آقای تولیور همه چیز رو از دست میده

مجموعه: کتاب های خیلی ساده / کتاب: آسیاب روی رودخانه ی فلاس / فصل 5

کتاب های خیلی ساده

179 کتاب | 986 فصل

آقای تولیور همه چیز رو از دست میده

توضیح مختصر

آقای تولیور همه چیز رو از دست میده و برای ویکم کار می‌کنه.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل پنجم

آقای تولیور همه چیز رو از دست میده

تام تولیور در سال ۱۸۳۳، ۱۶ ساله بود. فیلیپ ویکم از مدرسه‌ی آقای استلینگ رفته بود. تام هنوز در مدرسه درس می‌خوند.

یک روز سرد در ماه نوامبر بود. تام در کتابخونه‌ی مدرسه تنها بود. در باز شد و مگی وارد اتاق شد. به قد بلندیِ تام بود و خیلی زیبا بود.

تام گفت: “مگی! چرا اومدی اینجا؟ چرا تو مدرسه‌ی خودت نیستی؟”

مگی گفت: “آه، تام! اتفاق وحشتناکی افتاده.”

تام گفت: “چی شده؟ بهم بگو، مگی!” مگی گفت: “پدر در دادگاه شکست خورده، تام. پدر باید پول همه چیز رو بده. باید پول وکیل همسایه‌مون، آقای ویکم رو بده.”

تام فریاد زد: “در دادگاه شکست خورده! پدر باید پول آقای ویکم رو بده!”

مگی شروع به گریه کرد. “خبر بد بیشتری هم هست، تام. پدر هیچ پولی نداره. نمیتونه پول آقای ویکم رو بده. آسیاب و زمین و همه چیز رو از دست میده. مادر تمام مدت گریه میکنه. و پدر …” تام پرسید: “پدر بیماره؟”

مگی جواب داد: “پدر خیلی بیماره. نمیتونه راه بره. همه چیز رو فراموش کرده. تام، باید برگردی آسیاب!”

تام با عصبانیت گفت: “از ویکم و پسرش متنفرم! دیگه هیچ وقت با فیلیپ ویکم حرف نزن، مگی!”

تام و مگی برگشتن آسیاب دورلکوت. خانم تولیور منتظرشون بود.

گفت: “آه، تام! آدم‌های ویکم اسباب و اثاثیه، لباس و همه چیزمون رو می‌برن!”

روز بعد، آقا و خانم گلگ اومدن آسیاب. خانم دین هم همراهشون بود.

آقای گلگ پرسید: “حال آقای تولیور چطوره؟” خانم تولیور جواب داد: “همه چیز رو فراموش کرده. و همه چیز رو از دست داده. هیچ پولی نداریم. هیچی نداریم!”

خانم دین گفت: “خبر خیلی بدیه.”

خانم گلگ گفت: “دیگه پولی نمونده که صرف تحصیلات بشه. تام باید یه کار پیدا کنه. و مگی باید اینجا بمونه. باید به مادرش کمک کنه.”

تام با خاله‌هاش حرف زد. گفت: “لطفاً کمی پول بهم قرض بدید. کار پیدا می‌کنم. پولتون رو بهتون پس میدم.”

آقای گلگ گفت: “خاله‌هات نمیتونن هیچ پولی بهت قرض بدن. خودشون به پول نیاز دارن. برای پولشون سود میگیرن.”

تام روز بعد رفت دفتر عمو دینش. آقای دین برای شرکت گاست در سنت اِگ کار می‌کرد.

تام گفت: “عمو، لطفاً یه کار بهم بده.” آقای دین پرسید: “چند سالته، تام؟” تام جواب داد: “۱۶- تقریباً ۱۷.” آقای دین گفت: “تو تحصیلات خوبی داشتی. ولی لاتین اینجا به دردت نمیخوره.”

تام گفت: “می‌تونم چیزهای دیگه هم یاد بگیرم.” آقای دین گفت: “یه کار تو دفتر بهت میدم. ولی باید سخت کار کنی.”

تام گفت: “ممنونم، عمو.” با عموش دست داد و از دفتر خارج شد.

بیرون دفتر، یه آگهی روی دیوار دید.

برای فروش

آسیاب دورلکوت

با خونه، زمین، و اسباب و اثاثیه.

آقای تولیور خیلی بیمار بود. تا دو ماه در تختش موند. در روزی سرد در ماه ژانویه اومد تو اتاق غذاخوری.

آقای تولیور پرسید: “اسباب و اثاثیه کجاست؟”

مگی گفت: “آدم‌های ویکم بردن. و فروختن‌شون. ولی صندلی شما اینجاست. بشینید، پدر.”

آقای تولیور گفت: “پس همه چیز رو از دست دادم.”

تام جواب داد: “بله، پدر. و باید سیصد پوند بیشتر هم به آقای ویکم بدیم. ولی من یه کار دارم. پول پس‌انداز می‌کنم. پول و یکم رو میدم.”

مگی گفت: “ما ازت مراقبت می‌کنیم، پدر.”

خانم تولیور شروع به گریه کرد. گفت: “ویکمِ وکیل آسیاب و خونه رو خریده.”

آقای تولیور با ناراحتی جواب داد: “پس باید از آسیاب بریم، بِسی.”

خانم تولیور گفت: “نه. تو برای آقای ویکم کار می‌کنی. تو آسیابان میشی. همین جا میمونیم.”

آقای تولیور اول جواب نداد. بعد حرف زد.

گفت: “تام، انجیل رو بیار!”

تام گفت: “بله، پدر.” انجیل رو برای پدرش آورد.

آقای تولیور گفت: “این رو بنویس! ادوارد تولیور در آسیاب دورلکوت برای وکیل بیکم کار میکنه. ولی هیچ وقت ویکم رو نمی‌بخشه. همیشه ازش متنفر خواهد بود.”

آقای تولیور گفت: “بعد اینو بنویس، تام. تام تولیور هیچ وقت وکیل ویکم رو نمی‌بخشه. همیشه از ویکم و خانوادش متنفر خواهد بود. بعد اسمت رو بنویس.”

مگی گفت: “آه، نه، تام! اینو ننویس!”

تام گفت: “ساکت باش، مگی! می‌خوام بنویسم. می‌نویسم!”

متن انگلیسی فصل

CHAPTER FIVE

Mr Tulliver Loses Everything

In 1833, Tom Tulliver was sixteen. Philip Wakem had left Mr Stelling’s school. Tom was still studying at the school.

It was a cold November day. Tom was alone in the school library. The door opened and Maggie came into the room. She was as tall as Tom and she was very beautiful.

‘Maggie’ Tom said. ‘Why are you here? Why are you not at your school?’

‘Oh, Tom! Something terrible has happened,’ said Maggie.

‘What is it? Tell me, Maggie’ Tom said. ‘Father has lost the law suit, Tom,’ said Maggie. ‘Father must pay for everything. He must pay our neighbour’s lawyer - Mr Wakem.’

‘Lost the law suit! Father must pay Wakem money’ Tom shouted.

Maggie started to cry. ‘There is more bad news, Tom,’ she said. ‘Father has no money. He cannot pay Wakem. He will lose the mill, his land, everything. Mother cries all the time. And Father-‘ ‘Is Father ill’ Tom asked.

‘Father is very ill,’ Maggie replied. ‘He cannot walk. He has forgotten everything. Tom, you must come back to the mill!’

‘I hate Wakem and I hate his son,’ Tom said angrily. ‘Never speak to Philip Wakem again, Maggie!’

Tom and Maggie went back to Dorlcote Mill. Mrs Tulliver was waiting for them.

‘Oh, Tom’ she said. ‘Wakem’s men will take our furniture, our clothes, everything!’

The next day, Mr and Mrs Glegg came to the mill. Mrs Deane was with them.

‘How is Mr Tulliver’ Mr Glegg asked. ‘He has forgotten everything,’ Mrs Tulliver replied. ‘And he has lost everything. We have no money. We have nothing!’

‘This is terrible news,’ said Mrs Deane.

‘There is no money to pay for education,’ said Mrs Glegg. ‘Tom must get a job. And Maggie must stay here. She must help her mother.’

Tom spoke to his aunts. ‘Please lend me some money,’ he said. ‘I will get a job. I will pay the money back to you.’

‘Your aunts cannot lend you any money,’ said Mr Glegg. ‘They need their money. They get interest on their money.’

The next day, Tom went to his Uncle Deane’s office. Mr Deane worked for Guest and Company in St Ogg’s.

‘Uncle, please give me a job,’ Tom said. ‘How old are you, Tom’ Mr Deane asked. ‘Sixteen - nearly seventeen,’ Tom replied. ‘You had a good education,’ said Mr Deane. ‘But Latin will not help you here.’

‘I can learn other things,’ said Tom. ‘I will give you a job in the office,’ said Mr Deane. ‘But you must work hard.’

‘Thank you, Uncle,’ Tom said. He shook hands with his uncle and he left the office.

Outside the office, he saw a notice on the wall.

To be sold

Dorlcote Mill

with house, land and furniture

Mr Tulliver was very ill. He stayed in his bed for two months. On a cold day in January, he came into the dining-room.

‘Where is the furniture’ Mr Tulliver asked.

‘Wakem’s men took it,’ Maggie said. ‘They sold it. But here is your chair. Sit down, Father.’

‘Then I have lost everything,’ Mr Tulliver said.

‘Yes, Father,’ Tom replied. ‘And we must pay Wakem three hundred pounds more. But I have a job. I will save my money. I will pay Wakem.’

‘We will look after you, Father,’ Maggie said.

Mrs Tulliver began to cry. ‘Lawyer Wakem has bought the mill and the house,’ she said.

‘So we must leave the mill, Bessy,’ Mr Tulliver replied sadly.

‘No,’ said Mrs Tulliver. ‘You will work for Wakem. You will be the miller. We will stay here.’

At first, Mr Tulliver did not reply. Then he spoke.

‘Tom, get the Bible’ he said.

‘Yes, Father,’ said Tom. He brought the Bible to his father.

‘Write this,’ said Mr Tulliver. ‘“Edward Tulliver will work for Lawyer Wakem at Dorlcote Mill. But he will never forgive Wakem. He will always hate him.”’

‘Then write this, Tom,’ said Mr Tulliver. ‘“Tom Tulliver will never forgive Lawyer Wakem. He will always hate Wakem and his family.” Then write your name.’

‘Oh no, Tom,’ said Maggie. ‘Do not write that!’

‘Be quiet, Maggie’ Tom said. ‘I want to write it. I will write it.’

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.