سرفصل های مهم
لیزا تماس میگیره
توضیح مختصر
لیزا به ایمی زنگ میزنه و میگه یه نفر اون رو گرفته…
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل چهارم
لیزا تماس میگیره
لیزا از نفس افتاده تا میتونست سریع به طرف باجهی تلفن دوید. مچ پاش از وقتی مَرده اون رو به داخل خونه هل داده بود درد میکرد ولی حالا وقت فکر کردن به اون نبود. فقط چند قدم دیگه.
“آه، چرا اون بحث احمقانه رو با ایمی و کلیر کردم؟ چرا کیف پولم رو فراموش کردم؟ چرا بهش اعتماد کردم؟” با اشک در چشمهاش فکر کرد.
در حالی که مداوم از روی شونهاش نگاه میکرد، گوشی رو برداشت. داخل باجهی تلفن کثیف بود و پر از نقاشی بود ولی خوشبختانه تلفن کار میکرد. تنها پولی که داشت، یه سکهی یک دلاری رو انداخت توی تلفن و شمارهی ایمی رو گرفت.
فکر کرد: “لطفاً تلفن رو بردار … لطفاً .”
ایمی با زنگ دوم جواب داد و لیزا شروع به گریه کرد. “ایمی! آه، خیلی خوشحالم که جواب دادی!”
“لیزا؟ خودتی؟ کجایی؟”
“نمیدونم . نیاز به کمکتون دارم.” کیفیت خط بد بود و برای اینکه لیزا داشت گریه میکرد، فهمیدن اینکه چی میگه سخت بود. “ببخشید . چیزهایی هست که شما نمیدونید . چیزهایی که هیچ وقت دربارهی پدرم بهتون نگفتم.”
“لیزا، این اهمیتی نداره. آروم باش. بهمون بگو کجایی و ما میایم دنبالت.”
“لطفاً عجله کنید . داره میاد … اون … “
“لیزا چی داری میگی؟ کسی تو رو تو مهمونی اذیتت کرده؟”
“از بابام پول میخواد . میخواد وادارش کنه بهش پول بده … “
“کی؟ لیزا داری منو میترسونی! ایمی گفت: بهم بگو کجایی و بعد به پلیس زنگ بزن.”
“شماره رو نمیدونم. نمیدونم کجام.” لیزا یکمرتبه یخ زد. یک نفر پشت سرش ایستاده بود! اونجا بود میتونست حضورش رو حس کنه.
“لیزا هنوز اونجایی؟ لیزا!” ایمی داد زد.
لیزا وحشتزده مرد رو که تلفن رو از دستش گرفت و قطع کرد تماشا کرد.
داشت به لیزا لبخند میزد ولی لبخند خوبی نبود. لبخندی شرورانه و دیوانهوار بود.
“چرا تو خونه نموندی، لیزا؟ ولی مهم نیست. هیچکس هیچ وقت پیدات نمیکنه.”
در حالی که کلاه بیسبال رو روی موهای تیرهاش میذاشت، لیزا رو از باجهی تلفن بیرون کشید.
متن انگلیسی فصل
CHAPTER FOUR
Lisa Makes a Phone Call
Breathless, Lisa ran as fast as she could towards the telephone box. Her ankle hurt from when he pulled her into the house, but there was no time to think of that now. Only a few more steps.
‘Oh why did I have that stupid argument with Amy and Claire? Why did I forget my purse? Why did I trust him?’ she thought, with tears in her eyes.
Looking constantly over her shoulder she lifted the receiver. The inside of the telephone box was dirty and covered in graffiti, but luckily the phone was working. She put her only money, a one dollar coin, into the phone and dialled Amy’s number.
‘Please pick up the phoneو Please,’ she thought.
On the second ring Amy answered and Lisa started crying. ‘Amy! Oh, I’m so glad you’re there!’
‘Lisa?. Is that you? Where are you?’
‘I don’t know. I need your help.’ The line was bad and, because Lisa was crying, it was difficult to understand what she was saying. ‘I’m sorry. There are things you don’t know. Things I have never told you about my Dad.’
‘Lisa, that’s not important. Calm down. Tell us where you are and we’ll come and get you.’
‘Please hurry. He’s coming after me, he.’
‘Lisa, what are you trying to say? Did someone hurt you at the party?’
‘He wants money from my Dad. To make him pay.’
‘Who? Lisa you’re scaring me! Tell me where you are and then phone the police,’ Amy said.
‘I don’t know the number. I don’t know where I am.’ Suddenly, Lisa went cold. Somebody was standing behind her! He was there; she could feel him.
‘Lisa, are you still there? Lisa!’ shouted Amy.
Lisa stood terrified as she watched him take the phone from her and hang up.
He was smiling at her, but it wasn’t a nice smile. It was an evil, mad smile.
‘Why didn’t you stay at the house, Lisa? But it doesn’t matter. Nobody will ever find you.’
Putting a baseball cap over his black hair, he pulled her out of the telephone box.