پائول به نجات میاد

مجموعه: کتاب های خیلی ساده / کتاب: راز آب کانیستن / فصل 12

کتاب های خیلی ساده

179 کتاب | 986 فصل

پائول به نجات میاد

توضیح مختصر

جولی با قایق میره وسط دریاچه، ولی پائول میره نجاتش بده.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل دوازدهم

پائول به نجات میاد

جولی میگه: “آنا، داستان خیلی غم‌انگیزیه.”

آنا میگه: “من و تو دوستان صمیمی هستیم.” حالا لبخند نمیزنه خیلی جدیه.

“چرا من دوست صمیمی تو هستم؟” جولی احساس اضطراب می‌کنه. به گردنبند محفظه‌دار دور گردنش دست میزنه بعد به آنا نگاه میکنه. چشم‌های آنا دوباره تیره و عجیب هستن. به جولی خیره شده. جولی سعی میکنه جای دیگه رو نگاه کنه، ولی نمیتونه.

“تو راز من رو میدونی، جولی. گردنبند محفظه‌دارم دست توئه. کسی که گردنبند محفظه‌دار من رو داشته باشه، باید بیاد و با من در آب‌های کونیستون زندگی کنه. تو باید تا ابد اینجا با من زندگی کنی!”

جولی ساکته. هنوز هم به چشم‌های آنا نگاه میکنه.

آنا میگه: “وقتشه. با من بیا، جولی.”

جولی نمیتونه نه بگه. بلند میشه و دنبال آنا از اتاق بیرون میره.

از کنار جوون‌های توی آشپزخونه رد میشن. همه دارن حرف میزنن و می‌خندن. متوجه جولی و آنا نمیشن که میرن کنار دریاچه.

آنا به جولی نگاه میکنه. جولی به آنا نگاه میکنه.

آنا با صدای آروم حرف میزنه. “از این طرف بیا، جولی. دنبال من بیا تو آب‌های کونیستون.”

جولی با سرش تأیید میکنه. “بله، آنا دارم میام. با تو میام تو آب‌های کونیستون.”

میرن به ساحل. آنا قدم میذاره توی یه قایق. میگه: “بیا و توی قایق بشین، جولی.”

جولی جواب میده: “بله، آنا.” میره توی قایق و کنار آنا میشینه.

آنا میگه: “جولی، پاروها رو بردار. قایق رو پارو بزن.” جولی پاروها رو برمیداره و شروع به پارو زدن میکنه.

پائول از پنجره‌ی آشپزخونه بیرون رو نگاه میکنه. هوا تقریباً تاریک شده، ولی جولی رو توی قایق میبینه. داره قایق رو پارو می‌زنه و میره وسط دریاچه. میدوه بیرون.

“جولی! جولی! چیکار می‌کنی؟ برگرد.”

ولی جولی به پائول نگاه نمیکنه. صداش رو نمیشنوه. فقط میتونه آنا رو ببینه. فقط میتونه صدای آنا رو بشنوه. آنا میگه: “پارو بزن، جولی سریع‌تر پارو بزن.”

پائول میدوه به ساحل. یه قایق رو می‌کشه توی آب و میپره توش.

آنا پائول رو میبینه. سر جولی داد میزنه: “تندتر، جولی. تندتر پارو بزن. پارو بزن و برو وسط دریاچه.”

جولی به آنا نگاه میکنه و با سرش تأیید میکنه. سخت‌تر و تندتر پارو میزنه.

پائول حالا نزدیکشونه. داد میزنه: “جولی! جولی! وایستا! منتظر من بمون! وایستا!”

جولی سرش رو به طرف صدا برمیگردونه، ولی هنوز هم به آنا نگاه میکنه.

آنا میگه: “جولی، اشکال نداره. توی آب حالت بهتر میشه. پیش من خوشحال‌تر میشی. هر کاری من میگم رو انجام بده.”

جولی میگه: “بله، آنا. با تو خوشحال میشم. ازم میخوای چیکار کنم؟”

میگه: “جولی، حالا دیگه پارو نزن.” دستش رو میگیره و میگه: “پاشو وایستا، جولی!”

جولی پارو رو میذاره زمین و می‌ایسته. آنا دستش رو میگیره.

میپره توی آب و جولی رو هم با خودش میکشه پایین. جولی سعی نمی‌کنه شنا کنه نمیتونه کاری انجام بده. فقط به چشم‌های آنا نگاه میکنه.

طعم آب گِلی دریاچه رو تو دهنش حس میکنه. چشم‌هاش رو میبنده.

یکمرتبه جولی احساس میکنه یک نفر اون رو میکشه بالای آب. داره سرفه میکنه. آب از دهنش بیرون میریزه. پائول دست‌هاش رو انداخته دورش. داره جولی رو میکشه توی قایقش. میره توی قایق و جولی رو هم پشت سر خودش میکشه توی قایق.

“زود باش، جولی. دراز بکش. وسط قایق دراز بکش!”

بادی شدید قایق رو هل میده. امواج به کناره‌های قایق می‌خورن. پائول سعی میکنه قایق رو پارو بزنه، ولی نمیتونه قایق رو تکون بده. امواج خیلی بزرگ هستن.

جولی چشم‌هاش رو باز میکنه. میگه: “چه خبره من کجام؟” صدای آرومی توی سرت می‌شنوه “جولی، تو دوست صمیمی من هستی دوست صمیمی من تا ابد!”

باد قوی‌تر میشه. امواج خشمگین قایق رو برمی‌گردونن.

پائول و جولی می‌افتن توی آب. جولی حس میکنه آب میاد روی سرش.ولی پائول خواهرش رو میگیره و دستش رو میندازه دور جولی.

با جولی به آرومی به طرف قایقی که برگشته شنا میکنه.

متن انگلیسی فصل

CHAPTER TWELVE

Paul to the Rescue

“Anna, that is a very sad story,” says Julie.

“You and I are best friends,” says Anna. She isn’t smiling now, she is very serious.

“Why am I your best friend?” Julie feels nervous. She touches her locket then looks at Anna. Anna’s eyes are dark and strange again. She is staring at Julie. Julie tries to look away but she can’t.

“You know my secret, Julie. You have my locket. The person that has my locket must come and live with me in Coniston Water. You must live with me here forever!”

Julie is silent. She is still looking at Anna’s eyes.

“It is time,” says Anna. “Come with me, Julie.”

Julie cannot say no. She stands up and follows Anna out of the room.

They walk past the young people in the kitchen. They are all talking and laughing. They don’t notice Julie and Anna walking down to the lake.

Anna is looking at Julie. Julie is looking at Anna.

Anna is speaking quietly. “Walk this way, Julie. Follow me into Coniston Water.”

Julie nods her head. “Yes Anna, I’m coming. I am going with you to Coniston Water.”

They go onto the beach. Anna steps into the boat. She says, “Come and sit in the boat, Julie.”

Julie replies, “Yes, Anna.” She steps into the boat and sits down next to Anna.

Anna says, “Julie, pick up the oars. Row the boat.” Julie picks up the oars and begins to row.

Paul looks out of the kitchen window. It’s almost dark but he sees Julie in the boat. She is rowing the boat out into the middle of the lake. He runs outside.

“Julie! Julie! What are you doing? Come back!”

But Julie doesn’t look at Paul. She doesn’t hear him. She can only see Anna. She can only hear Anna’s voice. Anna says, “Row, Julie, row faster.”

Paul runs onto the beach. He pulls a boat into the water and jumps in.

Anna sees Paul. She shouts at Julie, “Faster, Julie. Row faster. Row to the middle of the lake.”

Julie looks at Anna and nods her head. She rows harder and faster.

Paul is near them now. He shouts, “Julie! Julie! Stop! Wait for me! Stop!”

Julie turns her head towards his voice but she is still looking at Anna.

Anna says, “Julie, it’s okay. You’re going to feel better in the water. You’re going to be happier with me. Do what I say.”

Julie says, “Yes, Anna. I am going to be happy with you. What do you want me to do?”

Anna tells Julie to stop rowing. She takes her hand and says, “Stand up, Julie.”

Julie puts the oars down and stands up. Anna takes her hand.

She jumps into the water, pulling Julie down with her. Julie doesn’t try to swim, she can’t do anything. She can only look at Anna’s eyes.

She tastes the muddy lake water in her mouth. She closes her eyes.

Suddenly Julie feels someone pulling her up to the top of the water. She is coughing. Water is coming out of her mouth. Paul has his arms around her.

He is pulling her into his boat. He climbs into the boat and pulls Julie in after him.

“Hurry, Julie. Lie down. Lie down in the middle of the boat!”

A strong wind is pushing the boat. Waves hit the sides. Paul tries to row the boat but he can’t move it. The waves are too big.

Julie opens her eyes. “What’s happening, Where am I,” she says. She can hear a small voice in her head, “Julie, you are my best friend, my best friend forever!”

The wind gets stronger. The furious waves tip the boat over.

Paul and Julie fall into the water. Julie feels the water go over her head but Paul grabs his sister and puts his arms around her.

He swims with her slowly towards the overturned boat.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.