صبح‌بخیر، گلاستونبری

مجموعه: کتاب های خیلی ساده / کتاب: آرزویی به حقیقت پیوسته / فصل 6

کتاب های خیلی ساده

179 کتاب | 986 فصل

صبح‌بخیر، گلاستونبری

توضیح مختصر

الی به دوست‌هاش میگه اونها نمی‌تونن مورفی رو ببینن.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل ششم

صبح‌بخیر، گلاستونبری

وقتی دو ساعت بعد از قطار پیاده میشم، مایک منتظرم هست. شلوار جین و یک تی‌شرت سفید پوشیده. شبیه روزنامه‌نگار نیست بیشتر شبیه دانشجو هست اول خیلی احساس اضطراب می‌کنم. ولی بعد لبخند میزنه و با من دست میده.

میگه: “سلام، تو باید الی باشی!”

“سلام.” سعی می‌کنم بالغ و مطمئن به خودم به نظر برسم، ولی احساس می‌کنم گونه‌هام سرخ میشن.

“بیا،

قطارمون ۱۰ دقیقه بعد حرکت میکنه.” در سکوت به سکوی شماره ۴ میریم جایی که قطارمون منتظره.

مایک میگه: “رسیدیم.” بلیط‌هامون رو به یه بلیط جمع‌کن شیک میده. “خوش اومدید، آقا رو به من میکنه و لبخند میزنه: “دوشیزه.”

با قطار درجه یک سفر می‌کنیم! در صندلی‌های بزرگ و راحت‌مون می‌شینیم.

مایک میگه” “به این نیاز خواهی داشت “ و یک کارت مطبوعاتی بهم میده. مدتی فقط بهش نگاه می‌کنم. روش نوشته: “الی استیونسون، موزیک حالا!” شاید هنوز خوابم. یک دقیقه بعد لیز میاد و بیدارم میکنه.

“الی، واقعاً سرمون شلوغ خواهد بود. من باید مصاحبه‌هایی انجام بدم و عکس‌هایی بگیرم که ببرم برای مجله. با این کارت می‌تونی هر جا بری. حتی پشت صحنه. گاهی ممکنه تو رو تنها بذارم. اشکال نداره؟”

اشکال؟ داره شوخی می‌کنه؟ من …

پشت صحنه! این فوق‌العاده است!

“مصاحبه ما با مورفی ساعت ۶ امروز عصر هست. مورفی از آدم‌هایی که دیر می‌کنن، متنفره بنابراین باید سر وقت برسیم اونجا.”

یک کپی از سؤالاتی که می‌پرسیم میده بهم و باقی سفر درباره موزیک حرف می‌زنیم.

هر چه به مقصد نزدیک‌تر میشیم، قطار پرتر میشه. بیشتر مسافرها با هیجان درباره‌ی فستیوال صحبت می‌کنن. جو شگفت‌انگیزه و هنوز نرسیدیم.

وقتی از اتوبوسی که ما رو از ایستگاه کستل‌کری به محوطه میبره پیاده میشیم، بارون‌ میباره. ولی برای من مهم نیست. و برای هیچ کس دیگه‌ای هم مهم نیست.

قراره بهترین آخر هفته‌ی زندگیم باشه لحظه‌ای فقط می‌ایستم و به اطراف نگاه می‌کنم، و چیزهایی می‌بینم که قبلاً فقط دربارشون خونده بودم حالا: دریایی از چادرها در فاصله دور، سِنِ هرمی شکل بزرگ جایی که مورفی بعدها اونجا اجرا خواهد کرد، جو دوستانه و آرام …

مایک میگه: “باید قبل از مصاحبه با مورفی چند تا عکس بگیرم و افکارم رو قطع میکنه. “نگاهی به اطراف بنداز. این شماره موبایل من هست، اگه بهش نیاز داشته باشی یک تکه کاغذ میده بهم. “اوقات خوشی داشته باشی!” و دست تکون میده و میره توی جمعیت.

بعد از اینکه به بابا زنگ میزنم، تصمیم میگیرم به کاسی و اسکای زنگ بزنم. هنوز نمیدونن من اومدم اینجا.

“کاسی؟” وقتی بالاخره تلفن جواب میده، میگم:

“بله … “

خط خیلی بده.

“منم، الی! حدس بزن کجام؟”

“چی؟”

“اِلیم! اینجام در گلاستونبری!

داد می‌زنم:

جلوی سن هرمی هستم. شما کجایید؟” ولی بعد می‌بینمش بنابراین به طرف دوست‌هام میرم.

اسکای اول من رو میبینه. داد میزنه: “الی!” و دست‌هاش رو میندازه دورم. بعد کاسی با لبخند بزرگی روی صورتش داد میزنه. “اینجا چیکار می‌کنی؟” بغلم میکنه، بعد سریع بهشون از مسابقه میگم.

کاسی میگه: “یه دقیقه صبر کن دهنش از ناباوری باز مونده. “قراره مورفی رو ببینی. مورفی؟”

من لبخند میزنم و با سرم تأیید می‌کنم.

“کی؟ کجا؟ بهم بگو، الی! این شگفت‌انگیزه!” شروع میکنه به بالا و پایین پریدن و با هیجان اسکای رو بغل میکنه. “قراره مورفی رو ببینیم! باید لباس‌هام رو عوض کنم. کدوم تاپم رو بپوشم؟ اونی که صورتیه یا اونی که سبزه؟ و موهام!” یه آینه از کیفش در میاره و با دقت به خودش نگاه میکنه.

“کاسی، متأسفم …”

سعی می‌کنم توضیح بدم، ولی موبایلم شروع به زنگ زدن می‌کنه. مایکه.

“الی، شانس مصاحبه با کریس مارتین از کلدپلی رو به دست آوردم. ولی فقط ساعت ۶ در دسترسه.”

“این وقتیه که قراره با مورفی مصاحبه کنیم.”

“میدونم. اشکال نداره خودت مصاحبه کنی؟ سؤالات رو داری و کارت عبور پشت صحنه رو هم داری، مگه نه؟ بهشون خبر میدم که تو تنها خواهی بود باشه؟”

“ولی … “

قبل از اینکه بتونم سؤال دیگه‌ای بپرسم، خط قطع میشه. سریع سعی می‌کنم به مایک زنگ بزنم، ولی تلفنش مشغوله. حالا چیکار کنم؟ بیشتر از هر چیزی می‌خوام مورفی رو ببینم، ولی میتونم تنها برم اونجا؟

“نظرت چیه، الی؟”

کاسی میپرسه:

تقریباً فراموش کردم که کاسی و اسکای اونجا هستن. “داشتم از اسکای می‌پرسیدم کدوم گوشواره به تاپ سبز بیشتر میاد …”

کاسی میگه:

“کاسی … “

سعی می‌کنم حرفش رو قطع کنم، ولی به قدری هیجان‌زده است که صدام رو نمی‌شنوه. آشکارا فکر میکنه اونها هم با من میان. ولی نمیتونن. من فقط یک کارت عبور پشت صحنه دارم.

“اینها، یا نقره‌هام گوشواره‌های متفاوتی رو میگیره روی گوشش. “اسکای، تو هم باید لباس‌هات رو عوض کنی. نمی‌تونی اینطوری مورفی رو ببینی!”

“کاسی، خفه میشی تا یک دقیقه به حرف من گوش بدی!” با صدای بلند داد می‌زنم و اون فوراً به من نگاه می‌کنه. “واقعاً متأسفم، ولی شما نمی‌تونید بیاید.”

لبخندش محو میشه. ولی بعد می‌خنده “داری شوخی می‌کنی، آره؟” ولی نگاه روی صورتم بهش میگه که شوخی نمی‌کنم. “منظورت چیه ما نمیتونیم بیایم؟ ما دوستان صمیمی تو هستیم البته که میتونیم با تو بیایم!”

“واقعاً متأسفم!”

یک‌مرتبه چشم‌هاش پر از خشم میشن. دیگه زیبا دیده نمیشه.

اسکای آروم میگه: “اشکال نداره، الی ما درک میکنیم.” اون هم ناامید به نظر میرسه، ولی لبخند کوچیکی بهم میزنه تا نشون بده عصبانی نیست.

“اشکال داره!

کاسی داد میزنه:

یادت نمیاد کی در مارس برات بلیط گرفته بود؟”

“کاسی، لطفاً اینطوری نباش!میگم:

تو میدونی که من می‌خوام بیاید .”

“خوب پس،

یا ما هم با تو میایم و مورفی رو می‌بینیم، یا … “

دست‌هاش رو میبره هوا. “یا دوستی ما تموم میشه!

متن انگلیسی فصل

CHAPTER SIX

Good Morning, Glastonbury

When I get off the train two hours later, Mike is waiting for me. He is wearing jeans and a white T-shirt. He doesn’t look like a journalist, he looks more like a student, and at first I feel very nervous. But then he smiles and shakes my hand.

‘Hi, you must be Ellie!’ he says.

‘Hello,’ I try to sound mature and confident, but I can feel my cheeks starting to turn red.

‘Come on. Our train will be leaving in ten minutes.’ We walk to platform four in silence where our train is waiting.

‘Here we are,’ says Mike. He gives our tickets to a smart ticket collector. ‘Welcome on board, Sir’, he turns to me and smiles, ‘Miss.’

We are travelling first class! We sit down in our big, comfortable seats.

‘You’ll need this,’ says Mike and he passes me a press badge. For a while I just look at it. It says, ‘Ellie Stevenson, Music Now!’ Maybe I am still asleep. In a minute, Liz will come in and wake me up.

‘Ellie, we’re going to be really busy. I have interviews to do and photos to take for the magazine. With that pass, you can go everywhere. Even backstage. Sometimes I might have to leave you alone. Is that OK?’

OK? Is he joking? Me. backstage! This is amazing!

‘Our interview with Murphy is at 6 this evening. Murphy hates people who are late so we must get there on time.’

He gives me a copy of the questions we will ask and for the rest of the journey we talk about music.

As we get closer to our destination, the train gets very full. Most of the passengers talk excitedly about the festival. The atmosphere is amazing and we haven’t arrived yet!

When we get off the bus that takes us from Castle Cary Station to the site, it’s raining. But I don’t care and nobody else seems to either.

This is going to be the best weekend of my life.

For a moment I just stand and look around, seeing things that I have only read about before now: the sea of tents in the distance, the huge pyramid stage where Murphy will play later on, the friendly and relaxed atmosphere.

‘I need to take some photos before our interview with Murphy,’ says Mike, interrupting my thoughts. ‘Have a look around.

This is my mobile number if you need me,’ he gives me a piece of paper. ‘Have a good time!’ and with a wave he disappears into the crowd.

After phoning Dad I decide to phone Cassie and Skye. They still don’t know that I’m here.

‘Cassie?’ I say when she eventually answers the phone.

‘Yes.’ The line is very bad.

‘It’s me, Ellie! Guess where I am!’

‘What?’

‘It’s Ellie! I’m here at Glastonbury!’ I shout back. ‘I’m at the pyramid stage. Where are you?’ But then I see her, so I walk over to my two friends.

Skye sees me first. ‘Ellie!’ she shouts and throws her arms around me. Then Cassie screams, a big smile on her face. ‘What are you doing here?’ She gives me a hug and I quickly tell them about the competition.

‘Wait a minute,’ Cassie says, her mouth open in disbelief. You’re going to meet Murphy. The Murphy?’

I smile and nod.

‘When? Where? Tell me Ellie! This is amazing!’ She starts to jump up and down and hug Skye excitedly. ‘We’re going to meet Murphy! I need to get changed. Which top shall I wear? The pink one or the green one? And my hair!’ She takes a mirror out of her bag and looks at her reflection carefully.

‘Cassie, I’m sorry.’ I try to explain but my mobile starts to ring. It’s Mike.

‘Ellie, I’ve got the chance to interview Chris Martin from Coldplay. But he’s only available at 6 pm.’

‘That’s when we’re interviewing Murphy.’

‘I know. Will you be OK to do the interview by yourself? You have the questions and your backstage pass, don’t you? I’ll let them know that you’ll be alone, OK?’

‘But.’

Before I can ask anything else, the line goes dead. I quickly try to phone Mike back, but his phone is engaged. What do I do now? I want to meet Murphy more than anything but can I really go there by myself?

‘What do you think Ellie?’ asks Cassie. I almost forgot that Cassie and Skye were there. ‘I was asking Skye which earrings go best with my green top.’ says Cassie.

‘Cassie.’ I try to interrupt but she is so excited that she doesn’t hear me. She obviously thinks that they’re coming with me. But they can’t. I only have one backstage pass.

‘These, or my silver ones,’ she holds a different earring up against each ear. ‘Skye, you need to get changed too. You can’t meet Murphy looking like that!’

‘Cassie, will you shut up and listen to me for a minute!’ I shout so loudly that she instantly looks at me. ‘I’m really sorry, but you can’t come.’

Her smile disappears. But then she laughs, ‘You’re joking, right?’ But the look on my face tells her that I’m not. ‘What do you mean, we can’t come? We’re your best friends, of course we can come with you!’

‘I’m really sorry.’

Suddenly, her eyes fill with anger. She doesn’t look pretty anymore.

‘That’s OK, Ellie, we understand,’ says Skye quietly. She looks disappointed too but she gives me a small smile to show that she isn’t angry.

‘No, it’s not!’ shouts Cassie. ‘Don’t you remember who got you a ticket back in March?’

‘Cassie, please don’t be like that!’ I say. ‘You know I’d love you to come too.’

‘Well then! Either we come with you and meet Murphy, or.’ she holds her hands up in the air. ‘Or our friendship is over!’

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.