مالوری و ایروین- ۱۹۲۴

مجموعه: کتاب های خیلی ساده / کتاب: داستان اورست / فصل 7

کتاب های خیلی ساده

179 کتاب | 986 فصل

مالوری و ایروین- ۱۹۲۴

توضیح مختصر

مالوری و ایروین در راه صعود به قله ناپدید شدن.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل هفتم

مالوری و ایروین- ۱۹۲۴

ولی در کمال تعجب نورتون، دو تا کوهنورد دیگه هم در کمپ شماره ۴ بودن: مالوری و ایروین. مالوری تصمیم گرفته بود دوباره امتحان کنه، این بار با اکسیژن. ایروین جوون بود و به کوه‌های زیادی صعود نکرده بود، ولی بهتر از هر کس دیگه‌ای از تجهیزات اکسیژن سر در می‌آورد. بنابراین مالوری تصمیم گرفته بود با اون صعود کنه.

در ششم ژوئن به سمت کمپ شماره پنج راهی شدن. هشت باربر غذا و اکسیژن رو حمل می‌کردن. روز بعد با چهار تا باربر به کمپ شماره ۶ رفتن. اونجا مالوری اونها رو با یادداشتی برای نوئل که از هیئت فیلمبرداری می‌کرد، پایین فرستاد:

نوئل عزیز:

احتمالاً فردا صبح زود راه بیفتیم (هشتم) تا هوای صاف و تمیز داشته باشیم. ساعت هشت عصر برای اینکه هنگام عبور از گروه تخته سنگ‌های زیر هرم یا بالا رفتن از افق مریی دنبالمون بگردید، زیاد دیر نخواهد بود.

با احترام، جی مالوری

اودل پشت سر اونها با غذا به کمپ شماره‌ی پنج رفت که وقتی برمیگردن پایین کمکشون کنه. مالوری یک یادداشت هم برای اون به جا گذاشت و ازش خواست عصر روز بعد در کمپ شماره ۵ منتظرشون بمونه. گفت هوا خوبه، ولی حمل اکسیژن خیلی سخته.

اودل تنها و بدون اکسیژن صعود می‌کرد. شب رو در کمپ شماره‌ی ۵ سپری کرد و بعد به طرف کمپ شماره ۶ بالا رفت. در ۷۹۰۰ متری چند تا سنگ خیلی قدیمی پیدا کرد. مطالعه‌ی سنگ‌ها کار اودل بود و سنگ‌هایی که پیدا کرد، بهش نشون میداد که اورست یک زمان‌هایی زیر دریا بوده.

ساعت ۱۲:۵۰ ظهر ابرهای بالای سرش کنار رفتن و تونست نوک قله‌ی اورست رو ببینه. بالای نوک دو تا نقطه‌ی سیاه کوچیک دید که روی برف حرکت می‌کنن. به سرعت به بالای پله‌ی سنگی نزدیک قله بالا می‌رفتن. بعد ابرها برگشتن و نقطه‌ها هم ناپدید شدن.

مالوری و ایروین بودن که با قدرت به طرف قله صعود می‌کردن. ولی اودل فکر کرد کمی دیر کردن. زمان کافی برای رسیدن به قله و بعد پایین اومدن به کمپ شماره ۶ داشتن؟ اودل به کمپ شماره ۶ رفت و اونجا کمی غذا براشون تو چادر گذاشت. بعد به طرف قله بالاتر رفت و صداشون زد. ولی هیچکس جواب نداد.

به این فکر می‌کرد که چیکار کنه. می‌خواست بمونه، ولی چادر کوچیک کمپ شماره ۶ برای سه تا مرد خیلی کوچیک بود. بنابراین ۴:۳۰ بعد از ظهر رفت پایین. تا ساعت هفت به کمپ شماره‌ی ۴ رسیده بود.

روز بعد نهم ژوئن بود. اودل نگران بود. وقتی به کوه نگاه کرد، تونست چادرهای کمپ شماره ۵ و ۶ رو ببینه، ولی هیچ چیز و هیچکس تکون نمی‌خورد. بنابراین اودل و دو تا باربر دوباره به کمپ شماره ۵ رفتن.

اونجا تمام شب باد شدید وزید. باربرها در چادرهاشون لرزیدن و صبح روز بعد از حرکت امتناع کردن. بنابراین اودل تنهایی ادامه داد و به کمپ شماره ۶ رفت. ولی هیچ کس اونجا نبود. چادر بسته بود، غذا هنوز اونجا بود. مالوری و ایروین ناپدید شده بودن.

اودل تا ۲ ساعت به صعود به بالاتر از کمپ شماره ۶ به طرف قله ادامه داد. به چی فکر میکرد؟ مالوری و ایروین احتمالاً مرده بودن ولی شاید، فقط شاید، یکی از اونها هنوز زنده بود و اون بالا بدجور آسیب دیده بود. شاید می‌تونست چیزی ببینه یا چیزی پیدا کنه و با جواب‌هایی برگرده.

ولی چیزی ندید و هیچ جسدی پیدا نکرد. با ناراحتی برگشت. در کمپ شماره 6 وارد چادر شد، و دو تا کیسه خواب مشکی بیرون کشید. به شکل حرف T گذاشتشون روی برف. این پیغامی برای دیگران در پایین بود که مالوری و ایروین مردن.

ولی چه اتفاقی برای اونها افتاده بود؟ قبل از مرگ به قله رسیده بودن؟ یا مثل نورتون و سامرول برگشته بودن؟ هیچکس نمیدونه.

وقتی اودل آخرین بار اونها رو ساعت ۱۲:۵۰ بعد از ظهر دیده بود. گفت، سریع حرکت می‌کردن. بنابراین شاید به قله رسیدن و بعد به قدری خسته بودن که نتونستن تا قبل از تاریکی کمپ شماره ۶ رو پیدا کنن.

شاید در تاریکی یکی از اونها افتاده و اون یکی در تلاش برای کمک به اون مُرده. شاید هر دو با هم افتادن. یا شاید بدون اکسیژن خیلی سردشون شده و خسته بودن و دیگه حرکت نکردن.

توی برف دراز کشیدن تا بخوابن- ۷۵ سال بعد بود که به چند تا از این سؤالات جواب داده شد.

متن انگلیسی فصل

Chapter seven

Mallory and Irvine - 1924

But to Norton’s surprise, there were two more climbers at Camp 4 - Mallory and Irvine.

Mallory had decided to try again - with oxygen this time. Irvine was young, and he had not climbed many mountains, but he understood the oxygen equipment better than anyone. So Mallory decided to climb with him.

On 6 June they set out for Camp 5. Eight porters carried food and oxygen. Next day they went on to Camp 6 with four porters. There, Mallory sent them back down with a note to Noel, who was filming the expedition:

Dear Noel,

We’ll probably start early tomorrow (8th) in order to have clear weather. It won’t be too early to start looking out for us either crossing the rock band under the pyramid or going up skyline at 8/00 p m

Yours ever, G Mallory

Behind them, Odell climbed up to Camp 5 with food to help them when they came down. Mallory left a note for him too, asking him to wait at Camp 4 the next evening. The weather was fine, he said, but the oxygen was very heavy to carry.

Odell was climbing alone, without oxygen. He spent the night at Camp 5 and then climbed up towards Camp 6.

At 7,900 metres he found some very old rocks. Studying rocks was Odell’s job, and the rocks that he found showed him that Everest had once been under the sea.

At 12/50 p.m., the clouds cleared above him, and he could see the summit ridge of Everest. High on the ridge, he saw two tiny black dots moving on the snow. They climbed quickly, to the top of a rock step near the summit. Then the clouds came back and they disappeared.

It was Mallory and Irvine, climbing strongly towards the summit. But Odell thought they were a little late. Was there enough time for them to get to the summit and then down to Camp 6 that night?

He climbed up to Camp 6 and left some food for them in the tent. Then he climbed higher, towards the summit, calling out for them. But no one answered.

He wondered what to do. He wanted to stay, but the tiny tent at Camp 6 was too small for three men. So, at 4/30 p.m., he went down. By 7/00 p.m. he was in Camp 4.

The next day was 9 June. Odell was worried. When he looked up the mountain, he could see the tents of Camps 5 and 6, but nothing - and nobody - was moving. So Odell, with two porters, climbed up again to Camp 5.

There was a strong wind all night. The porters shivered in their tent, and next morning they refused to move. So Odell went on alone, up to Camp 6. But no one was there. The tent was closed, the food was still there. Mallory and Irvine had disappeared.

For two hours Odell climbed on, above Camp 6, towards the summit. What was he thinking? Mallory and Irvine were probably dead, but perhaps - just perhaps - one of them was still alive, badly injured up there. Perhaps he could see something, or find something, and return with some answers.

But he saw nothing, and found no bodies. Sadly, he turned back. At Camp 6, he went into the tent, and pulled out two black sleeping bags. He put them on the snow in the shape of a T. It was a message to the others, far below, that Mallory and Irvine were dead.

But what happened to them? Did they reach the summit before they died? Or did they turn back, like Norton and Somervell? No one knows.

When Odell last saw them it was already 12/50 in the afternoon. But they were moving quickly, he said. So perhaps they went on to the summit, and then were too tired to find Camp 6 before dark.

Perhaps, in the darkness, one of them fell, and the other died trying to help him. Perhaps they both fell together. Or perhaps, with no more oxygen, they were just too cold and tired to move any more, and lay down in the snow to sleep.

It was seventy-five years before some of these questions were answered.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.