سرفصل های مهم
یه مشکل کوچولو
توضیح مختصر
کنترباس یکی از نوازندههای ارکستر گم شده.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل اول
یه مشکل کوچولو
از ساختمان فرودگاه خارج شدیم. تمام هشتاد و پنج نوازندهی ارکستر سمفونی بارستون انگلیس. آفتاب میدرخشید. هوا گرم بود.
فرانک شفرد به همهی ما گفت: “به بارسلونا خوش اومدید! از این طرف بیاید. اتوبوسها منتظرن.” پشت سرش رفتیم. یه نفر عکس گرفت.
اتوبوسها از فرودگاه خارج شدن و از بزرگراه راهی بارسلونا شدن. فرانک شفرد اومد و کنارم نشست. فرانک مدیر ارکستر سمفونی بارستون هست.
گفت: “پنی، (پنی اسممه). یه مشکل کوچولو داریم.”
گفتم: “چه جور مشکلی؟”
گفت: “خوب، مشکل کنترباس تو هست.”
“کنترباس من؟ کنترباس من چه مشکلی داره؟”
“اینجا نیست. در بارسلونا نیست.”
“چی؟ کجاست؟”
فرانک گفت: “متأسفانه نمیدونم.”
ببخشید. باید چیزی رو دربارهی خودم بهتون بگم برای اینکه، خوب، این داستان منه. در حقیقت کاملاً هم اینطور نیست. داستان کنترباس هم هست. آدمها چیزها رو برمیدارن و یه نفر میمیره. ولی این برای بعد هست. حالا از اول شروع میکنم.
اسم من پنی هست. ۲۶ ساله هستم. در ارکستر سمفونی بارستون کنترباس میزنم. هشت تا کنترباس در ارکستر سمفونی بارستون وجود داره. من شماره هشت هستم. شش ماه قبل این کار رو به دست آوردم. هفت تا نوازندهی دیگه همه بزرگتر و بهتر از من هستن. سفر به اسپانیا اولین بارم با ارکستر به یک کشور خارجی بود.
دوستم آدریانا از صندلی پشت سر من گفت: “مشکل چیه؟” آدریانا در ارکستر ویولون میزنه.
گفتم: “مشکل کنترباس من هست. فرانک نمیتونه پیداش کنه.”
فرانک گفت: “متأسفم. گذاشتیمش تو کامیون ارکستر سمفونی در بارستون و وقتی به بارسلونا رسید تو کامیون نبود.”
تمام آلاتموسیقی بزرگ جادهای میاومدن. ارزونتر از آوردنشون با هواپیما میشد.
به آدریانا گفتم: “میگه یه نفر اونو برداشته.”
فرانک گفت: “گفتم شاید یه نفر برش داشته.”
گفتم: “این هیچ کمکی نمیکنه.” عصبانی بودم. “شاید هیچ فایدهای نداره. شاید از کامیون افتاده. شاید یه نفر خواسته با چوبش آتیش روشن کنه.”
آدریانا گفت: “ببین. این احمقانه است. کنترباسها خیلی بزرگن. از کامیون نمیافتن.”
گفتم: “این یکی افتاده.” از پنجرهی اتوبوس به بیرون نگاه کردم. داشتیم به بارسلونا میرسیدیم. اولین سفر خارجی. عالیه، فکر نمیکنید؟ ولی این مشکل وجود داشت. به هیچ عنوان عالی نبود.
متن انگلیسی فصل
Chapter one
A bit of a problem
We came out of the airport building. All eighty-five players from the Barston Symphony Orchestra in England. The sun was shining. It was hot.
‘Welcome to Barcelona’ Frank Shepherd said to us all. ‘Come this way. The coaches are waiting.’ We followed him. Somebody took a photograph.
The coaches left the airport and started on the motorway into Barcelona. Frank Shepherd came and sat next to me. Frank is the manager of the Barston Symphony Orchestra.
‘Penny,’ he said (that’s my name). ‘We’ve got a bit of a problem.’
‘What kind of a problem’ I said.
‘Well, it’s your double bass,’ he said.
‘My double bass? What’s wrong with my double bass?’
‘It isn’t here. It isn’t in Barcelona.’
‘What? Where is it?’
‘I’m afraid that I just don’t know,’ Frank said.
Oh, sorry. I must tell you something about me because, well, this is my story. Actually that’s not quite true. It’s the story of a double bass too. People take things and somebody dies. But that’s for later. Now I’ll start at the beginning.
My name is Penny Wade. I am twenty-six years old. I play the double bass in the Barston Symphony Orchestra. There are eight double basses in the BSO. I am number eight. I got the job six months ago. The other seven players are all older or better than me. The trip to Spain was my first time with the orchestra in a foreign country.
‘What’s the problem’ my friend Adriana said from the seat behind me. Adriana plays the violin in the orchestra.
‘It’s my double bass,’ I said. ‘Frank can’t find it.’
‘I’m sorry,’ Frank said. ‘We put it in the BSO truck in Barston and it wasn’t in the truck when it arrived in Barcelona.’
All the big instruments came by road. It was cheaper than taking them in a plane.
‘He says someone’s taken it,’ I told Adriana.
‘I said perhaps someone’s taken it,’ Frank said.
‘That’s no help at all,’ I said. I was angry. ‘Perhaps isn’t any good. Perhaps it fell off the truck. Perhaps someone wanted wood for their fire.’
‘Look,’ Adriana said. ‘This is stupid. Double basses are big. They don’t just fall off trucks.’
‘This one did,’ I said. I looked out of the window of the coach. We were arriving in Barcelona. My first foreign trip. Wonderful, don’t you think? But that’s just the problem. It wasn’t wonderful at all.