سرفصل های مهم
سیستم کامپیوتری جدید
توضیح مختصر
سیستم کامپیوتری جدیدی برای بانک راهاندازی کردن.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل اول
سیستم کامپیوتری جدید
دقیقاً ساعت ۸:۲۰ آقای هنری ویلیامز از درهای بانک وارد شد. مدیر بود و ۲۰ سال بود که اونجا کار میکرد. همیشه وقتی میرسید سر کار آرام و ریلکس نبود ولی دیروز اتفاقی افتاده بود که زندگیش رو خیلی آسونتر کرده بود. اطراف بانک رو نگاه کرد. کامپیوترهای جدید زیبایی روی هر میز بود.
چند تا از اونها به پرینترها وصل بودن بقیه به اسکنرها وصل بودن. سیپییوها زیر میز مخفی بودن و کیبوردها منتظر استفاده بودن. روی هر موسپد، یک موس بود که وقتی کامپیوتر روشن میشد، چراغ قرمز کوچیک اون هم روشن میشد. وقتی آفتاب از پنجرهها میتابید، مانیتورها میدرخشیدن. آقای ویلیامز لبخند زد. وقتی وارد دفترش شد، دید که منشیش قبل از اون رسیده.
با خوشحالی گفت: “صبحبخیر، آقای ویلیامز.” دختر خیلی خوبی بود، با موهای بلند و بلوند و لبخند جانانه ولی کارآمدترین منشی دنیا نبود.
“صبحبخیر، بلیندا. منتظری ببینی کامپیوتر جدیدت چه کارهایی فوقالعادهای انجام میده؟”
بلیندا نگران به نظر میرسید. “بله، ولی امیدوارم زیاد اشتباه نکنم. دیروز کم مونده بود چند تا از اطلاعات مهم رو گم کنم، چون کلید اشتباه رو زدم.”
“نگران نباش. میدونم که تازه شش ماهه اومدی اینجا. مایک بهم اطمینان خاطر داده که حالا به روزترین سختافزار کامپیوتری رو داریم و نرمافزارها امنترین سیستمی هستن که میشه با پول خرید.”
مایک بلک مدیر شبکه و رئیس فناوری بانک بود. سیستم جدید رو سازماندهی و تنظیم کرده بود.
همون لحظه یک نفر در رو زد و مایک وارد شد.
“صبحبخیر، آقای ویلیامز حالتون چطوره؟” گفت:
“خیلی خوب ممنونم، مایک. مطمئنی که سیستم درست عمل میکنه؟ میتونم هفتهی آینده بدون اینکه اینجا نگران چیزی باشم برم تعطیلات به کاراییب؟”
مایک لبخند زد. “اوضاع نمیتونه بهتر از این باشه. سیستم LAN عالی کار میکنه. حالا به سیستم WAN بانک متصله و حقوق دسترسی امنیتی هم … “
“مایک، میدونی که اطلاعات من درباره کامپیوترها خیلی محدوده. متأسفانه من متعلق به نسل دیگهای هستم و به همین دلیل هم بهت پول میدم که مشکلات فناوری ما رو حل کنی.”
اصطلاح آیتی برای هنری ویلیامز زبان خارجی بود پسرش، رابی، فقط ۱۵ ساله بود، ولی نابغه کامپیوتری بود هر روز ساعتها جلوی مانیتور مینشست. هیچ مشکلی در ورود و خروج و گشتن در اینترنت و دانلود فایلها نداشت. پدرش مدیر بانک فوقالعادهای بود، ولی متأسفانه، نمیدونست معنای این اصطلاحات چی هستن. قدردان متخصصانی مثل مایک بود که میتونستن این اسرار رو براش رمزگشایی کنن.
مایک جواب داد: “نگران نباش. میتونی در کارائیب اوقات فوقالعادهای داشته باشی. اینجا اوضاع نمیتونه بهتر از این باشه.”
مایک از دفتر خارج شد و آقای ویلیامز سر میزش نشست که هیچ کامپیوتری روش نبود، چه نو و چه قدیمی.
داشت رویای دریاهای آبی و سواحل سفید رو میدید که فریادی از سر میز بلیندا اون رو به واقعیت برگردوند. “آقای ویلیامز، کامپیوترم داغون شد!” همین که این حرف رو زد، همین فریاد رو از محوطه اصلی بانک از طبقه پایین شنیدن.
کامپیوترها یکی یکی داغون میشدن …
متن انگلیسی فصل
CHAPTER ONE
The New Computer System
At exactly 8/20 Mr Henry Williams walked through the doors of the bank. He was the manager and had worked there for twenty years.
He wasn’t always calm and relaxed when he arrived at work but yesterday something had happened to make his life much easier. He looked around the bank. There were beautiful new computers on every desk.
Some were connected to printers, others to scanners. The CPUs were hidden under the desks and the keyboards waited to be used. On each mouse pad was a mouse with a small red light, which lit up when the computer was switched on.
The VDUs shone as the sun came through the window. Mr Williams smiled. When he entered his office, he saw that his secretary had already arrived.
“Morning, Mr Williams,” she said happily. She was a very nice girl with long, blonde hair and a big smile but she wasn’t the most efficient secretary in the world.
“Good morning, Belinda. Are you looking forward to discovering the wonderful things that your new computer can do?”
She looked worried. “Yes, but I hope I don’t make too many mistakes. Yesterday I nearly lost some important information because I pressed the wrong key.”
“Don’t worry. I know you’ve only been here for six months. Mike has assured me that we now have the most up-to-date computer hardware and software are the most secure system money can buy.”
Mike Black was the bank’s network manager and head of technology. He had organized and set up the new system.
At that moment someone knocked on the door and Mike came in.
“Morning, Mr Williams. How are you?” he said.
“Very well, thank you, Mike. Now, are you sure the system is functioning properly? Can I go on holiday next week to the Caribbean without worrying about things back here?”
Mike smiled. “Things couldn’t be better. Our LAN is working perfectly. It is now connected to the bank’s WAN and the security access rights are.”
“Mike, you know that my knowledge of computers is very limited. I’m afraid I belong to another generation - which is why I pay you to solve our IT problems.”
IT terms were a foreign language to Henry Williams. His son Robbie was only 15 but he was already a computer genius and sat in front of his monitor for hours every day
. He had no problem logging on and off, surfing the net or downloading files. His father was an excellent bank manager but unfortunately he had no idea what these terms meant. He was grateful for experts like Mike who could decipher these mysteries for him.
“Don’t worry. You can have a wonderful time in the Caribbean. Things couldn’t be better here,” replied Mike.
He left the office and Mr Williams sat down at his desk on which there was no computer at all, either new or old.
He was dreaming of blue seas and white beaches when a cry from Belinda’s desk brought him back to reality. “Mr Williams, my computer has crashed!” As soon as she had said the words, they heard similar cries of alarm coming from the bank’s main area downstairs.
One by one the computers were crashing.