یک مشکل

مجموعه: کتاب های خیلی ساده / کتاب: انتقام هکر / فصل 2

کتاب های خیلی ساده

179 کتاب | 986 فصل

یک مشکل

توضیح مختصر

یک نفر کنترل کامل بر سیستم کامپیوتری بانک پیدا کرده.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل دوم

یک مشکل

آقای ویلیام از پله‌برقی دوید پایین و وارد محوطه‌ی اصلی دفتر شد. “چه خبره؟” همه‌ی کامپیوترها خاموش بودن. همه سعی می‌کردن از نو راه‌اندازی کنن، ولی غیر ممکن بود. هنری ویلیامز سعی کرد استرس نگیره. از بلیندا خواست به مایک زنگ بزنه و بهش بگه فوراً بیاد. بعد به کارکنانش گفت: “نگران نباشید. من مطمئنم که این یه مشکل جرئی هست که مایک به زودی حلش میکنه.” یک تحویلدار جوان آروم به همکارش گفت: “هفته‌ی گذشته وقتی ویروس بیشتر فایل‌هامون رو از بین برد، گفت. یادت میاد؟”

دوستش لبخند زد. یک نفر ایمیلی به تمام کارکنان فرستاده بود که قول داده بود عکس‌های دوست پسر جدید بلیندا رو نشون بده. بلیندا بین کارکنان بانک خیلی مشهور بود، بنابراین طبیعیتاً همه بازش کرده بودن. ولی هیچ عکسی نبود. فقط ویروسی بود که کل سیستم رو از کار انداخته بود. مایک که هنوز از مشکل خبر نداشت، درست وقتی اتفاقات عجیبی شروع به رخ دادن کردن، با آسانسور رسید. اول، برق‌ها قطع شدن و بانک در تاریکی فرو رفت. بعد یک مشتری وارد شد تا به صندوقدار شکایت کنه که نمیتونه از دستگاه خودپرداز بیرون بانک به حسابش دسترسی پیدا کنه. بعد برق‌ها دوباره اومدن، ولی درها خودکار بسته شدن و همه داخل بانک زندانی موندن. آقای ویلیامز با طعنه گفت: “همونطور که می‌بینی مایک، سیستم جدیدمون بی‌نقص کار میکنه. هیچکس نمیتونه کار کنه. مشتری‌ها عصبانی هستن و همه داخل بانک زندانی شدیم!”

مایک با اضطراب لبخند زد. “مطمئنم چیزی نیست. نگاهی به سرورها می‌ندازم و میبینم مشکل چیه.” مایک تنها شخصی بود که دسترسی کامل به حقوق امنیتی سیستم رو داشت و تنها نسخه‌ی لیست پسورد هم دست اون بود. در کارش خیلی خوب بود. بنابراین زیاد نگران این مشکلات جزئی نبود. رفت سر کامپیوتر اصلی و پسورد رو وارد کرد. پیغامی روی صفحه نمایان شد: دسترسی مجاز نیست

پسورد نامعتبر

همه در بانک تماشاش می‌کردن. مایک لیست پسوردش رو از کیف پولش در آورد. دوباره پسوردش رو تایپ کرد- به آرامی و با دقت. هر بار امتحان می‌کرد، همون پیغام روی صفحه می‌اومد. داد زد: “غیرممکنه!” صورتش از تنش و فشار سفید شده بود. آقای ویلیامز منتظر توضیحی بود. پرسید: “همه چیز روبراهه؟” مایک آماده شد تا خبر بد رو به رئیسش بده.

“به نظر میرسه … یک نفر رمز سیستم جدید رو به دست آورده و … تغییرش داده.”

رئیسش با عصبانیت پرسید: “و معنای این دقیقاً چی هست؟” مایک نفس عمیقی کشید.

“معنیش اینه که این شخص حالا کنترل کامل بر بانک داره.”

همون لحظه درهای بانک دوباره معجزه‌آسا باز شدن. هیچکس حرف نزند. سکوت فقط با صدای ساعت روی دیوار شکسته شد. تمام کارکنان منتظر عکس‌العمل آقای ویلیامز بودن.

آقای ویلیامز آروم پرسید: “و بهم بگو این شخص چطور پسورد رو به دست آورده؟”

مایک جواب داد: “هیچ نظری ندارم. من همیشه لیست پسورد رو در کیف پولم نگه میدارم. هیچ کسی دیگه‌ای تا حالا اون رو ندیده. کاملاً یک معما است.”

آقای ویلیامز داد زد: “نه! معما اینه که چرا من کار رو به تو دادم. اول ویروس و حالا این. خوب، میتونی دنبال یک شغل جدید بگردی. اخراجی!”

مایک بدون یک کلمه از بانک خارج شد. به هیچکس نگاه نکرد. میدونست که تقصیر اونه. صدای بلیندا سکوت رو شکست. “آه، آقای ویلیامز، چیکار می‌خوایم بکنیم؟” قبل از اینکه آقای ویلیامز بتونه جواب بده، کامپیوتر یک پیغام جدید به نمایش گذاشت. ایمیل برای هنری ویلیامز.

متن انگلیسی فصل

CHAPTER TWO

A Problem

Mr Williams ran down the escalator and into the main office area. What was happening? All the computers were down. Everyone was trying to reboot but it was impossible. Henry Williams tried not to panic. He asked Belinda to call Mike and tell him to come immediately. Then he said to his staff, “Don’t worry, everyone. I’m sure it’s a minor problem that Mike will soon resolve.” A young bank teller whispered to a colleague, “He said that last week when that virus destroyed most of our files. Remember?”

His friend smiled. Someone had sent an e-mail to all the staff which promised to show photos of Belinda’s new boyfriend. Belinda was very popular with the staff in the bank so naturally everyone opened it. But there was no photo, just a virus which corrupted the entire system. Mike, who still didn’t know about the problem, arrived in the lift just as strange things began to happen. First the lights went off, leaving the bank in darkness. Then a client came in to complain to a cashier that he couldn’t access his account from the ATM outside the bank. Then the lights came on again but the doors closed automatically, locking everyone in the bank. Mr Williams said sarcastically, “As you can see, Mike, our new system is working perfectly. Nobody can do any work, the clients are angry, and we are all prisoners in the bank!”

Mike smiled nervously. “I’m sure it’s nothing. I’ll take a look at the server and see what the problem is.” Mike was the only person with total security access rights for the system and he had the only copy of the password list. He was very good at his job so he wasn’t too worried about these “hiccups.” He went to the main computer and put in his password. A message appeared on the screen: Access Denied

Password Invalid

Everyone in the bank was watching him. Mike took his password list from his wallet. He typed in his password again, slowly and carefully. Every time he tried the same message appeared on the screen. “That’s impossible,” he cried. His face was white with tension. Mr Williams was waiting for an explanation. “Is everything OK?” he asked. Mike prepared to give his boss the bad news.

“It seems that… someone has obtained the passwords for the new system and… has changed them.”

“And what exactly does that mean?” asked his boss angrily. Mike took a deep breath.

“It means that this person now has total control of the bank.”

At that moment the doors of the bank miraculously opened again. No one spoke. The silence was broken only by the noise of the clock on the wall. All the staff were waiting for Mr Williams’ reaction.

“And tell me, how did this person get the passwords?” asked Mr Williams quietly.

“I have no idea,” replied Mike. “I always keep the password list in my wallet. No one else has ever seen it. It’s a complete mystery.”

“No!” shouted Mr Williams. “The mystery is why I gave you a job. First the virus and now this. Well, you can start looking for a new job. You’re sacked!”

Mike left the bank without a word. He didn’t look at anyone. He knew that it was his fault. Belinda’s voice broke the silence. “Oh, Mr Williams, what are we going to do?” Before he could answer, the computer displayed a new message: E-mail arriving for Henry Williams

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.