.

The waitress took the photo from Claire and looked at it carefully. Amy and Claire expected her to say no, but then she smiled. ‘Ah, yes! I remember her. I remember thinking how pretty and tall she was.’

Amy and Claire became very interested.

‘You don’t remember if she was with anyone?’ asked Claire.

‘What time was it when you saw her?’ interrupted Amy.

‘It was about eleven, and yes, she was talking to a man. He had black hair.’

Amy opened her mouth to ask another question, but the waitress stopped her.

‘I’m sorry, but that’s all I can remember. I didn’t see his face. It was dark.’ With a kind smile she went to get their food.

‘Who’s got black hair?’ said Amy excitedly. But before she thought of anyone her mobile started ringing.

Her hand was shaking when she answered, ‘Hello?’

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.