سرفصل های مهم
دو مرد، یک کامیون و یک کنترباس
توضیح مختصر
پلیس میدونه قاتل فرانک شفرد کیه.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل نهم
دو مرد، یک کامیون و یک کنترباس
نتونستم سیمون رو بعد از صبحانه پیدا کنم. نتونستم هیچ جای هتل پیداش کنم.
صبح خیلی به کندی سپری شد. نوازندههای ارکستر با هم حرف میزدن، ولی زیاد نه. چند نفر از ما رفتیم قدم بزنیم، ولی زیاد دور نرفتیم. همه منتظر بودیم.
بعد از ناهار همه برگشتیم اتاق غذاخوری هتل. خوب تقریباً همه ما.
فلیپ ورث، رهبر ارکسترمون، وارد اتاق شد. بازرس پورتیلو همراهش بود.
رهبر ارکسترمون گفت:” بعد از ظهر بخیر.” همه صحبت کردن رو قطع کردن.
“حالا، همونطور که میدونید، بازرس پورتیلو دیروز از همهی شما سؤالاتی پرسیده. حالا چند تا جواب داره. جورج.”
جورج؟ بازرس جورج پورتیلو. این اسم بازرس بود؟ ازش خوشم اومد.
بازرس پورتیلو گفت: “ممنونم، استاد. در حال حاضر همه چیز رو نمیدونیم. باید با چند نفر دیگه هم حرف بزنیم. ولی فکرم دربارهی این داستان رو بهتون میگم. فکر میکنم این داستان واقعیه، ولی …” اطراف اتاق رو نگاه کرد “بعضی چیزها هنوز روشن نشده.” به من نگاه کرد و لبخند زد.
شروع کرد: “همهی شما هوایی به بارسلونا اومدید. برای اینکه سریعتر از راه زمینی هست. ولی آلات موسیقی بزرگ با کامیون ارکستر سمفونی بارستون، با دو تا راننده اومدن. البته کنترباسها هم در کامیون بودن. اومدن به داوِر و کامیون رو سوار کشتی کردن. بعد از فرانسه به اسپانیا اومدن.
رانندگان کامیون بعد از ۱۲ ساعت خسته شده بودن. در یک کافه کنار جاده توقف کردن. نزدیک تولوس در فرانسه. وارد کافه شدن و یک فنجان قهوه و چیزی خوردن.
بعد یک ماشین رسید. یک ماشین بزرگ، فکر کنم. رفت نزدیک کامیون. دو تا مرد پیاده شدن- خوب، فکر میکنیم دو نفر بودن. رفتن به سمت کامیون. بازش کردن- مطمئنم که کلید داشتن. بعد دیدنش و لبخند زدن.”
مرلین پرسید: “چی؟ چی رو دیدن؟”
بازرس گفت: “کنترباس دوشیزه پنی وِید رو.”
پرسیدم: “چی؟ چی دیدن؟”
“کنترباس شما رو دیدن، دوشیزه وید.”
“چرا کنترباس من رو؟” نمیفهمیدم دربارهی چی حرف میزنه. “اونا که دنبال اون نمیگشتن، میگشتن؟”
بازرس پورتیلو گفت: “آه، بله. دنبال همین بودن.”
پرسیدم: “ولی کی؟ چرا؟ از کجا میدونستن کنترباس من هست؟”
“فکر میکنم یک نفر اسم شما رو روی جعبه نوشته بود. دو تا مرد دیدنش و از کامیون برش داشتن.”
آدریانا گفت: “نمیفهمم. چرا کنترباس پنی رو برداشتن؟”
بازرس گفت: “خوب، فکر نمیکنم ابزار موسیقی دوشیزه وید رو میخواستن. اونا جعبه رو میخواستن.”
مارتین گفت: “جعبه؟ چرا جعبه رو میخواستن؟”
بازرس پورتیلو گفت: “خوب، در حقیقت. جعبه رو نمیخواستن. چیزی که توی جعبه بود رو میخواستن.”
“چی؟ چی بود؟” دیگه نمیتونستم بیشتر از این منتظر بمونم.
“یک تابلو.”
آدریانا پرسید: “تابلو؟ چه جور تابلویی؟”
“یه نقاشی بود. توسط نقاش فرانسوی سزان. اسمش باغبان بود. یه نفر اون رو از گالری لندن برداشته بود.”
داد زدم: “آه، بله. دربارش در روزنامه خوندم. ارزشش دو میلیون پوند بود. واو!”
بازرس پورتیلو گفت: “ممنونم، دوشیزه وید.” مطمئن نبودم، ولی فکر میکنم دوباره داشت بهم لبخند میزد. من هم لبخند زدم. “پس یه نفر نقاشی رو از گالری تِیت برداشته. و بعد یک نفر - البته نه همون شخص - تابلو رو گذاشته تو جعبهی کنترباس دوشیزه وید.”
پرسیدم: “چرا تابلو رو نبردن و کنترباس رو جا بذارن؟”
“نمیدونم. شاید زمان نداشتن. شاید چند نفر از کافه بیرون اومدن. ولی کامیون رو بستن و با کنترباس دوشیزه وید تو جعبه بزرگ سفید دور شدن.”
مارتین گفت: “بازرس. شما میگید “فکر میکنم” “شاید” “نمیدونم”. شما چی میدونید؟ این داستان حقیقت داره؟”
بازرس پورتیلو جواب داد: “سؤال خوبیه.”
مارتین گفت: “بله ولی جوابش چیه؟”
“جواب اینه. کنترباس دوشیزه وید وقتی کامیون از بارستون خارج شد، در کامیون بود. وقتی به بارسلونا رسید داخل کامیون نبود. کامیون فقط یک بار به مدت طولانی توقف کرده. و یک رانندهی فرانسوی دو تا مرد رو با یه چیز بزرگ و سفید اونجا دیده. چیزی شبیه جعبهی کنترباس.”
آدریانا پرسید: “این رو از کجا میدونید؟”
بازرس گفت: “پلیس فرانسه بهمون گفت.”
پرسیدم: “حالا کنترباس من کجاست؟”
بازرس پورتیلو گفت: “متأسفم، دوشیزه وید.
ولی نمیدونم.” فکر کردم ازم خوشش میاد. واقعاً متأسفه.
مارتین پرسید: “نقاشی چی؟”
بازرس پورتیلو گفت: “سالمه. پلیس فرانسه امروز صبح در پاریس پیداش کرده.”
آدریانا گفت: “ببخشید!”
بازرس پورتیلو گفت: “بله؟”
“شما گفتید فرانک به خاطر کامیون مُرده. ولی چطور؟ چرا؟ منظورتون چی هست؟ به خاطر نقاشی مُرده؟ اون نقاشی رو توی جعبه کنترباس پنی گذاشته یا چی؟”
بازرس پورتیلو جواب داد: “اینها سؤالات خوبی هستن. سؤالات ما هم بودن. اول نمیدونستیم چرا آقای شفرد مُرده. از پنجره افتاده؟ پریده؟ کسی اون رو هل داده؟ مشکلاتی داشته؟ با یه معشوقه؟ یه دوست؟ دعوا شده؟”
به کاندیداها اشلی مورتون نگاه کردم. سرش تو دستهاش بود. فکر کنم داشت گریه میکرد. شاید واقعاً این کارو کرده بود. بازرس پورتیلو هنوز حرف میزد.
“ولی بعد با آدمهای هتل حرف زدیم. اتاقها رو گشتیم؛ و بلافاصله مشکلی داشتیم.”
مارتین پرسید: “چه مشکلی؟”
بازرس پورتیلو گفت: “پنجرهی اتاق آقای شفرد بسته بود.”
کاندیدا با صدای آروم گفت: “از پنجرهی باز خوشش نمیومد.”
بازرس پورتیلو وقتی حرف زد، به کاندیدا نگاه کرد. “درسته. و یک مرد نمیتونه از پنجرهی بسته پایین بپره.”
مارتین پرسید: “چی میگید؟”
“میگم فرانک شفرد از پنجرهی اتاقش نپریده پایین. از یه اتاق دیگه افتاده.”
حالا در اتاق غذاخوری هتل سکوت بود- سکوت کامل.
بازرسی گفت: “برای ما سخت بود. اتاق کی بود؟ نمیدونستیم. ولی بعد یکی از افرادم تمام کامپیوترهای هتل رو کنترل کرد. تماسهای تلفنی رو کنترل کرد. بعد دید. دیشب یک نفر به پلیس لندن زنگ زده. شمارهی اتاق چند بود؟ به کامپیوتر نگاه کرد. اتاق فرانک شفرد بود. فرانک شفرد به لندن زنگ زده بود.”
مرلین پرسید: “فرانک به پلیس لندن زنگ زده بود؟ چرا؟”
“همین سؤال رو از پلیس لندن پرسیدیم. چرا فرانک شفرد بهتون زنگ زده؟ بهمون گفتن.”
مارتین گفت: “یه دقیقه صبر کنید! فکر میکردم فرانک از پنجرهی یه نفر دیگه افتاده. ولی شما گفتید از اتاق خودش زنگ زده.”
بازرس گفت: “کاملاً درسته. از اتاق خودش زنگ زده. بعد رفته اتاق یه نفر دیگه.”
کاندیدا پرسید: “اتاق کی؟ میدونید چه اتفاقی برای فرانک افتاده؟ اسم قاتلش رو میدونید؟”
“آه، بله. میدونیم. میدونیم” و من هم یک مرتبه میدونستم.
متن انگلیسی فصل
Chapter nine
Two men, a truck and a double bass
I couldn’t find Simon after breakfast. I couldn’t find him anywhere in the hotel.
The morning passed very slowly. The orchestra players talked to each other, but not much. A few of us went for a walk, but we didn’t go far. We were all waiting.
After lunch we all went back to the hotel dining room. Well, nearly all of us.
Philip Worth, our conductor, walked into the room. Inspector Portillo was with him.
‘Good afternoon, everybody,’ said our conductor. Everybody stopped talking.
‘Now as you know, Inspector Portillo asked you all questions yesterday. Now he has some answers. Jorge.’
Jorge? Inspector Jorge Portillo. That was the inspector’s name? I liked it.
‘Thank you, Maestro,’ said Inspector Portillo. ‘At this moment we don’t know everything. We have to talk to some more people. But I will tell you my idea of the story. I think it is the real story, but–’ he looked around the room, ‘some things are still not clear.’ He looked at me and smiled.
‘You all came to Barcelona by air,’ he started. ‘Because it’s quicker than a coach. But the big instruments came in the BSO truck with two drivers. The double basses were in that truck, of course. They drove to Dover and put the truck on the boat. Then they drove through France towards Spain.
After twelve hours the truck drivers were tired. They stopped at a cafe by the side of the road. Near Toulouse in France. They went into the cafe and had a cup of coffee and something to eat.
Then a car arrived. A big car, I think. It went up to the truck. Two men got out - well, we think it was two. They went to the truck. They opened it - I’m sure they had the key. Then they saw it and they smiled.’
‘What? What did they see’ Marilyn asked.
‘The double bass of Miss Penny Wade,’ said the inspector.
‘What? What did they see’ I asked.
‘They saw your double bass, Miss Wade.’
‘Why my double bass?’ I didn’t understand what he was talking about. ‘They weren’t looking for it, were they?’
‘Oh yes,’ Inspector Portillo said. ‘That’s what they were looking for.’
‘But who? Why? How did they know it was my double bass’ I asked.
‘I think somebody wrote your name on the case. The two men saw it and they took it from the truck.’
‘I don’t understand,’ Adriana said. ‘Why did they take Penny’s double bass?’
‘Well, I don’t think they wanted Miss Wade’s instrument,’ the inspector said. ‘They wanted the case.’
‘The case’ Martin said. ‘Why did they want the case?’
‘Well, actually,’ Inspector Portillo said. ‘They didn’t want the case. They wanted something in the case.’
‘What? What was it?’ I couldn’t wait any longer.
‘A picture.’
‘A picture? What kind of a picture’ Adriana asked.
‘It was a painting. By the French artist Cezanne. It’s called “The Gardener”. Somebody took it from the Tate Gallery in London.’
‘Oh yes,’ I shouted. ‘I read about it in the paper. It’s worth two million pounds. Wow!’
‘Thank you Miss Wade,’ said Inspector Portillo. I wasn’t sure, but I think he was smiling at me again. I smiled back. ‘So somebody took the painting from the Tate Gallery. And then somebody - it wasn’t the same person, of course - put it in Miss Wade’s double bass case.’
‘Why didn’t they take the picture and leave the double bass’ I asked.
‘I don’t know. Perhaps they didn’t have time. Perhaps some people came out of the cafe. But they closed the truck and drove away with Miss Wade’s bass in its big white case.’
‘Inspector,’ Martin said. ‘You say “I think”, “perhaps”, “I don’t know”. What do you know? Is this story true?’
‘That’s a good question,’ Inspector Portillo replied.
‘Yes, but what’s the answer’ Martin said.
‘The answer is this. Miss Wade’s double bass was in the truck when it left Barston. It wasn’t in the truck when it got to Barcelona. The truck stopped for a long time only once. And a French driver saw two men with something big and white there. Something like a double bass case.’
‘How do you know that’ Adriana asked.
‘The French police told us,’ the inspector said.
‘Where’s my double bass now’ I asked.
‘I’m sorry, Miss Wade,’ said Inspector Portillo.
‘But I don’t know.’ He liked me, I thought. He really was sorry.
‘What about the painting’ Martin asked.
‘That’s safe,’ Inspector Portillo said. ‘The French police found it this morning in Paris.’
‘Excuse me’ Adriana said.
‘Yes’ said Inspector Portillo.
‘You said Frank died because of the truck. But how? Why? What do you mean? Did he die because of the painting? Did he put the painting in Penny’s double bass case, or what?’
‘Those are all good questions,’ Inspector Portillo replied. ‘They were our questions too. At first we didn’t understand why Mr Shepherd died. Did he fall out of that window? Did he jump? Did somebody push him? Did he have problems? With a lover? A friend? Was there an argument?’
I looked over at Candida Ashley-Morton. Her head was in her hands. She was crying, I think. Perhaps she really did do it. Inspector Portillo was still speaking.
‘But then we talked to the hotel people. We looked at the rooms. And immediately we had a problem.’
‘What problem’ Martin asked.
‘The window in Mr Shepherd’s room was closed,’ Inspector Portillo said.
‘He didn’t like open windows,’ Candida said quietly.
‘That is correct.’ Inspector Portillo looked at Candida when he said this. ‘And a man cannot jump out of a closed window.’
‘What are you saying’ Martin asked.
‘I am saying that Frank Shepherd didn’t jump out of the window of his room. He fell from a different room.’
There was silence in the hotel dining room now - complete silence.
‘That was difficult for us,’ the inspector said. ‘Whose room was it? We didn’t know. But then one of my men looked at everything on the hotel computer. He looked at the telephone calls. Then he saw it. Somebody telephoned the police in London last night. What was the room number? He looked on the computer. It was Frank Shepherd’s room. Frank Shepherd telephoned London.’
‘Frank called the police in London’ Marilyn asked. ‘Why?’
‘We asked the police in London the same question. “Why did Frank Shepherd telephone you?” They told us.’
‘Wait a minute,’ Martin said. ‘I thought Frank fell from somebody else’s window. But you said he telephoned from his room.’
‘You are quite correct,’ the inspector said. ‘He telephoned from his room. Then he went to somebody else’s room.’
‘Whose’ Candida asked. ‘Do you know what happened to Frank. Do you know the name of his killer?’
‘Oh yes, we know. We know.’ And suddenly I knew too.