سرفصل های مهم
دو خواهر
توضیح مختصر
دو تا از دختران یک فرمانده شت سر ماگوئا از جنگل به سنگر دیگه میرن.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل اول
دو خواهر
سال ۱۷۵۷ بود. مکان، خطرناک و زمینهای لمیزرع در غرب رودخانهی هادسون بود. سال سوم جنگ در آمریکای شمالی بود. جنگ بین انگلیس و فرانسه بود. هر کشور این زمینها رو برای خودش میخواست.
قبایل هندی همیشه در این زمینها زندگی کرده بودن. در جنگ، بعضی از قبایل برای فرانسه میجنگیدن. قبیلههای دیگه برای انگلیس میجنگیدن.
سنگر ادوارد روی رودخانهی هادسون بود. ژنرال وب فرمانده ارتش انگلیس در سنگر ادوارد بود. منتظر خبر از ژنرال مونتکالم بود. مونتکالم فرمانده ارتش فرانسه بود.
خبر یک روز صبح رسید. یک هندی به اسم ماگوئا رسید.
ماگوئا به ژنرال وب گفت: “مونتکالم و ارتش فرانسه دارن به سمت سنگر ویلیام هنری میان.”
سنگر ویلیام هنری پانزده مایل دورتر بود. در انتهای جنوبی دریاچهی هوریکان واقع بود.
وب پرسید: “مونتکالم چند نفر نیرو داره؟”
ماگوئا گفت: “به اندازهی برگهای روی درختها. ژنرال مونرو سربازهای زیادی در سنگر ویلیام هنری میخواد.”
ژنرال وب گفت: “من هزار و پانصد نفر میفرستم.”
ژنرال مونرو فرمانده ارتش انگلیس در سنگر ویلیام هنری بود. دو تا دختر داشت - کورا و آلیس. کورا حدوداً ۲۳ ساله بود و آلیس ۱۸ ساله بود. کورا موی مشکی و صورتی زیبا داشت، آلیس موی بور و چشمهای آبی داشت.
این دو تا زن جوون در سنگر ادوارد بودن. ولی میخواستن به سنگر ویلیام هنری سفر کنن. میخواستن پدرشون رو ببینن.
ژنرال وب با کورا و آلیس حرف زد.
ژنرال وب گفت: “ماگوئا مسیر مخفی از طریق جنگلِ ره رو میشناسه، اون راهنمای شما خواهد بود. ماگوئا و میجر دونکان هیوارد شما رو به سنگر ویلیام هنری میبرن.”
میجور دونکان هیوارد یک افسر جوان انگلیسی بود. اون و دو تا زن جوون، سنگر ادوارد رو ترک کردن. سوار اسب شدن. ماگوئا جلوی اونها راه میرفت. آلیس ماگوئا رو تماشا کرد.
گفت: “ازش خوشم نمیاد، کورا. تو چی فکر میکنی؟ ما در جنگل با ماگوئا در امنیت خواهیم بود؟”
کورا گفت: “باید به ماگوئا اعتماد کنیم.”
دونکان گفت: “فرانسویها مسیر سربازان ما رو میشناسن. ولی مسیر ماگوئا مخفیه.” به آلیس لبخند زد و آلیس هم به اون لبخند زد، دونکان هیوارد عاشق آلیس بود.
دونکان گفت: “ماگوئا یک هورون هست. ولی با موهاوکها زندگی کرده. موهاوکها دوستان انگلیسی هستن. ماگوئا اومده پیشمون. پدرت …” دونکان حرفش رو قطع کرد.
بعد گفت: “ولی کل داستان رو به خاطر نمیارم.”
دونکان چیزهای بیشتری در مورد ماگوئا میدونست. ولی به کورا و آلیس نگفت. نگفت: “چند سال قبل، افراد پدرت ماگوئا رو شکست دادن. حالا ماگوئا از پدرت متنفره.” دونکان نمیخواست زنهای جوون رو بترسونه.
بنابراین پشت سر ماگوئا در جنگل حرکت کردن.
متن انگلیسی فصل
CHAPTER ONE
The Two Sisters
It was the year 1757. The place was the dangerous and wild land, west of the Hudson River. It was the third year of the war in North America. The war was between England and France. Each country wanted the land for itself.
Indian tribes had always lived in that land. In the war, some tribes were fighting for the French. Other tribes were fighting for the English.
Fort Edward was on the Hudson River. General Webb was the commander of the English army at Fort Edward. He was waiting for news of General Montcalm. Montcalm was the commander of the French army.
The news came one morning. An Indian called Magua arrived.
‘Montcalm and the French army are coming towards Fort William Henry,’ Magua told General Webb.
Fort William Henry was fifteen miles away. It was at the south end of Lake Horican.
‘How many men has Montcalm got’ asked Webb.
‘As many as the leaves on the trees,’ said Magua. ‘General Munro wants more soldiers at Fort William Henry.’
‘I will send fifteen hundred men,’ said General Webb.
General Munro was the commander of rhe English army at Fort William Henry. He had two daughters - Cora and Alice. Cora was about twenty-three years old and Alice was eighteen. Cora had dark hair and a beautiful face, Alice had fair hair and blue eyes.
These two young women were at Fort Edward. But they were going to travel to Fort William Henry. They were going to meet their father.
General Webb spoke to Cora and Alice.
‘Magna knows a secret path through rhe forest,’ said General Webb, ‘He will be your guide. Magua and Major Duncan Heyward will take you to Fort William Henry.’
Major Duncan Heyward was a young English officer. He and the two young women left Fort Edward. They rode on horses. Magua walked in front of them. Alice watched Magua.
‘I don’t like him, Cora,’ she said. ‘What do you think? Will we be safe in the forest with Magua?’
‘We must trust Magua,’ said Cora,
‘The French know our soldiers’ paths,’ said Duncan. ‘But Magua’s path is secret.’ He smiled at Alice, and she smiled at him, Duncan Heyward was in love with Alice.
‘Magua is a Huron,’ said Duncan. ‘But he lived with the Mohawks. The Mohawks are friends of the English. Magua came to us. Your father-‘ Duncan stopped.
Then he said, ‘But I don’t remember all the story.’
Duncan knew more about Magua. But he did not tell Cora and Alice. He did not say, ‘A few years ago, your father’s men beat Magua. Now Magua hates your father.’ Duncan did not want to frighten the young women.
So they followed Magua through the forest.