سرفصل های مهم
پایان خوش
توضیح مختصر
جیل از داشتن زرافه منصرف میشه.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح خیلی ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل پانزدهم
پایان خوش
بیل زیاد باهوش نیست، ولی مهربونه. دیگه نمیتونه خالخالی رو شکار کنه. بهم نگاه میکنه. “جک، حق با توئه. گرفتن زرافهها کار درستی نیست. باید آزادانه راه برن. ولی به جیل چی باید بگم؟ اون خیلی عصبانی میشه و من هم دوستش دارم!” روی چمنها میشینه. خیلی ناراحته.
میگم: “میدونم چیکار باید بکنیم.” بعد حرف میزنم و حرف میزنم. کمی بعد بیل پی به ایدهام میبره. ازش خوشش میاد.
میگه: “امیدوارم به درد بخوره.”
بنابراین طناب رو برمیداریم و میریم خونه. حالا گِل روی بدنمون خشک شده و پوستمون درد میکنه. بنابراین نمیتونیم با سرعت راه بریم. وقتی به در ورودی میرسیم، جیل در رو باز میکنه و میپره بالا.
داد میزنه: “چی شده؟” و بعد ما میگیم:
“جیل عزیز، در چمنزار زرافههای زیادی هست که همشون خیلی بلند و زیبا هستن. نمیتونیم فقط یکی انتخاب کنیم. اگه تو یک زرافه خونگی میخوای، بیا با هم بریم چمنزار. بعد میتونی زرافهی مورد علاقت رو بهمون نشون بدی. فقط زیاد لباس نپوش. فقط لباس شنا بپوش.”
جیل نمیفهمه. “لباس شنا؟ چرا نیاز هست اونجا لباس شنا بپوشم؟”
میگم: “برای اینکه اونجا ماده شیرهای عصبانی هست. وقتی خیلی گرسنه هستن، به طرف آدم میدون. اونها خیلی با سرعت میدون. نمیتونی از دستشون فرار کنی. بنابراین باید در چاله آبهای گِلی پنهان بشی. و وقتی از گل بیرون میای، لباسهات کثیف میشن.”
بیل میگه: “و خیلی سنگین.”
میگم: “بله. بعد نمیتونی با اون لباسها با سرعت راه بری و وقتی فیلهای عصبانی میان و شروع به شکستن درختها میکنن …”
جیل حرفم رو قطع میکنه: “آه!” حالا ترسیده. “فکر میکنم نیاز به زرافهی خونگی ندارم. وقت آزاد ندارم و سقف خونمون هم زیاد بلند نیست.”
میگم: “میتونیم یه سوراخ بزرگ روی سقف درست کنیم.”
جیل میپرسه: “دیوونه شدی؟ نمیخوام سقف خونهام سوراخ باشه. زرافه نمیخوام. همین!”
میگیم: “باشه. حالا میتونیم بریم حموم؟”
متن انگلیسی فصل
CHAPTER FIFTEEN
A Happy End
Bill isn’t very clever, but he is kind. He can’t hunt Spotty anymore. He looks at me. ‘Jack, you are right. It’s wrong to catch giraffes. They must walk free. But what should I tell Jill? She can get very angry, And I love her!’ He sits down on the grass. He is very sad.
‘I know what we should do,’ I say. Then I talk and talk. Soon Bill knows my idea. He likes it.
‘I hope it helps,’ he says.
So we take the rope and go home. The mud on us is dry now, and our skin hurts. So we can’t walk fast. When we are in front of the door, Jill opens it and jumps up.
‘What’s the matter with you,’ she cries. And then we say:
‘Dear Jill, there are lots of giraffes in the grasslands, They are all very tall and beautiful. We can’t choose only one. If you want a pet giraffe, let’s go to the grasslands together. Then you can show us your favourite one. Only don’t put on many clothes. Put on a swimming costume.’
Jill doesn’t understand. ‘A swimming costume? Why do I need a swimming costume there?’
‘Because there are angry lionesses there,’ I say. ‘When they are hungry, they run at you. They run very fast. You can’t run away from them. So you must hide in a muddy waterhole. And when you get out of the mud, your clothes are dirty.’
‘And very heavy,’ says Bill.
‘Yes,’ I say. ‘Then you can’t walk fast in them, And when angry elephants come and start breaking trees.’
‘Oh,’ Jill stops me. She looks afraid now. ‘I think I don’t need a pet giraffe. I’ve got no free time, and our house isn’t very tall.’
‘We can make a big hole in the roof,’ I say.
‘Are you crazy,’ Jill asks. ‘I don’t want any holes in my roof. I don’t need a giraffe. That’s all!’
‘OK,’ we say. ‘Can we go to the bathroom now?’