سرفصل های مهم
سیل
توضیح مختصر
تام و مگی با هم میمیرن.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح متوسط
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل چهاردهم
سیل
مگی یهو سردش شد. پایین رو نگاه کرد. زمین پر از آب بود! رودخانهی فلاس طغیان کرده بود، مگی در خطر بزرگی بود! خونهاش کنار رودخونه بود. و آب اومده بود تو خونهاش!
مگی به طرف پنجره دوید و بازش کرد. بیرون رو نگاه کرد. تاریک بود. ولی همه جا میتونست آب رو ببینه. خیابونهای سنت اِگ پر از آب خروشان بود.
یه قایق کوچیک بیرون خونه بود. به دیوار بسته شده بود. مگی از پنجره بیرون رفت و سوار قایق شد. قایق رو باز کرد. و آب قایق رو از خونه دور کرد. مگی در تاریکی تنها بود!
قایق با سرعت حرکت میکرد. رودخونهی سیلابی قایق رو با خودش میبرد. مگی خیلی ترسیده بود.
رودخانهی طغیان کرده، قایق رو به بیرون از شهر برد. مگی بالای درختها و بالای ساختمونها رو میدید.
با خودش فکر کرد: “باید برم آسیاب. باید به تام و مادر کمک کنم.”
مگه شروع به پارو زدن کرد. قایق از رودخونه بیرون اومد. مگی به زودی داشت روی مزارع سیل گرفته حرکت میکرد. مگی بالاخره آسیاب دورلکوت رو دید. مگی داد زد: “تام! کجایی؟ مادر! منم، مگی!”
تام خونه بود. طبقهی بالا بود. از پنجره بیرون رو نگاه کرد.
گفت: “تو اومدی، مگی.” مگی جواب داد: “بله، تام. مادر کجاست؟” تام گفت: “مادر اینجا نیست. ولی جاش امنه.” تام سوار قایق شد. گفت: “مگی، من پارو میزنم.” تام جلوی مگی نشست. مگی گفت: “باید بریم خونهی پارک. اونجا جای بلنده.”
تام شروع به پارو زدن کرد. به مگی نگاه کرد. برادر و خواهر دوباره با هم بودن.
آفتاب داشت در میومد. تام به پارو زدن ادامه داد. به زودی دوباره روی رودخونهی فلاس بودن. مگی پشت سر تام رو نگاه کرد. درختان بزرگی روی آب خروشان بودن. درختها داشتن به سمتشون میاومدن. مگی جیغ کشید.
داد زد: “تام! پشت سرت رو نگاه کن!”
تام برگشت. خطر رو دید. ولی نتونست کاری کنه. خواهرش رو بغل کرد.
گفت: “داریم میمیریم، مگی.”
یه درخت بزرگ به قایق خورد. قایق رفت زیر آب. کمی بعد قایق دوباره اومد بالا ولی خالی بود.
روزها بعد، چند نفر تام و مگی رو پیدا کردن. همدیگه رو بغل کرده بودن؛ مُرده بودن.
متن انگلیسی فصل
CHAPTER FOURTEEN
The Flood
Suddenly, Maggie was very cold. She looked down. The floor was covered with water! The River Floss had Maggie was in great danger. Her house was next to the river. And there was water in the house!
Maggie ran to a window and she opened it. She looked outside. It was dark. But she could see water everywhere. The streets of St Ogg’s were covered with rushing water.
There was a little boat outside the house. It was tied to the wall. Maggie climbed through a window and she got into the boat. She untied the boat. The water carried the boat away from the house. Maggie was alone in the darkness!
The boat moved very fast. The flooded river was carrying it along. Maggie was very frightened.
The rushing river carried the boat out of the town. Maggie saw the tops of trees and the tops of buildings.
‘I must go to the mill,’ she thought. ‘I must help Tom and Mother.’
Maggie started to row. The boat left the river. Soon Maggie’s boat was moving over the flooded fields. At last Maggie saw Dorlcote Mill. ‘Tom! Where are you’ Maggie shouted. ‘Mother! This is Maggie!’
Tom was in the house. He was upstairs. He looked out of a window.
‘You have come, Maggie,’ he said. ‘Yes, Tom,’ Maggie replied. ‘Where is Mother?’ ‘Mother is not here. But she is safe,’ Tom said. Tom got into the boat. ‘I will row, Maggie,’ he said. Tom sat down in front of Maggie. ‘We must go to Park House,’ said Maggie. ‘It’s on higher ground.’
Tom started to row. He looked at Maggie. Brother and sister were together again.
The sun was rising. Tom rowed on. Soon they were on the River Floss again. Maggie looked behind Tom. There were great trees in the rushing water. The trees were coming towards them. Maggie screamed.
‘Tom! Look behind you’ she shouted.
Tom turned round. He saw the danger. But he could do nothing. He held his sister in his arms.
‘We are going to die, Maggie,’ he said.
A great tree hit the boat. The boat went under the water. Soon the boat came up again - but it was empty.
Days later, some people found Tom and Maggie. They were in each other’s arms. They were dead.