سرفصل های مهم
اسم من ترنتاین هست
توضیح مختصر
معمای دوم رو هم حل میکنن.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل هشتم
اسم من ترنتاین هست
سلام هنری
خوب این معمای آسونی بود. به گمونم کسی کمکت کرده شاید پسر، رابی؟ اون باهوشه، ولی نگهبانان امنیتت واقعاً احمقن.
من رو در کتابخونه ندیدن، ولی من اونها رو دیدم! مهم نیست! شاید سری بعد شانس بهتری داشته باشن. این هم از معمای دوم- فکر کنم غیر ممکنه. خوش بگذره! معمای شماره دو
اسم من ترنتاین هست - من قدرت و دانش هستم. اینها دوستان من هستن:
Berrows limea rodlw ediw bew thac moro frus
هنری ویلیامز زیاد نگران نبود. سلاح مخفیش رو داشت: رابی!
“میتونی این معما رو هم حل کنی، مگه نه رابی؟”
پرسید:
بعد صورت پسرش رو دید.
“بابا، واقعاً متأسفم، ولی این رو نمیفهمم. ولی ببین، هکر این رو از کافینت مرکز شهر فرستاده.”
بلیندا باز داشت گریه میکرد. آقای ویلیامز اون روز برای بار دو به دفتر نگهبانی زنگ زد و به بیل و بن گفت برن کافینت و هکر رو پیدا کنن. همین که گوشی رو گذاشت، یک کارمند بانک با خبرهای بد بیشتر وارد دفتر شد.
“یه مشتری همین حالا بهم گفت که وبسایت بانک داره پیشنهاد ویژهای تبلیغ میکنه یک وام با بهرهی صفر درصد.” “درسته؟” پرسید:
آقای ویلیامز داد زد: “البته که درست نیست. هیچ وام جدیدی به هیچ کدوم از مشتریهامون ندید! حالا برگرد سر کارت!”
کارمند بانک رفت. دقایق تبدیل به ساعتها شدن و آقای ویلیامز بیشتر و بیشتر آشفته شد. رابی گیج و سر در گم به نگاه کردن به معما ادامه داد، و بلیندا به گریه. یکمرتبه فکری به ذهن رابی رسید. “میدونم چیکار کنم.” داد زد:
پدرش پرید بالا. “معما رو حل کردی؟” پرسید:
“نه، ولی شرط میبندم دوستم، جو، بتونه کمکمون کنه. به موبایلش یک پیغام میفرستم.” وقتی رابی پیغام میفرستاد، آقای ویلیامز دوباره نشست.
همین حالا بیا بانک. راب
وقتی جو رسید، ساعت ۵ شده بود.
“چه خبر، رابی؟”
پرسید:
بعد بلیندا رو دید که بهش لبخند میزنه. اون هم لبخند زد. واو! زیبا بود! بلافاصله عاشقش شد.
رابی گفت: “جو، گوش بده!” مسئلهی هکر رو توضیح داد و معمای دوم رو نشونش داد. جو نمیخواست چشمهاش رو از بلیندا برداره، ولی مجبور بود به صفحهی کامپیوتر نگاه کنه. آقای ویلیامز شروع به اضطراب کرده بود.
“عجله کنید، پسرها. زیاد وقت باقی نمونده.”
“آروم باش، آقای وی. میتونیم حلش کنیم. بیا، رابی. بیا انجامش بدیم!”
بعد از چهار ساعت طولانی معما رو حل کردن. “پس ترینتاین کیه؟” آقای ویلیامز پرسید:
جو جواب داد: “اینترنت.”
رابی گفت: “البته. و دوستاش همه کلماتی هستن که مربوط به اینترنت هستن مرورگر، ایمیل، شبکهی جهانی وب، اتاق چت و … “
بلیندا با خوشحالی گفت: “گشتن در اینترنت.”
جو بهش نگاه کرد. وقتی دکمهی «بفرست» رو کلیک کرد، گفت: “بلیندا، تو خیلی باحالی. تو دختر فوقالعادهای برای من هستی.”
آقای ویلیامز بهشون نگاه کرد و با خودش گفت: “دارن دربارهی چی حرف میزنن؟ فکر میکنم دارم پیر میشم.”
ساعت ۹ بود. ساعت شنی نیمه خالی شده بود ولی معما رو سر وقت حل کرده بودن. آقای ویلیامز آسوده خاطر شده بود. بالاخره وضعیت رو به بهبود بود. همون لحظه تلفن زنگ زد. وقتی آقای ویلیامز جواب داد، صدایی شنید که میگه: “عصربخیر. پلیسه … “
متن انگلیسی فصل
CHAPTER EIGHT
My Name is Trentine
Hello Henry,
Well, that was an easy puzzle. I imagine someone helped you - your son Robbie perhaps? He’s intelligent but your security guards are really stupid.
They didn’t see me at the library but I saw them! Never mind! Maybe they’ll have better luck next time. Here’s your second puzzle - impossible, I think. Have fun! BFN Puzzle Number Two
My name is TRENTINE - I am power and knowledge. These are my friends:
Berrows limea rodlw ediw bew thac moro frus
Henry Williams wasn’t very worried. He had his secret weapon - Robbie!
“You can solve this puzzle too, can’t you, Robbie?” he asked. Then he saw his son’s face.
“Dad, I’m really sorry but I don’t understand it. But, look - the hacker sent it from the Internet Cafe in the city centre.”
Belinda was crying again. Mr Williams phoned the security office for the second time that day and told Bill and Ben to go to the Internet Cafe to find the hacker. As soon as he put down the phone, a bank teller came into his office with more bad news.
“A customer has just told me that the bank’s website is advertising a special offer - a credit card with 0% interest. Is it true?” he asked.
“Of course it isn’t!” yelled Mr Williams. “Don’t give any new credit cards to any of our customers! Now go back to work!”
The teller disappeared. The minutes became hours and Mr Williams became more and more agitated. Robbie continued to look at the puzzle perplexed, and Belinda continued to cry. Suddenly Robbie had an idea. “I know what to do!” he shouted.
His father jumped up. “Have you solved the puzzle?’” he asked.
“No, but I bet my friend Joe can help us. I’ll send him a text message on his mobile.” Mr Williams sat down again while Robbie sent the message.
Come to Bank Now. Rob
When Joe arrived it was already 5 o’clock.
“What’s up, Robbie?” he asked. Then he saw Belinda, who smiled at him. He smiled back. Wow! She was beautiful! He immediately fell in love with her.
“Joe, listen to me,” said Robbie. He explained about the hacker and showed Joe the second puzzle. Joe didn’t want to take his eyes off Belinda but he had to look at the computer screen. Mr Williams was beginning to panic.
“Hurry, boys. There isn’t much time left.”
“Take it easy, Mr W. We can solve this. Come on, Robbie. Let’s do it.”
After four long hours they solved the puzzle. “So, who is Trentine?” asked Mr Williams.
“The Internet,” replied Joe.
“Of course,” said Robbie. “And the friends are all words connected with the Internet - browser, e-mail, world wide web, chat room and.”
“Surf,” said Belinda happily.
Joe looked at her. “Belinda, you are so cool. You’re the perfect girl tor me,” he said as he clicked on the “Send” icon.
Mr Williams looked at them and said to himself: “What are they talking about? I think I’m getting old.”
It was nine o’clock. The hourglass was half-empty but they had solved the puzzle in time. Mr Williams was very relieved.
The situation was improving at last.
At that moment the telephone rang. When Mr Williams answered he heard a voice say: “Good evening. This is the police.”