سرفصل های مهم
فصل 08
توضیح مختصر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل هشت
“یک فرار”
گروهبان گونزالس می گوید: “امروز فرماندار کالیفرنیا به اینجا می آید.”
کاپیتان رامون می گوید: “چه خوب! باید با او صحبت کنم.”
فرماندار می گوید: “صبح بخیر، کاپیتان رامون.”
نامه ات به دستم رسید. ممنون بابت اطلاعاتت درباره ی خانواده پالیدیو. آنها دوستان زورو هستند. آنها خائن هستند. باید آنها را به زندان انداخت و بکشیم! آنها خطرناک هستتد!”
کاپیتان می گوید: “چه فکر خوبی! سربازانم می توانند آنها را امروز بازداشت کنند.”
گروهی از سربازها به عمارت پالیدیو می روند. آنها دون کارلوس، دوها کاتالینا و لولیتا را بازداشت می کنند. آنها را به زندان می برند. دون کارلوس خشمگین است. همسر و دخترش گریه می کنند.
وقتی دون دیگو خبر را می شنود به سراغ فرماندار می رود. از فرماندار می پرسد: “چرا خانواده ی پولیدیو در زندان هستند؟”
فرماندارجواب می دهد: “آنها دوستان زورو هستند. آنها به اوکمک می کنند و از اومحافظت می نمایند. آنها خائن هستند.”
دون دیگو می گوید: “من باور نمی کنم. من آنها را می شناسم. آنها افراد صادقی هستند. آنها به تبهکاران کمک نمی کنند.”
فرماندار می گوید: “اشتباه می کنی دون دیگو. آنها باید مجازات شوند. مجازات خائنین مرگ است.”
اوایل صبح زورو پیغامی برای انتقام جویان می فرستد. که می گوید:
“نیمه شب من را در کنار رودخانه ملاقات کنید. شمشیرها و تپانچه هایتان را همراه داشته باشید. به همه خبر دهید.”
در نیمه شب زورو و انتقام جویان کنار رودخانه همیگر را ملاقات می کنند. همه ی انتقام جویان نقابی به صورت دارند. زورو می گوید: “ما اینجاییم تا دون پولیدیو و خانواده اشرا نجات دهیم. آنها باید از زندان فرار کنند. آنها بی گناه هستند.
ما باید بیصدا باشیم، وارد زندان شویم و آنهارا نجات دهیم. فرانچسکو، تو دون کارلوس را به دهکده ی پالا ببر. خوزه، تو دوها کاتالینا را به خانه وگا ببر. من لولیتا را نزد پدر فیلیپ می برم. آنهاچند روزی باید پنهان شوند.”
زورو و انتقام جویان خانواده ی پالیدیو را نجات می دهند. دون کارلوس و دوهاتاکاتالینا به مقصدشان می رسند. سربازان، زورو و لولیتا را تعقیب می کنند. اسب زورو خیلی چابک است.
زورو و لولیتا به خانه ی پدر فیلیپ می رسند. زورو می گوید: “لولیتا می تواند چند روزی اینجا پیش شما بماند؟ جان او در خطر است.”
پدرفیلیپ می گوید: “بله، می توانم ازاو محافظت کنم. زورو لولیتا را می بوسد و می گوید: “همیشه بخاطرداشته باش که دوستت دارم.” بعد سوار بر اسبش می راند و دور می شود.
متن انگلیسی فصل
Chapter eight
The Escape
The Governor of California is here today, says Sergeant Gonzales.
“Good” says Captain Ramon. “I must speak to him”
“Good morning, Captain Ramon,” says the Governor.”
I have your letter. Thank you for the information about the Pulido family. They are Zorro’s friends. They are traitors. We must put them in prison and kill them! They are dangerous.”
“What a good idea! My soldiers can arrest them today,” says the Captain.
A group of soldiers goes to the Pulido hacienda. They arrest Don Carlos, Dona Catalina and Lolita. They take them to prison. Don Carlos is furious. His wife and daughter cry.
When Don Diego hears about this, he goes to the Governor. He asks him, “Why is the Pulido family in prison?”
The Governor answers, “They are Zorro’s friends. They help and protect him. They are traitors!”
“I cannot believe this. I know them. They are honest people. They don’t help bandits,” says Don Diego.
“You are wrong, Don Diego. They must be punished. The punishment for traitors is death,” says the Governor.
Early in the evening Zorro sends a message to The Avengers. The message says:
“Meet me at midnight at the lake. Bring your swords and pistols. Pass the word to everyone.”
At midnight Zorro and The Avengers meet at the lake. Every Avenger has a mask on his face. Zorro says, “We are here to rescue Don Pulido and his family. They must escape from prison. They are innocent.
We must be silent, enter the prison and help them. Francisco, you take Don Carlos to the village of Pala. Jose, you take Doha Catalina to the Vega hacienda. I want to take Lolita to Friar Felipe. They must hide for a few days.”
Zorro and The Avengers rescue the Pulido family. Don Carlos and Doha Catalina reach their destination. The soldiers follow Zorro and Lolita. Zorro’s horse is very fast.
Zorro and Lolita arrive at Friar Felipe’s hacienda. Zorro says, “Can Lolita stay here with you for a few days? She is in danger.”
“Yes, I can protect her,” says Friar Felipe. Zorro kisses Lolita and says, “Always remember that I love you.” Then he rides away on his horse.
مشارکت کنندگان در این صفحه
مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.