سرفصل های مهم
نردبان طنابی
توضیح مختصر
خانواده نردبون طنابی درست میکنن.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل ششم
نردبان طنابی
بعد از غذا گفتم: “امشب باید رو زمین بخوابیم. نمیدونم امشب چطور میشه رفت اون بالا، توی درخت.”
بعد با فریتز و ارنست به ساحل رفتم
تا دنبال چیزهایی که برای ساختن یه نردبون لازم داشتیم بگردیم. ساحل پر از تکههای چوب در اندازههای مختلف بود که توسط دریا از کشتیها به ساحل آورده شده بود.
فریتز گفت: “درست کردن نردبون از این قطعه چوبها مشکل خواهد بود
و خیلی هم سنگین میشه.”
“به اون گیاهان بلند و کلفت اونجا نگاه کنید! ارنست داد زد:
همون چیزهایی هستن که بهشون نیاز داریم! بامبو!”
چند تا بامبو رو یه قطعههایی به طول تقریباً یک و نیم متری بریدم. بعد به هم بستمشون تا بتونم حملشون کنم. بعد چند تا چوب صاف هم بریدم.
گفتم: “میتونم با این بامبو یه کمان بسازم
و از این چوبها هم تیر.”
با بامبوها برگشتیم پیش بزرگترین درخت. گذاشتیمشون روی زمین.
گفتم: “اون شاخه حدوداً نه متر بالاتره. ما بیش از هجده متر طناب کلفت و کلی طناب نازک داریم. حالا دو تیکه طناب دراز روی زمین میذاریم و بامبو رو به قطعههای نیم متری میبُریم. فریتز تو بامبوها رو بِبُر. ارنست کمکم میکنه طنابها رو درست کنم.”
به این ترتیب شروع به کار کردیم.
گفتم: “حالا، باید تیکههای بامبو رو به وسط طنابها ببندیم تا پله بسازیم. اینطوری یه نردبان طنابی خواهیم داشت.”
خیلی سخت کار کردیم و بعد از چند ساعت نردبونمون آماده شد. بعد با یه تیکه دیگه از بامبو یه کمان درست کردم.
گفتم: “ارنست، از این چوبها تیر درست کن. یه میخ بزرگ هم به یه سرش بزن.”
“آه! جک داد زد:
تیر و کمون! باهاش میخوایم چیکار کنیم؟ من میخوام باهاش بازی کنم.”
“من اسباببازی نمیسازم، جک. میخوام باهاش شلیک کنم. ولی به زودی همهتون تیر و کمان خواهید داشت. برای این که باید در مورد استفاده از باروت احتیاط کنیم، چون اگه این باروت تموم بشه، دیگه باروتی نخواهیم داشت. و اگه آدمهای خطرناکی در جزیره باشن به باروت نیاز خواهیم داشت.”
وقتی تیر و کمان آماده شد، یه تیکه طناب نازک و دراز به یه سر تیر بستم و به بالای شاخه شلیک کردم. تیر و ناب از طرف دیگهی شاخه پایین اومدن.
“آه!” ارنست گفت:اون همیشه خیلی سریع متوجه همه چیز میشد. “نربون طنابی رو به این طناب نازک میبندی و میکشیش بالا روی شاخه. بعد وقتی یه نفر نردبون رو به شاخه میبنده، نگهش میداری.”
گفتم: “آره،
تو برو بالا. تو کوچکتر از فریتزی
و فکر نمیکنم جک بتونه نردبون رو خوب ببنده.”
به زودی نردبون به شاخه بسته شد.
گفتم: “کار امروزمون خوب بود. حالا باید حیوانات رو ببندیم و پای درخت میخوابیم. فردا شروع به ساختن خونهی درختیمون میکنیم “
ببینید! جک گفت:
مرغها رفتن روی نردبون طنابی.”
نگاه کردم. هر مرغ روی یه پله نشسته بود. جاشون خیلی راحت بود.
یه آتیش بزرگ روشن کردم تا حیوانات خطرناک رو دور نگه داره. بعد تصمیم گرفتم بیدار بمونم و نگهبانی بدم.
متن انگلیسی فصل
CHAPTER SIX
The Rope Ladder
After the meal, I said, ‘We must sleep on the ground tonight. I can’t see how we can get up into a tree this evening.’
Then I went to the beach with Fritz and Ernest. We looked for the things that we needed for a ladder. The beach was covered with pieces of wood of all sizes, carried there from ships by the sea.
‘It’ll be difficult to make a ladder out of these pieces of wood,’ said Fritz. ‘And it’ll be very heavy.’
‘Look at those tall thick plants there!’ cried Ernest. ‘They’re what we need! Bamboo!’
I cut some bamboo into pieces about six feet long. Then I tied them together, so I could carry them. Then I cut some straight sticks.
‘I can make a bow with this bamboo,’ I said. ‘And arrows from these sticks.’
We went back to the biggest tree, carrying the bamboo. We put it on the ground.
‘That branch is about thirty feet high,’ I said. ‘We’ve got more than sixty feet of thick rope and a lot of thin rope. Now we’ll put two long pieces of rope on the ground and we’ll cut pieces of bamboo a foot and a half long. Fritz, you cut the pieces. Ernest will help me with the rope.’
So we began to work.
‘Now,’ I said, ‘we must tie pieces of bamboo across the ropes to make steps. Then we’ll have a rope ladder.’
We worked very hard, and after a few hours our ladder was ready. Then I made a bow from another piece of bamboo.
‘Ernest,’ I said, ‘make arrows from these sticks. Put a big nail in one end.’
‘Oh!’ cried Jack. ‘A bow and arrows! What are you going to do with them? I want to play with them!’
‘I’m not making a toy, Jack. I’m going to shoot with this. But soon you’ll all have bows and arrows, because we must be careful with our gunpowder. When we’ve used this gunpowder, we won’t be able to get any more.
And, if there are dangerous men on the island, we’ll need our gunpowder.’
When the bow and arrows were ready, I tied a long piece of thin rope to an arrow and shot the arrow up over the branch. It came down on the other side, carrying the thin rope with it.
‘Ah!’ said Ernest - he always understood things quickly. ‘You’ll tie the rope ladder to this thin rope and pull it up on to the branch. Then you’ll hold it there while someone ties it to the branch.’
‘Yes,’ I said. ‘You climb up there. You’re smaller than Fritz. And I don’t think Jack can tie the ladder well enough.’
Soon the ladder was tied to the branch.
‘That’s a good day’s work,’ I said. ‘Now we must tie up the animals, and we’ll sleep at the foot of the tree. Tomorrow we’ll begin to build our tree house.’
‘Look!’ said Jack. ‘The chickens are on our rope ladder.’
I looked. Each chicken was sitting on a step. They were already very comfortable.
I lit a big fire to keep away dangerous animals. Then I decided to stay awake and watch.