رابی قهرمان

مجموعه: کتاب های خیلی ساده / کتاب: انتقام هکر / فصل 7

کتاب های خیلی ساده

179 کتاب | 986 فصل

رابی قهرمان

توضیح مختصر

رابی پیغام اول رو رمزگشایی می‌کنه.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل هفتم

رابی قهرمان

رابی ویلیامز چند دقیقه بعد از مکالمه‌ی تلفنی با پدرش به بانک رسید. زیاد خوشحال نبود. در تعطیلات مدرسه بود و می‌خواست با دوست‌هاش بره بیرون ولی مادرش بهش گفته بود روزی حداقل ۱۰ دقیقه کتاب درسش رو باز کنه و درس بخونه. امروز می‌خواست یک شال فوتبال جدید و یک بازی کامپیوتری بخره ولی به جاش مجبور بود به پدرش در بانک کمک کنه! رفت تو و از پله‌ها رفت بالا به دفتر.

“هی بابا، چه خبره؟ باید وقت ناهار دوست‌هام رو در مرکز خرید ببینم. می‌خوام یک بازی کامپیوتری جدید بخرم. شرورانه است. اسمش …

” آقای ویلیامز حرف پسرش رو قطع کرد. “رابی، لطفاً اون هدفون‌ها رو از گوشت در بیار و به من گوش بده.” سریع مشکل هکر رو توضیح داد. رابی باورش نمیشد.

“بدشانسیه، بابا. چطور میتونم کمک کنم؟”

آقای ویلیامز معمای اول رو نشونش داد. رابی لبخند جانانه‌ای به پدرش زد.

“آروم باش، بابا. این خیلی آسونه میتونم با چشم‌های بسته حلش کنم. از این اختصارات هر روز استفاده می‌کنم، وقتی در چت‌روم هستم یا وقتی با موبایلم به دوستانم پیغام میدم. نشونت میدم. WU مخفف «چه خبر» هست. I C مخفف «میبینم». و این سمبل‌ها اسمشون شکلک هست

که شبیه صورت هستن و نشانگر احساساتت. می‌تونم این پیغام رو به آسونی برات رمزگشایی کنم.” رابی نشست، روی دکمه‌ی جواب کلیک کرد و پیغام رو نوشت: چه خبر، هنری؟ می‌بینم که ناراحتی. چرا؟ تو نمیتونی من رو ببینی. تو ناراحتی ولی من عصبانیم. از نظر من تو تعجب کردی یا شاید ترسیدی. فعلاً همین. بعداً برمی‌گردم. پایان پیغام روز خوشی داشته باشی ( خنده با صدای بلند) فعلاً خدانگهدار.

“میبینی؟ بهت گفتم که ساده است. حالا روی دکمه‌ی «بفرست» کلیک می‌کنم و پیغام به فرستنده ارسال میشه.” آقای ویلیامز از پسرش تشکر کرد و کم کم آروم شد . ولی چه مدت؟

حالا ساعت ۱۰:۱۵ بود. فقط یک ساعت گذشته بود. بلیندا وارد دفتر شد و به رئیسش گفت:

“دستگاه خودپرداز دوباره کار میکنه.” آقای ویلیامز لبخند زد. بلیندا سریعاً اضافه کرد: “ولی پول خیلی زیادی به مشتری‌ها میده….”

آقای ویلیامز به صندلیش تکیه داد. چرا زندگی انقدر سخت بود؟

نگهبانان امنیت، بیل و بن، در زدن و وارد دفتر شدن. خبرهای خوبی براش داشتن؟

“خوب؟

با امیدواری پرسید:

پیداش کردید؟”

بیل جواب داد: “دقیقاً نه، آقای ویلیامز ما سعی کردیم، ولی رفتار آدم‌های توی کتابخونه دوستانه نبود.”

بن اضافه کرد: “بله. نمی‌خواستن به ما کمک کنن و در آخر ازمون خواستن بریم بیرون. یه خانم پیر اونجا بود که … “

آقای ویلیامز خیلی عصبانی بود.

“من هیچ علاقه‌ای به خانم پیر ندارم. شما آشکارا هکر رو نگرفتید. هر دوتون کاملاً بی‌کفایتید. حالا تا اخراجتون نکردم برگردید دفترتون.”

سردردش برگشت، بدتر از قبل. بعد پسرش گفت: “بابا، ببین. پیغام دیگه‌ای از طرف هکر اومده.” به رابی نگاه کرد و بعد به بلیندا. بعد همه به صفحه نگاه کردن…

متن انگلیسی فصل

CHAPTER SEVEN

Robbie the Hero

  • Robbie Williams arrived at the bank a few minutes after the phone conversation with his father. He wasn’t very happy. It was the school holidays and he wanted to go out with his friends but his mother told him at least ten times a day to open a textbook and study. Today he had wanted to buy a new football scarf and a computer game but instead he had to help his father at the bank! He went inside and up the stairs to the office.

“Hey, Dad, what’s up? I have to meet my friends at the shopping centre at lunchtime. I’m going to buy a new computer game. It’s wicked. It’s called.” Mr Williams interrupted his son. “Robbie, please, take those headphones off and listen to me.” He quickly explained the problem of the hacker. Robbie couldn’t believe it.

“Bad luck, Dad. How can I help?”

Mr Williams showed him the first puzzle. Robbie gave his father a big smile.

“Relax, Dad. This is so easy I can do it with my eyes shut! I use these abbreviations every day when I’m in a chat room or when I text my friends on my mobile phone. I’ll show you. WU stands for ‘What’s up?’ I C stands for ‘I see.’ And these symbols are called ‘emoticons.’ They look like a face and they express the way you feel. I can easily decode this message for you.” Robbie sat down, clicked on the reply icon and wrote out the message: What’s up Henry? I see you are sad. Why? You can’t see me. You are sad but I am angry. In my opinion you are surprised or perhaps afraid. That’s all for now. I’ll be back later. End Of Message Have a nice day (laughing out loud) Bye for now!

“See? I told you it was easy. Now I’ll click on ‘Send’ and the message will go back to the sender.” Mr Williams thanked his son and slowly he began to relax. but for how long?

It was now 10.15. Only one hour had passed. Belinda came into the office and said to her boss,

“The ATM is working again.” Mr Williams smiled. “But,” she added quickly, “it’s giving the customers too much money.”

Mr Williams tell back into his chair. Why was life so difficult?

The security guards Bill and Ben knocked at the door and came into his office. Did they have some good news for him?

“Well?” he asked hopefully. “Did you find him?”

Bill answered, “Not exactly, Mr Williams. We tried but the people at the library were very unfriendly.”

“Yes,” added Ben. “They didn’t want to help us and in the end they asked us to leave. There was an old lady who.” Mr Williams was angry.

“I’m not interested in the old lady. You obviously didn’t catch the hacker. You are both completely incompetent. Now go back to your office before I sack you.”

His headache had returned, worse than ever. Then his son said, “Dad, look. There’s another message from the hacker.” He looked at Robbie and then at Belinda. Then they all looked at the screen.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.