سرفصل های مهم
خون بها رییس سرخ
توضیح مختصر
داستان پیرامون دو آدم ربا است که پسر مردی متشخص را دزدیده اند و بعدا از این کار خود پشیمان می شوند.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
بخش دوم
من و بیل شروع به نوشتن نامه کردیم. رئیس سرخ بیرون غار بازی کرد.
بیل گفت: بیا به جای 2000 دلار از آقای دورست 1500 دلار بخواهیم. فکر نمی کنم کسی برای آن کودک وحشتناک 2000 دلار بپردازد.
این نامه ای است که ما آماده کردیم:
جناب آقای دورست؛
پسر شما دست ماست. او از سامیت دور است. سعی نکنید او را پیدا کنید. ما 1500 دلار می خواهیم و پسر شما را به شما باز می گردانیم. امشب ساعت 8:30 بعد از ظهر یک پیام رسان را با جواب خود بفرستید.
به پیام رسان بگویید که به پناهگاه صنوبر بیاید. در پناهگاه صنوبر، در نزدیکی پل قدیمی ، یک درخت بزرگ با یک جعبه چوبی کوچک در زیر آن وجود دارد. پیام رسان باید جواب شما را در آن جعبه قرار دهد قرار دهد. این همان درخت و همان جعبه ای است که نیمه شب باج را در آن خواهید گذاشت.
آیا می خواهید پسر خود را دوباره ببینید؟ پس از پرداخت پول، زود او را خواهید دید.
دو مرد ناامید.
نامه را در جیبم گذاشتم. کودک به من نگاه کرد و گفت: چشم مار ، من می خواهم پیشاهنگ سیاه را بازی کنم.
_الان می توانی پیشاهنگ سیاه را بازی کنی. بیل با تو بازی می کند. بازی چگونه است؟
بچه گفت: من پیشاهنگ سیاه هستم و برای کمک به پیشگامان باید تا قلعه سواری کنم.
گفتم: باشه. فکر کنم بیل با تو بازی کند.
بیل پرسید: چه کاری باید انجام دهم؟
پیشاهنگ سیاه گفت: تو اسب هستی. دست ها و زانوهایت را پایین بگذار. من باید تا قلعه سواری کنم.
بیل روی دستان و زانوهایش پایین آمد. او می ترسید.
پرسید: تا قلعه چقدر است؟
پیشاهنگ سیاه گفت: نود مایل. و تو باید سریع چهارنعل بروی زیرا پیشگامان در معرض خطر هستند.
پیشاهنگ سیاه روی پشت بیل پرید و شروع به لگد زدن به او کرد.
بیل گفت: سام، لطفا زود برگرد. گوش کن بچه ، به من لگد نزن وگرنه ..
من به poplar cove رفتم و با بعضی از افراد در اداره پست صحبت کردم. یک مرد گفت: «آقای ابنزر دورست پیر سامیت» ناراحت است، زیرا نمی تواند پسرش را پیدا کند. پسر احتمالاً گمشده یا آدم ربایی شده است.
این همه ی چیزی بود که می خواستم بدانم. نامه ام را ارسال کردم و پرسیدم: کِی پستچی نامه را به سامیت ارسال می کند؟
مردی در اداره پست گفت: طی یک ساعت.
وقتی به غار برگشتم کسی نبود. به اطراف نگاه کردم اما نتوانستم بچه یا بیل را پیدا کنم. بنابراین نشستم و منتظر ماندم. بعد از نیم ساعت پشت سرم صدایی شنیدم. بیل را دیدم. بچه پشت سر او بود. او مثل یک پیشاهنگ بی صدا در حال قدم زدن بود و لبخند بزرگی بر چهره داشت. بیل متوقف شد و کلاهش را برداشت. او خیلی خسته بود.
بیل گفت: سام، من ترسو نیستم، اما آن بچه تحمل ناپذیر است. من او را به خانه فرستادم. او رفته است! او نود مایل سوار بر من شد. برای ناهار مجبور شدم شن بخورم. او صدها سؤال از من پرسید و من مجبور شدم به آنها پاسخ دهم. سپس به پاهای من لگد زد و . اما اکنون او از بین رفته است. متاسفم که باج را از دست دادیم سام، اما این کودک وحشتناک بود. داشتم دیوانه می شدم!
گفتم: بیل، آیا بیماری قلبی داری؟
نه. چرا؟
_بچرخ و به پشت سرت نگاه کن.
بیل چرخید و بچه را دید. بیل بیچاره ، او بسیار شگفت زده شد. او ناگهان روی چمن نشست و نتوانست حرف بزند.
بعد از مدتی گفتم: عصر ساعت 8/30 بعد از ظهر، ما پاسخی از دورست خواهیم داشت. و در نیمه شب پول خواهیم داشت! سپس ما می توانیم این مکان را ترک کنیم. در نهایت بیل لبخند ضعیفی زد.
آن شب برنامه خوبی برای جمع آوری پول باج داشتم. آن یک برنامه حرفه ای بود. من یک درخت در Poplar Cove در نزدیکی جاده با مزارع بزرگ از هر طرف پیدا کردم. من رفتم تا در درخت بزرگ پنهان شوم و منتظر نامه رسان شوم. او ساعت 8:30 بعد از ظهر رسید. سوار بر یک دوچرخه، او یک تکه کاغذ را در جعبه گذاشت و به سامیت برگشت.
یک ساعت صبر کردم؛ از درخت پایین آمدم ، نامه را برداشتم و به غار برگشتم. نامه را برای بیل خواندم:
به دو مرد بیچاره؛
آقایان ، امروز نامه شما را دریافت کردم. فکر می کنم باجی که می خواهید خیلی زیاد است. پیشنهادی دارم که احتمالاً قبول خواهید کرد. شما جانی را به خانه می آورید و 250 دلار به من می پردازید، و من قول می دهم که دیگر هرگز جانی را نخواهید دید. لطفا امشب بیا.
با احترام فراوان؛
ابنزر دورست.
ضجه زدم: چی؟ نمی توانم باور کنم.
بیل به من نگاه کرد و گفت: سام، 250 دلار داریم. من نمی خواهم یک شب دیگر را با آن بچه بگذرانم. دارم دیوانه می شوم. بیا پیشنهاد دورست را بپذیریم.
می دانی بیل، حق با تو است. من واقعاً از دست بچه خیلی خسته شده ام. ما او را به خانه خواهیم برد، باج را می پردازیم و این مکان را ترک خواهیم کرد.
تصمیم گرفتیم آن شب بچه را به خانه ببریم.
گفتم: گوش کن بچه ،پدرت یک تفنگ جدید و یک جفت موکازین هندی (نوعی مار زهردار) برایت خریده. امشب به خانه می رویم تا اسلحه و موکازین ها را بگیریم. فردا می خواهیم خرسها را در جنگل شکار کنیم.
نیمه شب بود که ما به خانه ابنزر رسیدیم. بیل 250 دلار به او داد. وقتی بچه دید که ما می خواهیم او را در خانه بگذاریم، عصبانی شد. او با صدای بلند فریاد زد و پای بیل را گرفت. پدرش او را به سختی دور کرد.
بیل پرسید: چه مدت می توانید او را نگه دارید؟
آقای دورست گفت: من خیلی قوی نیستم اما احتمالاً می توانم او را برای ده دقیقه نگه دارم.
بیل گفت: خوب. در 10 دقیقه من تمام ایالات متحده را دویدم و به کانادا خواهم رسید!
بیل چاق بود و دونده خوبی نبود. اما در آن شب هیچ کس سریعتر از بیل دوید.
متن انگلیسی فصل
Part Two
Bill and I started writing the letter. Red Chief played outside the cave.
“Let’s ask Mr Dorset for $1,500 instead of $2,000. I don’t think anyone will pay $2,000 for that terrible kid,” Bill said.
This is the letter we prepared:
Dear Mr Dorset,
We have your son. He is far from Summit. Don’t try to find him. We want $1,500 and we will return your son to you. Send a messenger with your answer tonight at 8/ 30 p m
Tell the messenger to come to Poplar Cove. At Poplar Cove, near the old bridge, there is a big tree with a small wooden box under it. The messenger must put your answer in that box. This is the same tree and the same box where you will put the ransom money at midnight.
Do you want to see your son again? Then pay the money and you will see him soon.
Two Desperate Men
I put the letter in my pocket. The kid looked at me and said, “Snake Eye, I want to play Black Scout.”
“You can play Black Scout now. Bill will play with you. What’s the game like?”
“I’m the Black Scout, I have to ride to the fort to help the pioneers,” said the kid.
“All right,” I said. “I think Bill will play with you.”
“What must I do,” asked Bill.
“You’re the horse,” said the Black Scout. “Get down on your hands and knees. I must ride to the fort.”
Bill got down on his hands and knees. He was scared.
“How far is it to the fort,” he asked.
“Ninety miles,” said the Black Scout. “And you must gallop fast because the pioneers are in danger.”
The Black Scout jumped on Bill’s back and started kicking him.
“Please, Sam, come back soon,” Bill said. “Listen, kid, don’t kick me or I’ll.”
I went to Poplar Cove and talked to some people at the post office. One man said, “Old Mr Ebenezer Dorset of Summit is upset because he can’t find his son. The boy’s probably lost or kidnapped.”
That was all I wanted to know. I mailed my letter and asked, “When is the mailman taking the mail to Summit?”
“In an hour,” said a man at the post office.
When I returned to the cave there was no one. I looked around but I couldn’t find the kid or Bill. So I sat down and waited. After half an hour I heard a noise behind me. I saw Bill. The kid was behind him. He was walking silently like a scout and he had a big smile on his face. Bill stopped and took off his hat. He was very tired.
“Sam,” said Bill, “I’m not a coward, but that kid is impossible. I sent him home. He’s gone! He rode on me for ninety miles. I had to eat sand for lunch. He asked me hundreds of questions and I had to answer them. Then he kicked my legs and. But now he’s gone. I’m sorry to lose the ransom, Sam, but that kid was horrible. I was going crazy!”
“Bill,” I said, “do you have heart disease?”
“No. Why?”
“Turn around and look behind you.”
Bill turned around and saw the kid. Poor Bill, he was very surprised. He suddenly sat down on the grass and he couldn’t speak.
After some time I said, “This evening at 8/30 p.m. we’ll have an answer from Dorset. And at midnight we’ll have the money! Then we can leave this place.” Bill finally smiled weakly.
I had a great plan for collecting the ransom money that evening. It was a professional plan. I found a tree at Poplar Cove near the road with big fields on all sides. I went to hide in the big tree and I waited for the messenger. He arrived at 8/30 p m on a bicycle. He put a piece of paper in the box and returned to Summit.
I waited an hour, climbed down the tree, got the letter and returned to the cave. I read the letter to Bill.
TO TWO DESPERATE MEN
Gentlemen, I received your letter today. I think the ransom you want is too big. I have an offer that you will probably accept. YOU bring Johnny home and pay ME $250, and you will never see Johnny again, I promise. Please come tonight.
Very respectfully,
Ebenezer Dorset
“WHAT? I can’t believe it,” I cried.
Bill looked at me and said, “Sam, we’ve got $250. I don’t want to spend another night with that kid. I’m going crazy. Let’s accept Dorset’s offer.”
“You know, Bill, you’re right. I’m really tired of the kid too. We’ll take him home, pay the ransom and leave this place.”
We decided to take the kid home that night.
“Listen, kid,” I said, “your father bought you a new rifle and a pair of Indian moccasins. Tonight we’re going home to get the rifle and the moccasins. Tomorrow we’re going to hunt bears in the forest.”
It was midnight when we arrived at Ebenezer’s house. Bill gave him the $250. When the kid saw that we wanted to leave him at home he was furious. He started screaming loudly and took Bill’s leg. His father pulled him away with great difficulty.
“How long can you hold him,” asked Bill.
“I’m not very strong but I can probably hold him for ten minutes,” said Mr Dorset.
“Good,” said Bill. “In ten minutes I’ll run across most of the United States and reach Canada!”
Bill was fat and he was not a good runner. But that night no one ran faster than Bill.
مشارکت کنندگان در این صفحه
مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.