سرفصل های مهم
کمکهای کوچولوی جک
توضیح مختصر
جک از سه تا پسر کمک میخواد، ولی اونا میخوان بهش کلک بزنن.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل ششم
کمکهای کوچولوی جک
سه کمک کوچک جک ایده ی بسیار متفاوتی درباره ی کریسمس در شهر هالووین داشتند بنابراین کابوس قبل از کریسمس در حال شروع بود.
قفل، شوک و بشکه، سه تا پسر کوچیک بودن. اونا قاشقزنهای مشهور شهر هالووین بودن و حقههای زیادی در شهر به همه زده بودن. اونا همیشه نقشه داشتن و نقشههاشون هیچ وقت خوب نبود.
هیچ کس در شهر رئیسشون، اوگی بوگی رو دوست نداشت. اون یه کیسهی بزرگ و گرد پر از کِرم بود! سر بزرگ، پاهای کوتاه و دستهای دراز داشت و گاهی کرمها از سوراخهای کیسه ازش بیرون میریختن.
اوگی بوگی شبها در جنگل میگشت و حیوانات زیادی میخورد. خونشون رو مینوشید. گاهی آدمها رو هم میخورد! همیشه گرسنه بود. از بچههای خوب خوشش نمیومد و اونا واقعاً ازش میترسیدن. ترسناکترین چیز در شهر هالووین بود. وقتی بچهها رو میترسوند، اونا میدویدن پیش جک. با همهی آدمهای شهر هالووین فرق داشت، برای اینکه جک رو دوست نداشت. شهردار اوگی بوگی و پسرهای بدش رو دوست نداشت. بنابراین وقتی پسرهای اوگی رو دید، چشمهاش گرد شد.
فکر کرد: “چرا جک میخواد با اونا حرف بزنه؟ دیوونه شده؟”
جک خیلی آروم تو گوش پسرها حرف زد. “میخوام سه تا پسر برام کاری انجام بدن. ولی به کسی نگید. خیلی مهمه. هیچ کس نباید بفهمه.”
شهردار فکر کرد: “چی؟ امکان نداره! چرا جک داره با اونا برنامه و نقشه میریزه؟ چی داره میگه؟”
جک به پسرها گفت: “یک چیز آخر. به اوگی نگید. نمیخوام اون چیزی بدونه!”
سه تا قاشقزن گفتن: “البته، جک. یک کلمه هم به اوگی در این رابطه نمیگیم.”
با لبخندهای بزرگ روی صورتهاشون دویدن و رفتن. از کار مهم جک خوشحال بودن؟ یا نقشههای دیگهای داشتن؟ جک کار درستی انجام داده بود یا اشتباه بزرگی کرده بود؟
جک فکر کرد: “بینظیر میشه. بهترین روز زندگیم میشه. این سه تا قاشقزن برای اولین بار در زندگیشون میخوان کار خوبی انجام بدن. این بار هیچ حقهای در کار نخواهد بود.”
همه در شهر هالووین میخواستن به نقشههای کریسمس جک کمک کنن. هیچ چیزی نمیتونست بهتر از این باشه.
ولی کریسمس حالا در دستان خطرناکی بود. سه تا کمک کوچولوی جک ایدهی متفاوتی در مورد کریسمس در شهر هالووین داشتن - بنابراین کابوس قبل از کریسمس داشت شروع میشد.
قفل، شوک و بشکه همون قدر که حقّه زدن رو دوست داشتن، کابوس رو هم دوست داشتن. وقتی به خونهشون در بالای یک درخت بزرگ رسیدن، شروع کردن به کشیدن نقشهی کلک زدن به جک.
“جک، اسکلتِ احمقیه،” خندیدن.
قفل گفت: “ازمون میخواد بریم به شهر کریسمس و بابانوئل رو بیاریم. ما بابانوئل رو میاریم اینجا – ولی نمیدیدمش به جک! با حقههامون میترسونیمش!”
شوک باهوشتر از قفل بود و ایدهی بهتری داشت.
شوک گفت: “گوش بدید – ما بابانوئل رو میاریم و میذاریم تو بزرگترین کیسهی هالووینمون! میاریمش اینجا و به جک نشونش میدیم. ولی بعد میدیمش به اوگی بوگی! اوگی واقعاً از این مرد بزرگ چاق برای شامش لذت میبره.”
بشکه داد کشید: “عالیه! این درس خوبی به جک اسکلینگتون میده.”
سه تا قاشقزن خندیدن و دور اتاق رقصیدن. بعد مشغول نقشهشون شدن.
متن انگلیسی فصل
Chapter six
Jack’s Little Helpers
Jack’s three young helpers had a very different idea about Christmas in Halloweentown so the nightmare before Christmas was beginning.
Lock, Shock, and Barrel were three young boys. They were Halloweentown’s famous trick-or-treaters and they played a lot of tricks on everybody in town. They always had a plan, and their plans were never very nice.
Nobody in town liked their boss, Oogie Boogie. He was a big, round bag full of maggots! He had a big head, short legs, and long arms and sometimes the maggots fell out of him through holes in the bag.
Oogie Boogie went around the woods at night and ate a lot of animals. He drank their blood. Sometimes he ate people, too! He was always hungry. He didn’t like good children and they were really afraid of him. He was the scariest thing in Halloweentown. When he scared children, they ran to Jack. Oogie Boogie was different from everybody in Halloweentown because he didn’t like Jack. The Mayor didn’t like Oogie Boogie or his bad boys. So his eyes opened wide when he saw Oogie’s boys.
“Why does Jack want to talk to them,” he thought. “Is he crazy?”
Jack spoke very quietly into each boy’s ear. “I want you three boys to do something for me. But don’t tell anybody. It’s very important. Nobody can know.”
“What? This isn’t possible,” the Mayor thought. “Why is Jack making plans with them? What’s he saying?”
“One last thing,” Jack said to the boys. “Don’t tell Oogie Boogie. I don’t want him to know anything!”
“Of course, Jack,” the three trick-or-treaters said. “We won’t say a word to Oogie Boogie about this.”
They ran away with big smiles on their faces. Were they happy about Jack’s important job? Or did they have other plans? Did Jack do the right thing or did he make a big mistake?
“This is going to be wonderful,” thought Jack. “This is the happiest day of my life. Those three trick-or-treaters are going to do something good for the first time in their lives. And this time there’ll be no tricks.”
Everybody in Halloweentown wanted to help with his Christmas plans. Nothing could be better.
But Christmas was now in dangerous hands. Jack’s three young helpers had a very different idea about Christmas in Halloweentown - so the nightmare before Christmas was beginning.
Lock, Shock, and Barrel loved nightmares as much as they loved tricks. When they got to their home at the top of a big tree, they started planning their trick on Jack.
“Jack is a stupid skeleton,” they laughed.
Lock said, “He wants us to go to Christmastown and get Santa Claus? We’ll bring Santa back here – but we won’t give him to Jack! We’ll scare him with our tricks!”
Shock was more intelligent than Lock and he had a better idea.
“Listen– We’ll get Santa Claus and put him in our biggest Halloween bag,” said Shock. “We’ll bring him here and show him to Jack. But then we’ll give him to Oogie Boogie! Oogie will really enjoy that big fat man for his dinner!”
“Great,” shouted Barrel. “That will teach Jack Skellington a lesson!”
The three trick-or-treaters laughed and danced around the room. Then they got busy with their plan.