سرفصل های مهم
مادمازل ون گوگ
توضیح مختصر
تس و گرنت با هم تیم خوبی شدن.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح خیلی ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل دوازدهم
مادمازل ون گوگ
هوا به قدری گرم بود که کوهها زیر آسمون آبی عمیق پروونسال به رنگ آبی خاکستری دیده میشدن. پایین مزرعهی گل در مقابل ساختمانهای نارنجی روستای کوچیک بنفش تیره بودن. میدونستم مجبورم به زودی برم، بنابراین سریع کار کردم و سعی کردم با رنگهایی که همراهم دارم، رنگ مناسب رو درست کنم.
بعد یکمرتبه دستی قوی روی شونهام احساس کردم و یک نفر گونهام رو بوسید. دوستپسرم گفت: “بیا مادمازل ونگوگ،
باید راه بیفتیم.”
قلموم رو گذاشتم توی آب و برگشتم از دهن گرنت ببوسم. گفتم: “باشه، باشه، آقای ساعت.”
از پشت سرمون صدای فریادهایی میومد. “بیاید، پرندههای عاشق! نهار تموم شده! باید از کوههایی بالا بریم!”
تعطیلات تابستونی بود و و برگشته بودم پروانس تا دوباره به عنوان رهبر تور برای طبیعت بکر کار کنم. یا حداقل نیمه رهبر تور چون نیمه دوم گرنت بود. اون همه رو سازماندهی میکرد و من خوشحالشون میکردم.
تیم خوبی هستیم.
متن انگلیسی فصل
Chapter twelve
Mademoiselle Van Gogh
It was so hot that the mountains were a smoky blue against the deep blue of the Provencal sky. Down below me, a field of flowers was dark purple against the orange buildings of a little village. I knew I’d have to go soon, so I worked quickly, trying to make the right colours with the paints I had with me.
Then suddenly I felt a strong hand on my shoulder, and somebody kissed my cheek. ‘Come on, “Mademoiselle Van Gogh”,’ said my boyfriend. ‘We’ve got to get moving.’
I put my paintbrush into the water and turned to kiss Grant on the mouth. ‘OK, OK, “Mr Clock”,’ I said.
There were shouts behind us. ‘Come on, you love birds! Lunch is over! We’ve got mountains to climb!’
It was the summer holidays and I’d returned to Provence to work as a tour leader for Wild Country again. Or at least half a tour leader, because Grant was the other half. He organised everybody, and I kept them happy.
We’re a good team.