سرفصل های مهم
سورپرایزی برای هنری
توضیح مختصر
هکر سورپرایزی برای هنری داره.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل نهم
سورپرایزی برای هنری
آقای ویلیام تلفن رو قطع کرد. گفت: “پلیس بود. به نظر بیل و بن در کافینت مزاحمت ایجاد کردن و دستگیر شدن. البته هکر رو نگرفتن. چرا تعجب نکردم؟ خوب، میتونن در پاسگاه پلیس بمونن تا ما هکر رو پیدا کنیم.” جوابی از بقیه نیومد. رابی داشت با موبایلش به دوستهاش پیغام میفرستاد تا بگه چرا بعد از ظهر به دیدنشون نرفته. جو داشت با بلیندا حرف میزد.
“امشب با من میای بریم بیرون؟ یه همبرگرفروشی خیلی عالی نزدیک اینجاست.” بلیندا بهش لبخند زد.
“ولی تو فقط ۱۵ سالته، جو. من برای تو خیلی بزرگم.”
جو سریع جواب داد: “من نسبت به سنم خیلی بالغم. بیخیال! اوقات خوشی خواهیم داشت. من حساب میکنم و … “
گفتگوشون توسط هکر قطع شد.
بهت تبریک میگم، هنری. تو معمای دوم رو حل کردی. به گمونم باز رابی بهت کمک کرده. خیلی حیف شد که اون نگهبانان امنیت به باهوشی پسر تو نیستن. باز هم شکست خوردن، آره؟ هنری، هنوز یک پازل دیگه برای حل کردن مونده. اگه حلش کنی، هویت من رو میفهمی. بعداً یک پیغام میفرستم. اول باید آروم بشی و …
خونسرد بشی. آمادهی سورپرایز هستی؟
BFN
بلیندا پرسید: “یک سورپرایز! معنیش چیه آقای ویلیامز؟”
رئیسش جواب داد: “هیچ نظری ندارم ولی مطمئنم که به زودی میفهمیم.”
همهی کارکنان طبق معمول ساعت ۵ رفته بودن خونه. دفترها ساکت بودن. یکمرتبه خیلی احساس خستگی کرد. چشمهاش شروع به بسته شدن کردن .
در تعطیلات در کارائیب بود. در ساحل بود. گرم و آفتابی بود. هیچ ابری در آسمون نبود. هوا خیلی گرم بود، بنابراین رفت در دریا شنا کنه تا خنک بشه. خیس بو خیلی خیس بود . آقای ویلیامز بیدار شد. خیس بود! در دفترش بارون میبارید؟ صدای بلیندا رو شنید: “آقای ویلیامز، چه خبره؟ خیس آب شدم. آب از کجا میاد؟ موهام، لباسهام از بین رفتن.”
آقای ویلیامز جواب داد: “این سورپرایز ما هست، بلیندا. دوست ما، هکر، سیستم آبپاش رو روشن کرده. خیلی خندهداره. بیاید از اینجا بریم بیرون.”
همه دویدن به بیرون دفتر و رفتن طبقهی پایین. جو سعی میکرد بلیندا رو دلداری بده و رابی میخواست بدونه میتونه بره خونه یا نه.
“لطفاً، بابا. دیر وقته میخوام امشب تلویزیون تماشا کنم.”
پدرش جواب داد: “هنوز نه. هنوز یه معمای دیگه مونده که حل کنیم.”
“منظورت چیه «کنیم» بابا؟
پسرش با طعنه جواب داد: تو که هنوز هیچ کاری نکردی.” آقای ویلیامز به پسرش نگاه کرد، ولی میدونست که حق با رابیه. پسرها دو تا معمای اول رو حل کرده بودن.
از فاصله دور صدای آژیری شنیدن. پلیس بود؟ آقای ویلیامز و رابی به طرف درهای بانک رفتن. آقای ویلیامز به آرومی در رو باز کرد …
متن انگلیسی فصل
CHAPTER NINE
A Surprise for Henry
Mr Williams put down the phone. He said, “That was the police. It seems that Bill and Ben created a disturbance at the Internet Cafe and they have been arrested.
They didn’t catch the hacker, of course. Why doesn’t that surprise me?
Well, they can stay at the police station until we find the hacker.”
There was no reply from the others. Robbie was sending a text message on his mobile phone to his friends to say why he hadn’t met them that afternoon. Joe was talking to Belinda.
“Will you go out with me tonight, Belinda? There’s a great hamburger place near here.” Belinda smiled at him.
“But you’re only 15, Joe. I’m too old for you.”
“I’m very mature for my age,” he replied quickly. “Come on! We’ll have a fantastic time. I’ll pay and.” Their conversation was interrupted by the hacker.
Congratulations, Henry. You’ve solved the second Puzzle. I suppose Robbie helped you again.
It’s a pity those security guards aren’t as intelligent as your son. They failed again, didn’t they? Henry, there’s still another puzzle to solve.
If you solve it, you will discover my identity. I’ll send the Message later. First, you need to relax and. cool down. Are you ready for a surprise?
BFN
“A surprise. What does that mean, Mr Williams’” asked Belinda.
“I have no idea but I’m sure we’ll soon find out,” replied her boss.
All the staff had gone home at 5 o’clock as usual. The offices were silent. He was suddenly very tired. His eyes began to close.
He was on holiday in the Caribbean. He was on the beach. It was hot and sunny. There were no clouds in the sky.
It was too hot so he went swimming in the sea to cool down. He was wet, very wet. Mr Williams woke up.
He was wet! Was it raining in his office? He heard Belinda’s voice: “Mr Williams, what’s happening? I’m all wet. Where is the water coming from? My hair and clothes are ruined!”
Mr Williams answered, “This is our surprise, Belinda. Our friend the hacker has started the sprinkler system. Very funny. Let’s get out of here.”
They all ran out of the office and went downstairs. Joe tried to console Belinda, and Robbie wanted to know if he could go home.
“Please, Dad. It’s late and I want to watch TV tonight.”
“Not yet,” replied his father. “We still have another puzzle to solve.”
“What do you mean ‘we,’ Dad? You haven’t done anything yet,” replied his son sarcastically. Mr Williams looked at his son but he knew that Robbie was right. The boys had solved the first two puzzles.
In the distance they heard a siren. Was it the police? Mr Williams and Robbie went to the doors of the bank. Slowly Mr Williams opened the door.