راز آب کونستون

مجموعه: کتاب های خیلی ساده / کتاب: راز آب کانیستن / فصل 2

کتاب های خیلی ساده

179 کتاب | 986 فصل

راز آب کونستون

توضیح مختصر

جولی و برادرش تصمیم میگیرن یه دریاچه‌ی آب‌های کونتینوس برن.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل دوم

راز آب کونستون

اون روز بعدتر، جولی در اتاق نشیمن روی کاناپه نشسته و کتاب میخونه. برادرش، پائول، جلوی میز جلو مبلی روی قالیچه دراز کشیده و تو تلویزیون مسابقه تنیس تماشا میکنه. یک مرتبه میپره بالا.

میگه: “حالا یادم اومد. اون دریاچه یه رازی داره آب‌های کونیستون.

یه دختر چند سال قبل اونجا مرده بود. فکر می‌کنم حدوداً ۱۶ ساله بود، همسن تو جولی. بعضی‌ها میگن میتونی شب‌ها اون رو تو دریاچه ببینی، یه شکل کمی سفید که تنها قایق‌سواری میکنه.

و چیزی هم درباره‌ی یه گردنبند محفظه‌دار نقره‌ بود ولی جزئیاتش یادم نمیاد …. “پائول حرفش رو قطع می‌کنه.

صورت خواهرش سفید شده. با خنده میگه: “چی شده، موش کوچولو ترسیدی؟”

“بس کن نمیخوام این حرف‌ها رو بشنوم! فقط میخوای منو بترسونی. جولی میگه نمی‌خوای برم. به حرفت گوش نمیدم!”

پائول میگه: “باشه. فقط داشتم بهت هشدار می‌دادم. جولی، وقتی تو دریاچه‌ی سرد آب‌های کونیستون تنها شنا می‌کنی و یه صدای عجیب می‌شنوی و روح دریاچه میاد سراغت … “

پائول یهو میپره روی جولی و با کوسن می‌زنه بهش. داد میزنه: “پِخ.”

جولی جیغ میکشه: “آآآه! برو گمشو، پائول. وحشتناکی. تنهام بذار!”

پدر و مادر جولی و پائول میان توی اتاق.

آقای توماس میگه: “بس کنید، شما دو تا! چی شده؟ چرا این همه سروصدا می‌کنید؟”

جولی میگه: “پائول داره منو می‌ترسونه.” به برادرش نگاه میکنه. پائول نشسته و بهش لبخند می‌زنه.

خانم توماس میگه: “حالا پائول. خواهرت رو نترسون! چی گفتی بهش؟”

جولی میگه: “مامان. می‌خوام برم هالی هاو به آب‌های کونیستون. میتونم برم، لطفاً؟ لطفاً؟ می‌خوام قبل از اینکه دوباره مدرسه‌ها شروع بشه برم تعطیلات یه تغییر کامل جایی در ییلاقات بیرون شهر.

می‌تونم نقاشی بکشم. درخت و گل‌های زیبایی اونجا هست. اینه هاش، این تبلیغ رو ببین.”

آقا و خانم توماس تبلیغ رو میخونن.

مامان جولی میگه: “عزیزم، خوب به نظر میرسه! بله، خیلی‌خب، میتونی بری. ولی پائول هم باید با تو بیاد.”

جولی داد میزنه: “چی!”

باباش میگه: “بله، باید هر دو برید. برای تنها رفتن خیلی کوچیکی.”

جولی میگه: “ولی می‌خوام از دیانا بخوام با من بیاد نیازی به پائول ندارم.”

خانم توماس با قاطعیت جواب میده: “نه، متأسفم جولی اگه پائول نیاد تو هم نمیتونی بری!”

پائول میگه: “از نظر من اشکالی نداره! می‌خوام مراقب خواهر کوچولوم باشم! باید در مقابل روح دریاچه ازش محافظت بشه” میخنده.

جولی داد میزنه: “من به ارواح دریاچه اعتقاد ندارم!” میدوه به طرف پائول و هلش میده روی صندلی راحتی. پائول می‌خنده و می‌خنده.

خانم توماس میگه: “پائول، دیگه سر به سر خواهرت نذار! به مهمانسرای جوانان زنگ میزنم و براتون جا رزرو می‌کنم. میتونید هفته‌ی بعد برید.”

جولی جواب میده: “آه، ممنون مامان بی‌نظیری!”

آقا و خانم توماس از اتاق میرن بیرون. پائول به خواهرش نگاه میکنه و لبخند میزنه. میپرسه: “خوب، می‌خوای من باهات بیام یا دیانا؟ میتونم محافظت باشم!”

جولی لحظه‌ای به داستان روح دختر فکر میکنه.

از خودش میپرسه: “میتونه واقعیت داشته باشه؟ ایمن هست؟”

به پائول میگه: “باشه، باشه اگه مامان میگه باید بیای، با ما بیا!”

جولی بهش نمیگه، ولی در خفا خوشحاله که برادرش میخواد بیاد. هر چی بشه، دو نفر بهتر از یک نفر میتونه با ارواح مبارزه کنه!

متن انگلیسی فصل

CHAPTER TWO

The Mystery of Coniston Water

Later that day Julie is sitting on the sofa in the living room reading a book. Her brother Paul is lying on the rug in front of the coffee table, watching tennis on the TV. Suddenly he jumps up.

“Now I remember,” he says. “There is a mystery about that lake, Coniston Water.

A girl died there a few years ago. I think she was about 16, the same as you Julie. Some people say you can see her at night on the lake, a little white figure boating all alone.

And there was something about a silver locket, but I can’t remember the details.” Paul stops.

His sister’s face is white. “What’s the matter, Minnie Mouse, Are you scared,” he says, laughing.

“Stop it, I don’t want to hear this! You just want to frighten me. You don’t want me to go,” says Julie. “I’m not going to listen to you!”

“Okay,” says Paul. “I’m only warning you. When you’re swimming in the cold lake at Coniston Water all alone, Julie, and you hear a strange voice, and the ghost of the lake comes after you.”

He jumps on Julie suddenly and hits her with a cushion. “Boooh” he shouts.

Julie screams. “Aaaah! Get lost, Paul. You’re horrible. Leave me alone!”

Julie and Paul’s parents come into the room.

“Stop it, you two” says Mr Thomas. “What’s the matter? Why are you making all this noise?”

“Paul is trying to frighten me,” says Julie. She looks at her brother. He sits and smiles at her.

“Now, Paul,” says Mrs Thomas. “Don’t frighten your sister! What are you talking about?”

“Mom,” says Julie. “I want to go to Holly How at Coniston Water. Can I go, please? Please? I want to take a vacation before school starts again-complete change, somewhere in the countryside.

And I can paint there. There are beautiful trees and flowers. Here, look at the advertisement.”

Mr and Mrs Thomas read the advertisement.

“It does look nice, dear,” says Julies mom. “Yes, all right, you can go. But Paul must go with you.”

“What” cries Julie.

“Yes,” says her dad, “You must both go. You’re too young to go alone, Julie.”

“But I’m going to ask Diana to go with me, I don’t need Paul,” says Julie.

“No, sorry, Julie, If Paul doesn’t go, then neither of you can go,” replies Mrs Thomas firmly.

“That’s fine with me” says Paul. “I want to take care of my little sister. She needs protection from the ghost of the lake” he laughs.

“I don’t believe in any lake ghosts” shouts Julie. She runs over to Paul and pushes him onto the armchair. Paul laughs and laughs.

“Now Paul, stop teasing your sister,” says Mrs Thomas. “I’m going to call the youth hostel and book your places. You can go next week.”

“Oh thanks, Mom, You’re great” replies Julie.

Mr and Mrs Thomas leave the room. Paul looks at his sister and smiles. “Well, do you want me to go with you and Diana,” he asks. “I can be your protector!”

Julie thinks for a moment about the story of the ghost girl.

“Can it be true,” she asks herself. “Is it safe?”

To Paul she says, “Okay, okay, come with us, if Mom says you must!”

Julie doesn’t tell him, but secretly she is happy her brother wants to go. After all, two can fight ghosts better than one!

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.