سرفصل های مهم
فصل 05
توضیح مختصر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل پنج
“لولیتا عاشق است”
خانه دون دیگو در رین دی لس آنجلس بزرگ و زیباست. اتاق های بسیار و خدمتکاران زیادی دارد. باغ بزرگی با درخت و گل نیز دارد. دون کارلوس از آن خوشش آمده است.
دوهاکاتالینا گفت: “لولیتا! با دون دیگو ازدواج کنی این خانه ی زیبا مال تو می شود!”
لولیتا گفت: “من دون دیگو را دوست ندارم! نمی خواهم با او ازدواج کنم!”
دون کارلوس گفت: “لولیتا، امشب من و مادرت باید سری به دوستان قدیمی بزنیم. می توانی تنها در خانه بمانی؟”
“بله البته. کتابخانه دون دیگو پر از کتاب است. می توانم اینجا بمانم و کتاب بخوانم”
لولیتا به کتابها نگاه می کند. او فکر می کند: “چقدر عجیب! دون دیگو کتابهایی درباره ی عشق، شور، ماجراجویی، اسبها و قهرمانان دارد! ولی قوی نیست و خیلی بی روح است.”
ناگهان در می زنند. خدمتکاری در را باز می کند و کاپیتان رامون وارد می شود. او به کتابخانه می رود و لولیتا را می بیند.
“خوشحالم که تنهایید! تو دختر زیبای هستی. من از پدرت اجازه دارم به تو ابراز عشق بکنم! می دانم دون دیگو می خواهد با تو ازدواج بکند، ولی من از همه لحاظ برتر هستم. دون دیگو بی عرضه است. او مرد ضعیفی است. من فرمانده دژ هستم.”
لولیتا گفت: “من تنها هستم! نمی توانی اینجا بمانی. درست نیست. لطفا از اینجا برو!”
کاپیتان دست او را گرفت و گفت: “فرار نکن لولیتا! تو مال من هستی! مرا ببوس!”
لولیتا او را به عقب هل می دهد ومی گوید: “نمی خواهم تو را ببوسم. راهت را بگیروبرو!”
“نه تو مال من هستی. باید با من ازدواج کنی. حالا من را ببوس.”
لولیتا بصورت کاپیتان سیلی می زند.
در آن لحظه زورو در کتابخانه ظاهر می شود و می گوید: “کاپیتان رامون تو آدم رذلی هستی. به لولیتا دست نزن! این خانهرا فوراً ترک کن!”
کاپیتان گفت: “نمی توانم این توهین را فراموش کنم.” صورتش از خشم قرمز شده. زورو در را باز می کند و او را با لگد بیرون می اندازد.
لولیتا گفت: “ممنون بابت کمکت، زورو. تو مهربان و شجاع هستی. من تو را دوست دارم!”
زورو گفت: “لولیتای عزیز، من هم تو را دوست دارم!”
آنهابغل می کنند ومی بوسند.
متن انگلیسی فصل
Chapter five
Lolita is in Love
Don Diego’s home in Reina de Los Angeles is big and beautiful. There are many rooms and many servants. There is a big garden with trees and flowers. Don Carlos and his family like it.
“Lolita! Marry Don Diego and this beautiful home is yours” says Doha Catalina.
“I don’t love Don Diego! I don’t want to marry him” says Lolita.
“Lolita, tonight your mother and I must visit our old friends,” says Don Carlos. “Can you stay at home alone?”
“Yes, of course. There are many books in Don Diego’s library. I can stay here and read.”
Lolita looks at the books. “How strange” she thinks. “Don Diego has books about love, passion, adventure, horses and heroes! But he isn’t strong and is so lifeless !”
Suddenly there is a knock at the door. A servant opens it and Captain Ramon enters. He goes to the library and sees Lolita.
“I’m glad you are alone! You are a very beautiful girl. I have your father’s permission to court you! I know that Don Diego wants to marry you, but I am superior in every way. Don Diego has no courage. He is a weak man. I am the Captain of the Presidio.”
“I am alone,’’ says Lolita. “You cannot stay here. It is not right. Please go away!”
Captain Ramon takes her hand and says, “Don’t run away, Lolita. You are mine! Kiss me!”
Lolita pushes him away and says, “I don’t want to kiss you. Go away!”
“No, you are mine. You must marry me. Now kiss me!”
Lolita slaps the Captain’s face.
At that moment Zorro appears in the library and says, “Captain Ramon, you are a villain. Don’t touch Lolita! Leave this house immediately!”
“I cannot forget this terrible insult,” says the Captain. His face is red with anger. Zorro opens the door and kicks him out.
“Thank you for your help, Zorro. You are courageous and kind. I love you” Lolita says.
“Dear Lolita, I love you too” says Zorro.
They embrace and kiss.
مشارکت کنندگان در این صفحه
مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.