سرفصل های مهم
فصل 15
توضیح مختصر
جری و مگان عروسی کردن و در لیمستوک میمونن.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل پانزدهم
در خیابان های صبح بود. خانم امیلی بارتون از یک مغازه بیرون اومد. صورتش صورتی بود و چشمهاش خیلی هیجانزده بودن.
“آه، عزیزم، آقای بورتون، بالاخره به تعطیلات میرم!”
“امیدوارم ازش لذت ببرید.”
“آه، مطمئنم که لذت میبرم. برای یک مدت طولانی احساس میکردم نمیتونم لیتل فورز رو بفروشم، همونطور که نمیتونستم فکر این که غریبهها اونجا زندگی میکنن رو تحمل کنم. ولی حالا که شما اونجا رو خریدید و میخواید با مگان اونجا زندگی کنید، کاملاً فرق میکنه. و هر چند هیچ وقت نمیتونستم خودم تنهایی برم، ایمی عزیز، بعد از تجربه وحشتناکش موافقت کرد که با من بیاد.
براش خیلی خوبه. برای اینکه اون همچنین شنیده که برادرش داره ازدواج میکنه. ولی چقدر خوبه که شما هر دو میخواید در لیمستوک زندگی کنید!”
به طرف خونهی سیمنگتونها رفتم و مگان اومد بیرون به دیدنم.
یک قرار ملاقات رمانتیک نبود، برای اینکه یک سگ خیلی بزرگ با مگان اومد بیرون و تقریباً من رو انداخت زمین.
گفت: “شیرین نیست؟”
“کمی انرژیش زیاده. مال ماست؟”
“بله، هدیه عروسی از طرف جوآناست. ما هدیههای عروسی قشنگی گرفتیم، مگه نه؟ اون چیز پشمی بافتنی که نمیدونیم برای چی هست، از خانم مارپل و یک کاسه چینی دوست داشتنی از آقای پای، و السی برام یک پایه کیک فرستاده …”
گفتم: “چقدر معمول.”
“اون یک کار حسابداری پیدا کرده و خیلی خوشحاله. و - داشتم درباره چی حرف میزدم؟”
“هدیههای عروسی. فراموش نکن اگه نظرت رو عوض کنی، باید همشون رو پس بفرستی.”
“نظرم رو عوض نمیکنم. دیگه چی گرفتیم؟ آه، بله، چیزی هست که متوجه نمیشم. علاوه بر قلاده و بند خود سگ. جوآنا یه قلاده و بند دیگه هم فرستاده. فکر میکنی برای چی باشه؟”
گفتم: “اون شوخی کوچولو جوآناست.”
متن انگلیسی فصل
CHAPTER FIFTEEN
It was morning in the High Street. Miss Emily Barton came out of a shop. Her face was pink and her eyes were excited.
‘Oh dear, Mr Burton, I am going on a holiday at last!’
‘I hope you’ll enjoy it.’
‘Oh, I’m sure I shall. For a long time I’ve felt unable to sell Little Furze as I couldn’t bear the idea of strangers there. But now that you have bought it and are going to live there with Megan - it is quite different. And although I would never have dared to go by myself, dear Aimee, after her terrible experience, has agreed to come with me!
It will do her so much good. Because she has also just heard that her brother is getting married. But how nice to think you are both going to stay in Lymstock!’
I went along to the Symmingtons’ house and Megan came out to meet me.
It was not a romantic meeting because a very big dog came out with Megan and nearly knocked me over.
‘Isn’t he sweet’ she said.
‘A little energetic. Is he ours?’
‘Yes, he’s a wedding present from Joanna. We have had nice wedding presents, haven’t we? That knitted woollen thing that we don’t know what it’s for from Miss Marple, and the lovely china bowl from Mr Pye, and Elsie has sent me a cake-stand -‘
‘How typical,’ I said.
‘She’s got a job with an accountant and is very happy. And - what was I talking about?’
‘Wedding presents. Don’t forget if you change your mind, you’ll have to send them all back.’
‘I won’t change my mind. What else have we got? Oh, yes, there’s one thing I don’t understand. As well as the dog’s own collar and lead. Joanna has sent an extra collar and lead. What do you think that’s for?’
‘That,’ I said, ‘is Joanna’s little joke.’