سرفصل های مهم
خانوادهی من
توضیح مختصر
دختری میخواد یه زرافه به عنوان حیوون خانگی داشته باشه.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح خیلی ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل دوم
خانوادهی من
سلام! اسم من جک هست. من یه پسر بچه هستم و ۱۲ سالمه. با پدر و مادرم در آفریقا زندگی میکنم. پدر و مادرم دانشمند هستن. چیزهای زیادی در مورد حیوانات آفریقایی میدونن.
من یک خواهر دارم. اسمش جیل هست. ۲۳ سالشه. با شوهرش، بیل، زندگی میکنه. بیل رو دوست ندارم. اگه جیل چیزی بخواد، بیل همیشه اون کار رو انجام میده. گاهی کارهای احمقانه یا بدی هستن.
یک روز به دیدن خواهرم و شوهرش رفته بودم. داشتیم قهوه میخوردیم که یکمرتبه جیل گفت: “بیل، میخوام یه حیوون خونگی زرافه داشته باشم.”
چشمهای بیل درشت شدن. حالا دیگه کل صورتش چشمهاش شده بودن.
خواهرم تکرار کرد: “بله، یه زرافهی خونگی. میتونه تو پذیرایی زندگی کنه. پذیرایی ما خیلی بزرگه.”
چشمهای بیل به حالت طبیعی برگشته بودن. گفت: “خیلیخب، عزیزم. فکر میکنم بتونم یه زرافه برات بیارم.”
ازش پرسیدم: “از کجا میخوای بیاری؟”
بیل جواب داد: “البته از چمنزار. ما نمیتونیم یه زرافه بخریم. پول زیاد نداریم.”
داد زدم: “نباید این کار رو بکنید! با پلیس تو دردسر جدی میافتید!”
“چرا؟ من میتونم یه گربه ولگرد یا یه سگ ولگرد توی خیابون پیدا کنم. چرا نمیتونم یه زرافهی ولگرد پیدا کنم؟”
به بیل نگاه کردم. گاهی خیلی احمق هست و همش به خاطر خواهرمه.
جیل ازم میخواد: “جک، از این موضوع چیزی به پدر و مادرمون نگو. لطفاً!” بهم لبخند میزنه.
میگم: “فکر میکنم نمیتونی یه زرافه رو توی خونه پنهان کنی.” بلند میشم. باهاشون خداحافظی میکنم و به طرف در میرم. ولی یکمرتبه فکری به ذهنم میرسه.
“بیل، میتونی من رو هم همراه خودت ببری؟ میتونم در گرفتن زرافه بهت کمک کنم.”
بیل میگه: “عالیه! فردا صبح ساعت ۶.”
امشب نمیتونم بخوابم. دارم به خواهرِ بدم و بیلِ احمق فکر میکنم. به زرافهی بیچاره هم فکر میکنم. زرافهها باید در چمنزار زندگی کنن. همه قد بلند هستن و تنومند، و باید آزادانه راه برن. باید درختهای زیادی دور و برشون باشه. خوردن برگهای تازه رو دوست دارن و اگه آدمها بخوان تماشاشون کنن، میتونن فیلم ببینن یا به سافاری برن. گرفتن زرافهها و گذاشتنشون توی قفس یا خونه کار خیلی اشتباهیه.
پس دیگه فکر نمیکنم. به خواب میرم.
متن انگلیسی فصل
CHAPTER TWO
My Family
Hi! My name is Jack. I am a boy and I am twelve. I live with my parents in Africa. My parents are scientists. They know a lot about African animals.
I have got a sister. Her name is Jill. She is twenty-three. Jill doesn’t live with us. She lives with her husband, Bill. I don’t like Bill. If Jill wants something, Bill always does it. Sometimes these are very silly or bad things.
One day I am visiting my sister and her husband. We are having coffee when suddenly she says, ‘Bill, I want to have a pet giraffe.’
Bill’s eyes get very big. He hasn’t got a face now, only eyes.
‘Yes, a pet giraffe,’ repeats my sister, ‘it can live in the hall. Our hall is very big.’
Bill’s eyes get normal and he says, ‘OK, dear, I think I can get you a giraffe.’
‘Where do you want to get it?’ I ask him.
‘In the grasslands, of course,’ he answers. ‘We can’t buy a giraffe. We haven’t got much money.’
‘You mustn’t do that!’ I cry. ‘You can have serious problems with the police!’
‘Why? I can find a stray cat or a stray dog in the street. Why can’t I find a stray giraffe?’
I look at Bill. Sometimes he is very silly, and it is all because of my sister.
‘Jack, don’t tell our parents about it,’ Jill asks, ‘please!’ and she smiles at me.
‘I think you can’t hide a giraffe in the house,’ I say. I stand up, say goodbye to them and walk to the door. But suddenly I have an idea.
‘Bill, can you take me with you? I can help you to catch the giraffe.’
‘Great!’ says Bill. ‘Tomorrow at six o’clock in the morning.’
This night I can’t sleep. I am thinking about my bad sister and silly Bill. I am thinking about that poor giraffe, too. Giraffes must live in the grasslands. They are tall, big and strong, and they must walk free! They must have a lot of trees around. They love eating fresh leaves. And if people want to look at them, they can watch a film or go on a safari. It is very wrong to catch giraffes and put them in cages or houses.
Then I am not thinking any-more. I am sleeping.