آتیش کجاست؟

مجموعه: کتاب های خیلی ساده / کتاب: انتقام هکر / فصل 10

کتاب های خیلی ساده

179 کتاب | 986 فصل

آتیش کجاست؟

توضیح مختصر

هکر معمای سوم رو مطرح می‌کنه.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل دهم

آتیش کجاست؟

آقای ویلیامز در رو باز کرد و سه تا آتش‌نشان دویدن داخل بانک.

“خیلی‌خب، آتش کجاست؟”

گفتن:

آقای ویلیامز خیلی گیج شده بود.

“منظورتون از آتیش چیه؟ اینجا آتیشی وجود نداره. فکر می‌کنم اشتباه شده.”

آتش‌نشان‌ها قانع نشدن. “آقای ویلیامز، فراموش کردید که سیستم آبپاش بانک به آژیر آتشفشانی وصله؟ آبپاش‌ها شروع به کار کردن و آژیر به صدا در اومد و ما هم اومدیم اینجا تا آتش رو خاموش کنیم. حالا آتیش کجاست؟” این بار رابی حرف زد.

“آتشی وجود نداره. آبپاش‌ها به خاطر مشکلی در سیستم روشن شدن و شروع به کار کردن.”

آقای ویلیامز اضافه کرد: “بله، خیلی متأسفم که برای هیچی اومدید.”

آتش‌نشان جواب داد: “خوب، باید بگم که نمیتونم آتشی ببینم. فردا صبح بر می‌گردیم تا کنترل کنیم و ببینیم آبپاش‌ها مشکلی دارن یا نه.” اضافه کرد: “شما امشب تا دیر وقت کار می‌کنید، آقای ویلیامز.”

جواب خسته اومد: “بله، کار زیادی برای انجام داریم.” وقتی رفتن، آقای ویلیامز به بلیندا گفت میتونه بره خونه. در رو برای بلیندا باز کرد و رابی سعی کرد همزمان بره بیرون. پدرش کشیدش عقب.

گفت: “اینجا بهت نیاز دارم. بیا برگردیم به دفتر.”

رابی اعتراض کرد: “آه، بابا ولی پشت سر پدرش از پله‌ها بالا رفت.

ساعت ۴ صبح بود که معمای آخری رسید. رابی و جو روی زمین خوابیده بودن. خیلی خسته بودن و نمی‌تونستن بیدار بمونن. هنری ویلیامز خودش رو وادار کرده بود به صفحه‌ی کامپیوتر نگاه کنه.

سلام، هنری. این هم از معمای نهایی

باید این جملات رو درباره یک شخص مشهور بخونی و چهار کلمه پیدا کنی.

معمای شماره سه

کلمه‌ی اول، اولین اون ولی دومین تو هست. دومین کلمه یک مانع هست، ولی یک راه ورود هم هست. سومین یک نوزاده، یا یک هیولاست؟ چهارمین کلمه جاییه که همه‌ی اینها شروع میشه.

حالا حرف اول هر کلمه رو بردار، بعد حروف I و A رو اضافه کن. حالا ۶ تا حرف داری و در این حروف میتونی اسم من رو پیدا کنی.

BFN

باور نکردنی بود. چند ساعت قبل همه چیز خوب بود. حالا یک نفر میخواست بانک و زندگیش رو نابود کنه. چرا؟ به آرومی رابی رو لمس کرد گفت: “رابی، بیدار شو! معمای نهایی رسیده. فقط چند ساعت برای حلش وقت داریم.” هیچ جوابی از پسرش که به خواب ادامه میداد نیومد. آقای ویلیامز سعی کرد جو رو بیدار کنه، ولی جو در خواب مِن مِن کرد “بلیندا، همبرگر میخوای یا چیزبرگر؟” آقای ویلیامز با سرش توی دست‌هاش نشست. پسرها خواب بودن و نمی‌تونست بیدارشون کنه. چیکار میخواست بکنه؟ دوباره به ساعت نگاه کرد- ساعت چهار و نیم شده بود. بعد ایمیل دیگه‌ای رسید.

یالّا هنری. قبول کن. باختی.

کمی بعد شروع به خالی کردن حساب‌های بانکی می‌کنم. اول باید کی رو انتخاب کنم؟ شاید پاسگاه پلیس. یا شاید خانم پیر و فقیر کتابخونه رو انتخاب کنم. نه، فکر کنم با شورای شهر شروع کنم آخر ماهه و حقوق‌ها باید پرداخت بشه.

هکر راست میگفت؟ این پایان … بود؟

متن انگلیسی فصل

CHAPTER TEN

Where’s the Fire?

Mr Williams opened the door and three firemen ran into the hank.

“OK, where’s the fire?” they said. Mr Williams was very confused.

“What do you mean, ‘fire’? There’s no fire here. I think you’ve made a mistake.”

The firemen were not convinced. “Mr Williams, have you forgotten that the bank’s sprinkler system is connected to the alarm at the tire station?

The sprinklers started, the alarm sounded and we came here to put out the fire. Now, where is it?” This time Robbie spoke.

“There is no fire. The sprinklers started because there must be a problem with the system.”

“Yes,” added Mr Williams. “I’m so sorry that you’ve come here for nothing.”

“Well, I must say I can’t see any fire. We’ll come back tomorrow morning to check if there’s some kind of problem with the sprinklers,” the fireman replied. “You’re working very late tonight, Mr Williams,” he added.

“Yes, we have a lot to do,” came the tired reply.

When they had gone, Mr Williams told Belinda that she could go home. He opened the door for her and Robbie tried to go out at the same time. His father pulled him back.

“I need you here,” he said. “Let’s go back to the office.”

“Oh, Dad,” Robbie protested but he followed his father upstairs.

It was four o’clock in the morning when the final puzzle arrived. Robbie and Joe were sleeping on the floor. They had been too tired to stay awake. Henry Williams forced himself to look at the computer screen.

Hi, Henry. Here’s the final puzzle.

You have to read these sentences about a famous person and find the four words.

Puzzle Number Three

The first word is his first but it’s your second. The second word is a barrier but also a way to enter. The third word is the baby, or is it a monster? The fourth word is where it all began.

Now take the first letter of each word, then add the letters I and A. You now have six letters and in these letters you will find my name.

BFN

It was incredible. A few hours ago everything was fine. Now someone wanted to destroy his bank and his life. Why? He touched Robbie gently and said, “Robbie, wake up! The last puzzle has arrived.

We’ve only got a few hours to solve it.” There was no response from his son, who continued to sleep.

Mr Williams tried to wake Joe, but Joe simply mumbled in his sleep, “Belinda, do you want a hamburger or a cheeseburger?

” Mr Williams sat with his head in his hands. The boys were sleeping and he couldn’t wake them. What was he going to do? He looked at the clock again - it was already four thirty! Then another e-mail arrived.

Come on, Henry. Admit it. You’ve lost.

Soon I will start to empty the bank accounts. Who shall I choose first?

Perhaps the police station? OR maybe I’ll choose Mrs Miller, the poor old lady from the library. No, I think I’ll start with the Town Council - it’s the end of the month and wages must be paid.

Was the hacker right? Was this the end.?

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.