سرفصل های مهم
داستان آنا
توضیح مختصر
آنا تعریف میکنه چطور مُرده.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل یازدهم
داستان آنا
سالها قبل .
کن، سازماندهندهی مهمانسرای جوانان، داد میزنه: “آنا میخوای با من بیای دریاچه میخوایم به اون طرف آبهای کونیستون پارو بزنیم.” کِن، قوی و عضلهایه. قایقسواری رو دوست داره.
آنا میگه: “نه، نمیام اون ابرهای تیره رو ببین! میخواد بارون بباره.”
کن میگه: “چیزی نمیشه. میتونیم توی بارون پارو بزنیم! میخوایم بریم به هاوکسهد، اون طرف دریاچه.”
آنا جواب میده: “ولی من نمیتونم شنا کنم.” ۱۴ ساله است و از آب میترسه. “میخوام اینجا بمونم، کِن.”
کِن اصرار میکنه: “یالّا دیگه سوار قایق شو. همه میان.
نمیتونیم تو رو اینجا تنها بذاریم. سارا یار توئه. شناگر خیلی خوبیه و میتونه از پس قایق بربیاد.”
آنا گردنبند محفظهدار دور گردنش رو با اضطراب لمس میکنه. تمام مدت دور گردنشه. نماد خوششانسیشه.
کِن با بیتابی میگه: “آنا، لطفاً سوار قایق شو.” از دست آنا میکشه و زنجیر گردنبند محفظهدار نقره پاره میشه.
کن میگه: “آه، آنا، متأسفم. گردنبند محفظهدار قشنگت! متأسفم.”
آنا به گردنبند توی دستش نگاه میکنه. با خودش زمزمه میکنه: “این نشانهی خوبی نیست!”
کن میگه: “شاید بتونن در هاوکسهد گردنبندت رو تعمیر کنن. بیا، بیا بریم.”
آنا با سارا سوار قایق پارویی میشه.
سارا میگه: “نگران نباش. پارو زدن قایق آسونه. خوش میگذره!”
دو تا دختر خیلی آروم تا وسط دریاچه پارو میزنن. حالا نمیتونن قایقهای دیگه رو ببینن. یکمرتبه قایقشون به چیزی زیر آب میخوره.
یه سوراخ کوچیک کف قایق پیدا میشه و آب دریاچه از سوراخ وارد قایق میشه.
آنا جیغ میکشه: “وای، نه آب اومده توی قایق.”
سارا میگه: “وحشتناک نکن، آنا. مشکلی پیش نمیاد. من شنا میکنم تا ساحل و کمک میارم.”
آنا که ترسیده، داد میزنه: “توی قایق بمون نرو بیرون!”
“گوش کن، آنا زیاد دور نیست. یه قایق دیگه در ساحل هست. سارا میگه: میتونم سریع برگردم.” میپره توی آب و شنا میکنه میره.
آنا تو قایق تنهاست. آب بیشتری وارد قایق میشه. سوراخ بزرگتر شده. آنا خیلی ترسیده.
“چیکار میخوام بکنم؟” دنبال سارا میگرده، ولی نمیتونه اونو ببینه. آب بیشتر و بیشتری وارد قایق میشه. قایق داره میره توی آب. پاهای آنا توی آبه.
داد میکشه: “کمک کمک” حالا سینهاش توی آبه. با دستهاش توی آب میزنه.
“لطفاً، یه نفر کمکم کنه!” قایق پر از آب شده. آب سرد دریاچه اومده روی سر آنا. آنا میره زیر آب بعد، پا میزنه و میاد روی آب تا کمی هوا بگیره. سارا رو در فاصلهی دور میبینه.
داد میزنه: “سارا، کمکم کن کمکم کن!” سه بار میره زیر آب و پا میزنه و میاد روی آب ولی حالا لباسهاش پر از آب شدن.
لباسهاش سارا رو میکشن پایین. برای بار چهارم میره زیر آب. پا میزنه، ولی خیلی خسته است و لباسهاش سنگین و سنگین شدن.
آنا احساس میکنه میره پایین و پایین و کف دریاچه. چشمهاش بسته میشن، دستهاش باز میشن و گردنبند محفظهدار نقره میفته کف دریاچه.
کمی بعد، همه جا تاریک شده.
متن انگلیسی فصل
CHAPTER ELEVEN
Anna’s Story
Many years ago.
“Anna, Do you want to come out on the lake with us, We’re going to row across Coniston Water,” shouts Ken, the youth hostel organizer. He is strong and athletic. He loves to go boating.
“No, I don’t, Look at those dark clouds,” says Anna. “It’s going to rain.”
“It’s all right,” says Ken. “We can row in the rain! We want to row across to Hawkshead on the other side of the lake.”
“But I can’t swim,” replies Anna. She is fourteen and afraid of water. “I want to stay here, Ken.”
“Come on,” Ken insists, “get into the boat. Everyone is going.
We can’t leave you here. Sarah is your partner. She’s a very good swimmer and she can manage the boat.”
Anna touches the locket around her neck nervously. She wears the locket all the time. It’s her lucky charm.
“Anna, please get into the boat,” says Ken, impatiently. He pulls her hand and the chain with the silver locket breaks.
“Oh, Anna, I’m sorry,” says Ken. “Your beautiful locket. I’m sorry.”
Anna looks at the locket in her hand. “This isn’t a good sign,” she whispers to herself.
Ken says, “Maybe they can repair your locket in Hawkshead. Come on, let’s go.”
Anna gets into the rowboat with Sarah.
“Don’t worry,” says Sarah. “It’s easy to row the boat. It’s fun!”
The two girls row very slowly out to the middle of the lake. They can’t see the other boats now. Suddenly, their boat hits something under the water.
A small hole appears in the bottom of the boat and the lake water begins to come through the hole.
“Oh, no There is water in the boat,” screams Anna.
“Don’t panic, Anna,” says Sarah. “You’re going to be okay. I’m going to swim to the beach to get help.”
“No, stay in the boat, Don’t get out” cries Anna, terrified.
“Listen Anna, it’s not far. There is another boat on the beach. I can get back very quickly,” says Sarah. She jumps into the water and swims away.
Anna is alone in the boat. More water is coming into the boat. The hole is bigger. Anna is very frightened.
“What am I going to do?” She looks for Sarah but she can’t see her. More and more water comes into the boat. The boat is sinking. Anna’s legs are in the water.
“Help Help” she screams. Now her chest is in the water. She splashes around with her arms.
“Please, someone help me!” The boat is full of water. The cold lake water goes over her head. She goes under, then she kicks her legs to get up to the surface to get some air. She sees Sarah in the distance.
“Sarah, help me, Help me” she shouts. Three times she goes under and kicks back to the surface, but now her clothes are full of water.
They pull her back down. She goes under a fourth time. She kicks her legs but she is very tired and they feel so heavy, so heavy.
Anna feels herself going down and down to the bottom of the lake. Her eyes close, her hands open and the silver locket drops to the bottom of the lake.
Soon, everything is dark.