سرفصل های مهم
پایان
توضیح مختصر
خانواده ترجیح دادن در جزیره بمونن.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح خیلی ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل هفدهم
پایان
این فصل رو با قلبی غمگین مینویسم.
قایق یونیکورنز منتظره تا این حکایت زندگیمون در جزیره رو به انگلیس ببره. شاید اونجا تبدیل به یه کتاب بشه. آدمهای دیگه از جزیرهی زیبای ما مطلع میشن و شاید بعضیها بخوان در این زندگی ساده، آروم و شاد به ما ملحق بشن.
از بچههام پرسیدم: “پسرها، میخواید برگردید اروپا یا اینجا بمونید؟”
ارنست گفت: “میخوام بمونم و بیشتر در مورد گیاهان یاد بگیرم ولی افسر باید برام کتاب بفرسته.”
جک و فرانز برای رفتن خیلی کوچیک بودن.
به طرف فریتز برگشتم. “تو چی فریتز؟ میخوای برگردی اروپا؟”
دست جنی رو در دستش گرفت. گفت: “بله، میخوایم الان بریم، ولی برمیگردیم.”
افسر لیتلتون چند تا چیز بهمون داد و ما مرواریدهامون رو بهش دادیم.
قول داد: “چیزای بیشتری از اروپا براتون میفرستم. مرواریدهاتون رو میفروشم و هزینهی مدرسهی فریتز رو میدم.”
باید تموم کنم. قایق منتظره.
خداحافظ پسرم. خداحافظ جنی. تا دیداری دوباره!
متن انگلیسی فصل
CHAPTER SEVENTEEN
The End
I am writing this chapter with a sad heart.
The Unicorns boat is waiting to take this story of our life here to England. There, perhaps, it will become a book. Other people will learn about our beautiful island, and perhaps some will want to join us in this quiet, simple, happy life.
I asked my children, ‘Do you want to go back to Europe, boys, or to stay here?’
Ernest said, ‘I want to stay and learn more about the plants, but the officer must send me books.’
Jack and Franz were too small to go.
I turned to Fritz. ‘And you, Fritz? Do you want to go back to Europe?’
He took Jenny’s hand in his. ‘Yes,’ he said, ‘we want to go now, but we’ll come back.’
Officer Littleton left us some things, and we gave him our pearls.
‘I’ll send you more from Europe,’ he promised. ‘I’ll sell the pearls for you to pay for them and for Fritz’s school,’
I must stop. The boat is waiting.
Goodbye, my boy. Goodbye, Jenny. Until we meet again!