سرفصل های مهم
این پایانه؟
توضیح مختصر
آقای ویلیامز معمای سوم رو حل میکنه.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل یازدهم
این پایانه؟
ساعت ۸:۳۰ آقای ویلیامز چشمهاش رو باز کرد. لحظهای وقایع روز گذشته رو به خاطر آورد و
بعد به آرومی تصویری از یک هکر کامپیوتر و چند تا معمای عجیب در ذهنش شکل گرفت. به این فکر میکرد که همهی اینها رو خواب دیده یا نه. بعد رابی و جو رو دید که هنوز روی زمین خواب بودن و صفحه کامپیوتر رو دید. معمای نهایی هنوز اونجا بود و ساعت شنی تقریباً خالی شده بود. کابوس نبود واقعیت بود!
در دفتر باز شد و بلیندا وارد شد. “آه، آقای ویلیامز کل شب اینجا بودید
و رابی و جوی بیچاره هم. راه حل معمای آخر رو پیدا کردید؟”
بلیندا قیافهی آقای ویلیامز رو دید و جواب رو فهمید. گفت: “یه فنجون چای خوب براتون درست میکنم و کمی بعد حالتون خوب میشه.”
فقط ۳۰ دقیقه باقی مونده بود. آقای ویلیامز از دست خودش عصبانی بود. برای همه چیز احساس مسئولیت میکرد. بانکش در خطر بود و اون نمیتونست معما رو حل کنه. دوباره سعی کرد رابی رو بیدار کنه، ولی بیدار کردن یک پسر نوجوان قبل از ظهر سخت بود! بلیندا با چایی برگشت. آقای ویلیامز سه فنجون خورد.
به بیرون از پنجره نگاه کرد. کارمندان بانک برای یک روز کاری دیگه از راه میرسیدن شاید آخرین روز. چی میتونست به اونها بگه؟ دوباره با ناامیدی جلوی کامپیوتر نشست. “بلیندا، اگه ما ببریم، قول میدم کار کردن با کامپیوتر رو یاد بگیرم و متخصص بشم. پسرم فقط ۱۵ سالشه و خیلی بیشتر از من میدونه. من در گذشته زندگی میکنم و باید تغییر کنم.”
“ایدهی فوقالعادیه، آقای ویلیامز تا بتونم کمکتون میکنم. حالا چیزهای زیادی میدونم و .
جملهاش رو تموم نکرد، چون آقای ویلیامز به قدری بلند داد زد که رابی و جو بیدار شدن. “خودشه! راهحل رو پیدا کردم! راه حل معما رو پیدا کردم!”
رابی و جو بلافاصله بلند شدن و نشستن. به هم دیگه و بعد آقای ویلیامز نگاه کردن رابی با تردید گفت: “مطمئنی بابا,
به نظر من که غیرممکن میرسه.”
“بله، البته که مطمئنم. حلش کردم. حالا اول روی دکمهی جواب کلیک میکنم، درسته؟ و بعد جواب رو مینویسم. کلمهی اول بیل هست این اسم کوچیک مرد هست و مخفف اسم دوم من - ویلیامز کلمهی دوم گیتس (دروازه) هست. یک مانع و یک راه وروده.”
جو گفت: “پس اسم مرد بیل گیتسه.”
آقای ویلیامز جواب داد: “دقیقاً کلمهی سوم مایکروسافته بچهاش و ابداعش، ولی همچنین یک هیولا از نظر بعضی از مردم. و کلمهی آخر سیاتل هست. جایی که بیلگیتس زندگی میکنه و جایی که مایکروسافت رو بنیاد نهاده.”
“خیلی زیرکانه بود، بابا. آفرین!” رابی گفت:
آقای ویلیامز ادامه داد: “حالا اگه حرف اول هر کدوم از کلمات رو برداریم، بی جی ام و اس داریم. باید دو تا حرف دیگه هم اضافه کنیم آی و اِی و این ۶ تا حرف باید اسم هکر باشن.” همه به ۶ تا حرف نگاه کردن: بی جی ام اس آی اِی
سعی کردن اسمی ببینن، ولی فقط تونستن کلماتی شبیه بیگ یا بگز ببینن، ولی اسمی ندیدن. بعد یکمرتبه آقای ویلیامز پرید بالا و داد کشید: “بله! بله! اسم هکر رو فهمیدم … “
متن انگلیسی فصل
CHAPTER ELEVEN
Is It the End?
At 8/30 Mr Williams opened his eyes. For a moment he didn’t remember the events of the previous day. Then slowly his mind formed a picture of a computer hacker and some strange puzzles. He wondered if he had dreamt it all.
Then he saw Robbie and Joe, who were still asleep on the floor and he saw the computer screen. The final puzzle was still there and the hourglass was almost empty. It wasn’t a nightmare; it was real!
The door of the office opened and Belinda came in. “Oh, Mr Williams. Have you been here all night? And poor Robbie and Joe too. Did you find the solution to the last puzzle?”
She saw his expression and already knew the answer. “I’ll make you a nice cup of tea and you’ll soon feel better,” she said.
There were only thirty minutes left. Mr Williams was angry with himself. He felt responsible for everything. His bank was in danger and he couldn’t save it. He tried to wake Robbie again but it was difficult to wake his teenage son before midday! Belinda returned with the tea. Mr Williams drank three cups.
He looked out of his window. The bank teller were arriving for another day’s work - maybe the last day. What could he tell them?
In desperation he sat down in front of the computer again. “Belinda, if we win, I promise that I will learn about computers and become an expert. My son is only 15 and he knows much more than me. I’m living in the past and I have to change.”
“That’s a wonderful idea, Mr Williams. And of course, I’ll help you as much as possible. I know a lot of things now and.
She didn’t finish her sentence because Mr Williams shouted so loudly that Robbie and Joe woke up. “That’s it! I’ve found the solution! I know the answer to the puzzle!”
Robbie and Joe got up right away. They looked at one another and then at Mr Williams. Robbie said hesitantly, “Are you sure Dad? It looks impossible to me.”
“Yes, of course I’m sure. I’ve done it. Now, first I click on the reply icon, right? And then I write the answers. The first word is Bill - it’s the man’s first name and the abbreviation of my second name, Williams. The second word is gate. It’s a barrier and a way to enter.”
“So the man is Bill Gates,” said Joe.
“Exactly,” replied Mr Williams. “The third word is Microsoft - his baby, his creation, but also a monster in the opinion of some people. And the last word is Seattle. That’s where Bill Gates lives and where he started Microsoft, the beginning.”
“That’s brilliant Dad. Well done!” said Robbie.
“Now,” continued Mr Williams, “if we take the first letter of each word we have B, G, M, and S. We have to add two more letters - I and A - and these six letters should spell the name of the hacker.” Everyone looked at the six letters: B G M S I A
They tried to see a name but they could only see words like big and bags but no names. Then suddenly Mr Williams jumped up and yelled, “Yes! Yes! I know the name of the hacker.”