سرفصل های مهم
فصل 06
توضیح مختصر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل ششم
“کانوی یک ملاقات کننده دارد.”
صبح روز بعد کِی سوار اتوبوس شد. او بلیطی به مقصد پورتوپرنس گرفت. طی سفر از پنجره بیرون را نگاه کرد.
در کنار جاده از دهکده اش تا پورتوپرنس خانه ها و دفترهای تازه ای بود.
وقتی کِی رسید، کِی یک تاکسی پیدا کرد و آدرس را به راننده داد
“می دانید چطور می شود به آنجا رسید؟”و کِی پرسید:
راننده ی تاکسی گفت: “اوه، بله. آقای کانوی این دور و اطراف مرد مهمی است. خیلی مهم. پولدار هم هست. و می گویند دوستان زیادی دارد.”
کِی گفت: “می دانم.” او در صندلی خود نشست در حالیکه تاکسی راه افتاد و رفت.
بعد از مدت طولانی، آنهابه دفتر ساختمان سازی کانوی رسیدند. کی پول راننده را داد و داخل رفت. منشی کانوی، ماری، پشت میز نشسته بود. او به کِی نگاه کرد.
ماری گفت:”عصربخیر می توانم کمکتان کنم؟”
کِی گفت: “بله می خواهم با آقای کانوی صحبت کنم.”
“اسم شما چیست؟”زن جوان پرسید:
او گفت: “کِی.”
ماری گفت: “خواهش می کنم بنشینید. بعد تلفن را برداشت و با کانوی صحبت کرد.”ماری گفت: “یک آقایی اینجاست می خواهد
با شما صحبت کند.”او یک لحظه منتطر ماند و بعد گفت: “کِی، آقای کِی. نه نمی دانم کیست. یک مرد مسن است.”ماری گوشی را گذاشت و به کِی نگاه کرد. او گفت: “آقای کانوی منتظر شماست. خواهش می کنم بفرمایید داخل.”
کِی به سوی در اتاق کانوی رفت و داخل شد. کانوی لبخند زد و گفت: “عصر بخیر،کِی. اسم من کانوی است. خواهش می کنم بنشینید. می تواتم کمکتان کنم؟”کِی حیرت کرده بود. بعد گفت: “بله آقای کانوی. اسم من کِی است. من در دهکده بوسی زندگی میکنم.”
“جدی؟ کانوی گفت:
من دهکده بوسی را خوب می شناسم. جای خیلی زیبای است. آنجا داریم یک شهر جدید می سازیم.”
کِی گفت: “بله می دانم. چند تا مغازه و یک هتل هم دارید می سازید. ولی نباید آنها را روی گورستان بسازید. آنجا خیلی مهمی است.”
متن انگلیسی فصل
Chapter six
Conway has a Visitor
The next morning Kee got on the bus. He bought a ticket to Port au Prince. During the journey he looked out of the window. There were new houses and offices all along the road from his village to Port au Prince.
When he arrived, he found a taxi and gave the driver the address. ‘Do you know how to get there?’ asked Kee.
‘Oh, yes,’ said the taxi driver. ‘Mr Conway is a big man round here. Very important. Rich, too. And they say he has a lot of friends.’
‘I know,’ said Kee. He sat back in the taxi as it drove away.
After a long time, they arrived at the office of Conway Construction. Kee paid the taxi driver, and went in. Conway’s secretary, Marie, was sitting at a desk. She looked at Kee.
‘Good afternoon,’ she said, ‘Can I help you?’
‘Yes,’ said Kee, ‘I want to talk to Mr Conway.’
‘What’s your name?’ the young woman asked.
‘Kee,’ he replied.
‘Please sit down,’ Marie said. Then she picked up a telephone and talked to Conway. ‘There’s a man here, she said. ‘He wants to talk to you.’ She waited for a moment, and then said, ‘Kee, Mr Kee. No, I don t know who he is. He’s an old man.’ Marie put down the telephone and looked at Kee. ‘Mr Conway is waiting for you,’ she said. ‘Please go in.’
Kee walked to Conway’s door and went in. Conway smiled and said, ‘Good afternoon, Kee. My name is Conway. Please sit down. Can I help you?’ Kee was surprised. Then he said, ‘Yes, Mr Conway. My name is Kee. I live in the village of Bussy.’
‘Do you?’ said Conway. ‘I know the village of Bussy well. It’s very nice. We’re building a new town there.’
‘Yes, I know,’ said Kee. ‘You’re building some shops and a hotel there too. But you must not build them on the graveyard. It is a very important place.’
مشارکت کنندگان در این صفحه
مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.