سرفصل های مهم
راه دیگهای وجود نداره
توضیح مختصر
مارک میخواد به قاضی دروغ بگه.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل چهاردهم
راه دیگهای وجود نداره
گزارش اسلیک در مورد حضور مارک در دادگاه، در روزنامهی صبح جمعه بود- دوباره در اخبار صفحهی اول. گرونک با اولین هواپیما به نیواورلینز رفت و به کچل زنگ زد.
گفت: “ببین، باری. وقتی بچه تو زندانه دیگه کار زیادی از دستم بر نمیاد، میاد؟ ولی هنوز حرف نزده. بهش فکر کن. من با چاقو رفتم سراغش. تریلر رو سوزوندم. بچه به قدری ترسیده که حرف نمیزنه.”
مولدانو گفت: “نمیدونم گرونک. این بچه یه چیزی میدونه. مطمئنی نمیتونی گیرش بیاری؟”
“نمیتونیم بچه رو بکشیم، باری. همه اون رو زیر نظر دارن.”
“مادر یا برادرش چی؟”
چیزی نگفت. از بازی مولدانو خسته شده بود.
“وکیلش چی؟”
“چرا میخوای وکیلش رو بکشی؟”
کچل وحشیانه گفت:”برای اینکه از وکلا متنفرم.”
گرونک گفت: “نه، باری” و به این فکر میکرد که مولدانو داره دیوونه میشه. “فعلاً حال و هوای کشتن کسی رو ندارم.”
مولدانو گفت: “خیلیخب. یه مرد دیگه میتونه این کار رو انجام بده.”
وقتی قاضی روسولت گزارش اسلیک رو خوند، چشمهاش خشمگین شدن. همه چیز در دادگاه کودکان خصوصی بود. مولر چطور این اطلاعات رو به دست آورده بود؟ امروز مولر رو به دادگاه صدا میزد تا توضیح بده. روز شلوغ دیگهای بود، ولی آخر روز پسرهاش اون رو برای آخر هفته میبردن ماهیگیری. به این فکر خوشایند لبخند زد.
گزارش دادگاه دوباره فولتریگ رو عصبانی کرد. ولی اوراق احضار مارک به دادگاه نیواورلینز تقریباً آماده بودن. تماسی از افبیآی محلی دریافت کرد.
“آقای فولتریگ، فکر کردیم بخواید بدونید گرونک برگشته به شهر. امروز صبح رسیده. و یک صدای ضبط شده از مکالمهی تلفنیش با مولدانو داریم.”
فولتریگ گفت: “بذارید بشنوم.”
وقتی صدا رو شنید، گفت: “خوبه. بفرستیدش به ممفیس. میخوام قاضی روسولت امروز این رو بشنوه. باعث میشه مارک سووی رو آخر هفته هم در حبس نگه داره. امشب اوراق احضار مارک به نیواورلینز رو میفرستیم. دادگاهها تا دوشنبه بسته هستن و تا اون موقع بچه میاد اینجایی که میخوایم.”
گزارش اسلیک رجی رو ناراحت کرد. با چنین گزارشهایی در روزنامهها مافیا از هر اتفاقی که میافتاد خبردار میشد.
حالا با مارک نشسته بود و دوباره سعی میکرد برنامهی حفاظتی شاهد رو بهش توضیح بده.
مارک پرسید: “نظر مامان چیه؟”
رجی گفت: “مطمئن نیست.”
مارک گفت: “من هم مطمئن نیستم. یک بار این رو توی فیلم دیدم. یه نفر حقیقت رو درباره مافیا گفت و افبیآی کمکش کرد ناپدید بشه. یه چهرهی جدید، حتی یه زن جدید داشت. به برزیل رفت.”
“چی شد؟”
” یک سال زمان برد مافیا پیداش کنه. زنش رو هم کشتن.”
“فقط یه فیلم بود، مارک. راه دیگهای وجود نداره. این امنترین کار برای انجام هست.”
“البته قبل از اینکه تمام این کارهای عالی رو برای ما انجام بدن، باید بهشون بگم چی میدونم.”
“این هم قسمتی از توافق هست، مارک.”
“مافیا هیچ وقت فراموش نمیکنه، رجی.”
“زیاد فیلم تماشا کردی، مارک.”
“برای تو آسونه، رجی. مشکلی برای تو پیش نمیاد. ولی ما باقی زندگیمون رو در ترس زندگی میکنیم.”
“راه دیگهای وجود نداره، مارک.”
“بله، وجود داره. میتونم دروغ بگم.”
متن انگلیسی فصل
Chapter fourteen
No Other Way
Slick s story of Mark’s courtroom appearance was in the newspaper on Friday morning - front page news again. Gronke took the first plane to New Orleans and called The Blade.
Look, Barry he said. I can’t do much when the kid’s in prison, can I? But he hasn’t talked yet. Think about it. I got to him with a knife. I burned the trailer. The kid’s too frightened to speak.’
‘I don’t know, Gronke,’ said Muldanno. ‘The kid knows something. Sure you can’t get to him?’
‘We can’t kill the kid, Barry. Everyone’s watching him.’
‘What about his mother or brother?’
Gronke said nothing. He was tired of Muldanno’s game.
‘What about his lawyer?’
‘Why do you want to kill his lawyer?’
‘Because I hate lawyers,’ said The Blade wildly.
‘No, Barry,’ said Gronke, wondering if Muldanno was going mad. ‘I’m not in the mood to kill anyone just now.’
‘That’s fine,’ said Muldanno. ‘Another man can do it.’
When Judge Roosevelt read Slick’s story his eyes grew cold. In the children’s court everything was private. How did Moeller get his information? He would call Moeller to the court today to explain. It was going to be another busy day, but at the end of it his sons would take him fishing for the weekend. He smiled at this pleasant thought.
The courtroom story made Foltrigg angry again. But the papers to call Mark to the court in New Orleans were nearly ready. He took a call from the local FBI.
‘Mr Foltrigg, we thought you’d like to know that Gronke’s back in town. He arrived this morning. And we have a recording of a phone conversation with Muldanno.’
‘Let me hear it,’ said Foltrigg.
‘Good,’ he said when he’d heard it. ‘Send it to Memphis. I want Judge Roosevelt to hear it today. It will make him keep Mark Sway in custody for the weekend. Tonight we’ll send papers to call Mark to New Orleans. The courts are closed until Monday, and by that time we’ll have the kid here where we want him.’
Slick’s story made Reggie sad. With newspaper reports like this, the Mafia knew everything that was going on.
She sat with Mark now, trying to explain about the witness protection programme.
‘What does Mom think’ asked Mark.
‘She’s not sure,’ said Reggie.
‘I’m not sure either,’ said Mark. ‘I saw this once in a film. Someone told the truth about the Mafia and the FBI helped him to disappear. He got a new face, even a new wife. He went to Brazil.’
‘What happened?’
‘It took the Mafia a year to find him. They killed his wife too.’
‘It was just a film, Mark. There’s no other way. It’s the safest thing to do.’
‘Of course I have to tell them what I know before they’ll do all these wonderful things for us.’
‘That’s part of the agreement, Mark.’
‘The Mafia never forgets, Reggie.’
‘You’ve watched too many films, Mark.’
‘It’s easy for you, Reggie. You’ll be fine. But we’ll live in fear for the rest of our lives.’
‘There’s no other way, Mark.’
‘Yes there is. I could lie.’