کتاب های خیلی ساده

179 کتاب | 986 فصل

پلیس

توضیح مختصر

نانسی به پلیس زنگ میزنه.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح خیلی ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل دوازدهم

پلیس

آروم دور آپارتمانم قدم زدم.

“کی اومده و وسایلم رو برده؟

فکر کردم:

فقط جورج و هریت کلید دارن. نمی‌تونه جورج باشه. دوستم داره. ولی وقتی اینجا نبودم، یه نفر وارد آپارتمانم شده.” شروع به ترس کردم. به پلیس زنگ زدم. نمی‌خواستم، ولی نمی‌دونستم چیکار باید بکنم.

یک پلیس زن به دیدنم اومد.

“کسی کلید داره؟”پرسید:

“فقط دوست صمیمیم، هریت و جورج. هریت اینجا نیست و جورج دوست‌پسرمه.”

“خیلی وقته باهاشی؟”

“تقریباً دو ماهه.”

“کجا آشنا شدید؟”ازم پرسید:

“سر کار.”

“با تو کار میکنه؟”پرسید:

“نه.”

“پس چیکار میکنه؟”

“پناهجوئه. منتظره وکلا بهش بگن میتونه تو این کشور بمونه.”

“پس برای کار کردن اینجا نیاز به برگه‌هایی داره؟”پرسید:

“بله، ولی به زودی برگه‌ها رو میگیره.”

“پاسپورتت اینجاست؟ لطفاً بیا بریم ببینیم.”

کمدی که پاسپورتم رو نگه میداشتم رو گشتیم. اونجا نبود.

“می‌دونی دوست‌پسرت کجاست؟ پلیس زن پرسید:

باید باهاش حرف بزنیم.”

دهنم رو باز کردم و دوباره بستمش.

نمی‌خواستم پلیس جورج رو پیدا کنه. گفتم: “نه. نمی‌دونم کجاست. قبل از اینکه برم اسکاتلند هر روز همدیگه رو می‌دیدیم. ولی وقتی برگشتم اینجا نبود.”

پلیس زن گفت: “باشه. خب، لطفاً اگه دیدیش به ما زنگ بزن.”

گفتم: “البته.” و رفت.

باقی اون روز منتظر موندم. کل روز منتظر موندم جورج زنگ بزنه، ولی نزد. سعی کردم بهش زنگ بزنم، ولی جواب نداد.

متن انگلیسی فصل

Chapter twelve

The police

I walked slowly around my flat.

‘Who got in and took my things?’ I thought. ‘Only George and Harriet have keys. It couldn’t be George. He loves me. But someone came into my flat while I was away.’ I began to feel afraid. I called the police. I didn’t want to, but I didn’t know what else to do.

A policewoman came to see me.

‘Does anyone have a key?’ she asked.

‘Only my best friend, Harriet, and George. Harriet’s away and George is my boyfriend.’

‘Have you been with him long?’

‘About two months.’

‘Where did you meet?’ she asked me.

‘At work.’

‘Does he work with you?’ she asked.

‘No.’

‘So what does he do?’

‘He’s an asylum seeker. He’s waiting for lawyers to tell him he can stay in this country.’

‘So he needs papers to work here?’ she asked.

‘Yes, but he’s going to get the papers soon.’

‘Is your passport here? Let’s go and see please.’

We looked in the cupboard where I kept my passport. It wasn’t there.

‘Do you have any idea where your boyfriend is?’ asked the policewoman. ‘We need to talk to him.’

I opened my mouth then closed it again.

I didn’t want the police to find George. ‘No,’ I said. ‘I don’t know where he is. We saw each other every day before I went to Scotland. But he wasn’t here when I got back.’

‘OK,’ said the policewoman. ‘Well, if you see him, please phone us.’

‘Of course,’ I said. And she left.

The rest of that day I waited. I waited all day for George to call, but he didn’t. I tried calling him but there was no answer.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.