سرفصل های مهم
فصل 01
توضیح مختصر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل اول
خانواده دلبر
یک مرد ثروتمندی در یک شهر بزرگ در نزدیکی دریا زندگی می کرد. سه دختر و سه پسر دارد.
یک دختر دلبر نام دارد زیرا او بسیار دلرباست. دو دختر دیگر روزالین و هورنتسیا نام دارند. آنها تنبل و عبوس هستند. آن دو دوست دارند بیرون بروند و خوش بگذرانند. هر دو می خواهند یک شوهر ثروتمند پیدا کنند. آنها دلبر را دوست ندارند، چون دلرباست.
دلبر موهای قرمز و بلندی دارد. او مهربان و صمیمی است. او دوست دارد خانه بماند و کتاب بخواند. او همچنین دوست دارد پیانو بنوازد.
پدر دلبر یک تاجر است. یک روز ،تمام پولش را از دست می دهد چون کشتی او در دریا گم شد.
بچه های عزیزم، ناراحت می گوید: من پول زیادی ندارم. ما فقیر شدیم. ما باید این خانه بزرگ را ترک کنیم و در روستا زندگی کنیم.
دوخواهر گفتند: اوه عزیزم! “ما فقیرشدیم - این وحشتناک است!”
سه برادر گفتند: چه بدشانسی!
پدرشان گفت: حالا باید کار کنیم.
دوخواهر گفتند: کار؟ نه، ما نمی خواهیم کار کنیم! ما هم می خواهیم در این شهر زندگی کنیم. و شروع به گریه کردند.
دلبر غمگین شد، اما او می گوید: “بیایید گریه نکنیم! ما می توانیم بدون پول کار کنیم و خوشحال باشیم.
خانواده به روستا می آیند و در یک خانه کوچک زندگی می کنند. دلبر هر روز ساعت چهار صبح بیدار می شود تا خانه را تمیز و آشپزی کند. سپس لباس های خانواده را در رودخانه می شست. سه برادر در روستا شروع به کار می کنند.
روزالین و هورتنسیا کار نمی کنند. آنها تمام روز کاری انجام نمی دهند. آنهاتمام صبح خوابند و بعد از ظهرها به جنگل می روند.
روزالین می گوید؛من بدبختم. من از این سرزمین خوشم نمی آید، چون کاری برای انجام دادن وجود ندارد.
هورنتسیا می گوید: ما نمی توانیم به تئاتر برویم و لباس های زیبا داشته باشیم. و ما هیچ دوستی نداریم.
روزالین عصبانی می گوید: به دلبر نگاه کنید. “او کار می کند و در این مکان وحشتناک خوشحال است.”
پدر دلبر می گوید: دلبرعزیز، شما خیلی کار می کنید و همیشه خوشحال و شاد هستید. شما دختر فوق العاده هستید.
متن انگلیسی فصل
CHAPTER ONE
Beauty’s Family
A rich man lives in a big city near the sea. He has got three daughters and three sons.
One daughter is called ‘Beauty’ because she is very beautiful. The other two daughters are called Rosalind and Hortensia. They are lazy and unfriendly. They like going out and having fun. They both want to find a rich husband. They do not like Beauty because she is beautiful.
Beauty has got long red hair. She is kind and friendly. She likes staying at home and reading books. She also likes playing the piano.
Beauty’s father is a merchant. One day he loses all his money because his ship is lost at sea.
‘My dear children,’ he says sadly, ‘I haven’t got much money. We’re poor. We must leave this big house and go and live in the country.’
‘Oh, dear’ say the two sisters. ‘We’re poor - this is terrible!’
‘What bad luck’ say the three brothers.
‘We have to work now,’ says Beauty’s father.
‘Work’ say the two sisters. ‘No, we don’t want to work! And we don’t want to live in the country.’ They start to cry.
Beauty is sad but she says, ‘Let’s not cry! We can work and be happy without money.’
The family goes to the country and lives in a small house. Beauty gets up at four o’clock every morning to clean the house and cook. Then she washes the family’s clothes in the river. The three brothers work in the country.
Rosalind and Hortensia do not work. They do nothing all day. They sleep all morning and walk in the woods in the afternoon.
‘I’m unhappy,’ says Rosalind. ‘I don’t like the country because there’s nothing to do.’
‘We can’t go to the theatre and wear nice clothes,’ says Hortensia. ‘And we haven’t got any friends.’
‘Look at Beauty,’ says Rosalind angrily. ‘She works and she’s happy in this terrible place.’
Beauty’s father says, ‘Dear Beauty, you work a lot and you’re always happy. You’re a wonderful daughter.’
مشارکت کنندگان در این صفحه
مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.