سرفصل های مهم
بازرس پورتیلو
توضیح مختصر
بازرس سؤالاتی از پنی میپرسه.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح خیلی ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل ششم
بازرس پورتیلو
همون روز بعد از سه ساعت و نیم در اتاق غذاخوری هتل با بازرس پورتیلو نشستم.
گفت: “صبحبخیر، دوشیزه وید.”
جواب دادم: “صبحبخیر.” کمی میترسیدم. چرا میخواست منو ببینه؟ چرا پلیس با همه حرف میزد؟
گفت: “شما رو میشناسم.”
پرسیدم: “میشناسید؟”
“بله. شما نوازندهی کنترباس هستید.”
گفتم: “بدون کنترباس.”
“بله” خندید. “ولی ما دنبالش میگردیم.”
پرسیدم: “پیداش میکنید؟”
“امیدوارم.”
فکر کردم: “خیلی هم سرد نیست. خیلی خوبه. ازش خوشم میاد.”
بعد یکمرتبه تغییر کرد. “حالا ازتون چند تا سؤال دارم.”
پرسیدم: “چرا؟”
گفت: “این سؤال خیلی هوشمندانهای نیست. یک نفر مُرده. همیشه سؤالاتی پرسیده میشه.”
“پس شما فکر میکنید من احمقم، درسته؟” عصبانی بودم و خیلی خیلی خسته.
گفت: “نه، البته که نه. خیلی متأسفم.” تو صورتش نگاه کردم. واقعاً متأسف بود.
گفتم: “فراموش کنید! فقط خستم.”
“بله، من هم خستم” لبخند زد. “حالا میتونم چند تا سؤال بپرسم؟”
با ناراحتی جواب دادم: “بله.”
یکمرتبه گفت: “دیشب کجا بودید؟”
جواب دادم: “در کنسرت بودم.”
“بله، بله. البته. و بعد از کنسرت؟”
“برگشتم هتل.”
بازرس پارتیلو گفت: “با کی؟”
“با آدریانا فوکس. ما با هم از رامبلس اومدیم.”
پرتیلو گفت: “خیلیخب. برگشتید هتل. و بعد؟”
توضیح دادم: “و بعد اومدم خوابیدم.”
با لبخند پرسید: “فقط شما؟”
گفتم: “چی؟ منظورتون چیه؟”
پرسید: “متأهلید؟ دوست پسر دارید؟”
گفتم: “متأهل نیستم. ولی دوست پسر دارم. فکر کنم.”
بازرس پورتیلو پرسید: “کیه؟”
پرسیدم: “حتماً باید بدونید؟ مهمه؟”
گفت: “یه سؤال متفاوت ازتون میپرسم.” صداش دوباره سرد شد. نفهمیدم چرا. “دوستپسرتون از اعضای ارکستره؟”
گفتم: “این سؤال خیلی شخصیه.”
خیلی آروم گفت: “مرگ هم خیلی شخصیه.”
گفتم: “بله. متأسفم.” یکمرتیه دوباره جسد فرانک رو دیدم.
پرسید: “خوب؟”
گفتم: “چی؟”
“جواب چیه؟ دوستپسرتون از اعضای ارکستر هست؟”
گفتم: “بله.”
“کیه؟”
بهش گفتم: “سیمون هانت.”
“و اون و شما شب رو با هم سپری کردید؟”
گفتم: “خوب، نکردیم.” از این مکالمه لذت نمیبردم.
“متوجهم.” خودکارش رو گذاشت تو دهنش. لحظهای چیزی نگفت. بعد تو چشمهای من نگاه کرد. گفت: “خیلیخوب. همش همین.”
گفتم: “دیگه سؤالی از من نمیپرسید؟ میتونم برم؟”
“بله. فعلاً. ولی زیاد دور نشید. هیچ کس از اعضای ارکستر نباید بارسلونا رو ترک کنه. نزدیک هتل بمونید.”
“البته.”
گفت: “دوباره باهاتون حرف میزنم.” دوباره داشت لبخند میزد. “باشه؟”
گفتم: “بله. خُب.” ولی اصلاً احساس خوبی نداشتم.
متن انگلیسی فصل
Chapter six
Inspector Portillo
Three and a half hours later on that same day I sat down with Inspector Portillo in the hotel dining room.
‘Good morning, Miss Wade,’ he said.
‘Good morning,’ I answered. I was a bit afraid. Why did he want to see me? Why were the police talking to everybody?
‘I know about you,’ he said.
‘You do’ I asked.
‘Yes. You’re the player with the double bass.’
‘Without the double bass,’ I said.
‘Yes,’ he laughed. ‘But we’re looking for it.’
‘Will you find it’ I asked.
‘I hope so.’
‘He isn’t cold,’ I thought. ‘He’s very nice. I like him.’
Then, suddenly, he changed. ‘Now I have some questions for you.’
‘Why’ I asked.
‘That is not a very intelligent question,’ he said. ‘Someone has died. We always ask questions.’
‘So you think I’m stupid, do you?’ I was angry and very, very tired.
‘No, of course not. I am very sorry,’ he said. I looked into his face. He really was sorry.
‘Forget it’ I said. ‘I’m just tired.’
‘Yes, so am I,’ he smiled. ‘Now, can I ask you some questions?’
‘Yes,’ I answered unhappily.
‘Where were you last night’ he said suddenly.
‘I was at the concert,’ I replied.
‘Yes, yes. Of course. And after the concert?’
‘I came back to the hotel.’
‘Who with’ said Inspector Portillo.
‘With Adriana Fox. We walked up the Ramblas together.’
‘OK,’ Portillo said. ‘You got back to the hotel. And then?’
‘And then I went to bed,’ I explained.
‘Just you’ he asked with a smile.
‘What? What do you mean’ I said.
‘Are you married’ he asked. ‘Do you have a boyfriend?’
‘I’m not married. But I’ve got a boyfriend,’ I said. ‘I think.’
‘Who is he’ Inspector Portillo asked.
‘Do you have to know’ I asked. ‘Is it important?’
‘I’ll ask you a different question,’ he said. His voice was cold again. I didn’t understand why. ‘Do you have a boyfriend in the orchestra?’
‘That’s a very personal question,’ I said.
‘Death is very personal,’ he said, very quietly.
‘Yes. Sorry,’ I said. I suddenly saw Frank’s body again.
‘So’ he asked.
‘What’ I said.
‘What’s the answer? Do you have a boyfriend in the orchestra?’
‘Yes,’ I said.
‘Who is that?’
‘Simon Hunt,’ I told him.
‘And did he, did you spend the night together?’
‘Well no, we didn’t,’ I said. I wasn’t enjoying this.
‘I see.’ He put his pen in his mouth. He didn’t say anything for a moment. Then he looked into my eyes. ‘All right,’ he said. ‘That’s all.’
‘You aren’t going to ask me any more questions?’ I said, ‘I can go?’
‘Yes. For now. But don’t go far. Nobody in the orchestra must leave Barcelona. Stay near the hotel.’
‘Of course.’
‘I’ll talk to you again,’ he said. He was smiling again. All right?’
‘Oh yes,’ I said. ‘Good.’ But I didn’t feel good at all.